جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی کتاب تولدت مبارک

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط آریانا با نام تولدت مبارک ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 168 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع تولدت مبارک
نویسنده موضوع آریانا
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آریانا
موضوع نویسنده

آریانا

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
3,431
12,574
مدال‌ها
6
144786.jpg

انتشارات صدای معاصر کرد:
لیلا احمدزاده توفیقی در شهریور ماه سال ۱۳۷۶ در تهران متولد شد. او تحصیلات خود را در رشته ریاضی تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه داد و فعالیت رسمی خود را در زمینه نویسندگی با چاپ اولین اثرش در سال ۱۴۰۱ با نام و عشق تنها عشق آغاز کرد. او در حال حاضر کتاب دیگری را نیز با عنوان کافه گفتگو در دست چاپ دارد
حسین با تردید به پشت سرش نگاه کرد. آنچه میدید را نمی توانست باور کند؛ اما تصویر فاطمه با همان چشمان سبز زمردین و لبخندی که به ندرت میشد آن را دید، مقابلش حقیقت داشت. پس در حالیکه گیج به نظر میرسید به سرعت از موتور پایین پرید. کلاهش را از سرش برداشت و در حالیکه کنترل همزمان کوله، کلاه، گیتار و موتورش برایش سخت بود با دستپاچگی گفت
فاطمه یعنی فاطمه خانوم شما خوبید یعنی اینجا چی کار.. یعنی سلام.
فاطمه در حالیکه لبخندی زیبا بر روی لبهایش نقش بسته بود، قدمی به جلو برداشت و دسته گل زیبایی که پر بود از رزهای مینیاتوری صورتی و آبی را به سمت حسین گرفت و
گفت بعد از اون رفتن بی خداحافظی و بی خبر، پیدا کردن شما توی این شهر بزرگ و در ندشت کار آسونی نبود؛ اما خب غیر ممکن هم نبود. حسین در حالیکه دسته گل را از دست فاطمه میگرفت نگاهی به چشم های او که مضطرب به نظر می رسید انداخت و گفت
اما من یه نامه نوشتم و توش گفتم که موندن و خداحافظی کردن رفتن رو سخت میکنه البته باید بگم که نموندن و ندیدن و خداحافظی نکردن هم تمام دو سال گذشته رو برام سخت کرد.


IMG_20230404_163310.jpg

IMG_20230404_163319.jpg
 
بالا پایین