جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

تبریک تولدی با حضور مهمان ویژه.... تولد یسنا

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته سالروز متولدین کاربران انجمن رمان بوک توسط شاهدخت با نام تولدی با حضور مهمان ویژه.... تولد یسنا ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,039 بازدید, 17 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته سالروز متولدین کاربران انجمن رمان بوک
نام موضوع تولدی با حضور مهمان ویژه.... تولد یسنا
نویسنده موضوع شاهدخت
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط zahrasolimani
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,224
40,059
مدال‌ها
25
خیره به قاب عکس هفت نفره‌شان سوپ کرفسش را سر کشید و دهان خود را با لباس مشکی خود پاک کرد. گمان می‌کرد با پاک کردن تاریخ تولد و تولدتش در تاسوعای حسینی کسی تبریکی دریافت نمی‌کند... ‌.
با صدای تلفن به سمتش دوید و جواب داد که صدای ترسان درسا در گوشش پخش شد.
- یسنا بدو بیا نفیسه شکم درد گرفته، بدو یسنا.
و تق، تلفن را قطع کرد. یسنا عصبی اخمی میان ابوهای مشکی خود را در هم کشید و درحالی که کیف پزشکی خود را برمی‌داشت زیر لب غر می‌زد.
به درخت بلند آپارتمانشان نگاه کرد و زنگ را به صدا درآورد که کسی در را باز نکرد. چندین بار زنگ زد و بی‌جواب ماند. عصبی به درب چوبی خانه لگدی زد که درب توسط هلیا باز شد. نگاهی به چهره‌ای که سعی داشت خود را نگران نشان دهد انداخت و بعد به پشت سرش خیره شد.
با دیدن تم پشت سر هلیا
InShot_۲۰۲۳۰۷۲۷_۱۳۱۴۵۸۸۶۶.jpg
جای برق اشک در چشمانش نشست. هلیا دستش را گرفت و به داخل خانه هدایتش کرد. یسنا نگاهی به خانه انداخت. نفیسه در حالی که
InShot_۲۰۲۳۰۷۲۷_۱۳۱۷۱۶۸۸۶.jpg با چینش شیرینی‌های قلبی درگیر بوداز آشپزخانه خارج شد و متعجب به یسنا خیره شد و گفت:
- این اومد چرا؟
یسنا به درسا که درگیر دو بادکنک باقی‌مانده بود خیره بود و جوابی به سوال نفیسه نداد. همه بودند جز دو نفر... ‌.
سارینا از اتاق سمت راست خانه همراه با گربه‌ی خود
InShot_۲۰۲۳۰۷۲۷_۱۳۲۷۵۰۵۵۱.jpg از اتاق خارج شد و گفت:
-ما رو یادتون رفت!
و با صدای بلندی گفت:
- عزیزم؟
یسنا منتظر یلدا بود که مهمان ویژه‌ی تولد از اتاق خارج شد.

InShot_۲۰۲۳۰۷۲۷_۱۳۴۷۰۰۵۴۹.jpg
یسنا با حیرت زمزمه کرد:
- گروت.
صدای بانمک گروت در خانه‌ی درختی پیچید:
- سلام، من گروت هستم.
صدای یلدا از آشپزخانه آمد.
- درسا بیا کمک.
پس از چند دقیقه درسا و یلدا با کیکی بزرگ از آشپزخانه خارج شدند.
InShot_۲۰۲۳۰۷۲۷_۱۳۵۰۳۲۶۵۰.jpg
کیک را روی میزی گذاشتند و باهم از زیر میز باکس‌ها را برداشتند و گفتند:
- تولدت مبارک.
InShot_۲۰۲۳۰۷۲۷_۱۳۵۲۵۵۱۸۱.jpg
@کنجِ دلی :)
تولدت مبارک نازدلم ♡
@ویتامین
@DELVIN
@Nafiseh.H
@وِیان؛
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,224
40,059
مدال‌ها
25

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,372
15,340
مدال‌ها
11
تولدت مبارک قشنگم:)
 
ونلوپه فون شویتز🍫
نویسنده حرفه‌ای
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
May
2,987
21,624
مدال‌ها
15
خیره به قاب عکس هفت نفره‌شان سوپ کرفسش را سر کشید و دهان خود را با لباس مشکی خود پاک کرد. گمان می‌کرد با پاک کردن تاریخ تولد و تولدتش در تاسوعای حسینی کسی تبریکی دریافت نمی‌کند... ‌.
با صدای تلفن به سمتش دوید و جواب داد که صدای ترسان درسا در گوشش پخش شد.
- یسنا بدو بیا نفیسه شکم درد گرفته، بدو یسنا.
و تق، تلفن را قطع کرد. یسنا عصبی اخمی میان ابوهای مشکی خود را در هم کشید و درحالی که کیف پزشکی خود را برمی‌داشت زیر لب غر می‌زد.
به درخت بلند آپارتمانشان نگاه کرد و زنگ را به صدا درآورد که کسی در را باز نکرد. چندین بار زنگ زد و بی‌جواب ماند. عصبی به درب چوبی خانه لگدی زد که درب توسط هلیا باز شد. نگاهی به چهره‌ای که سعی داشت خود را نگران نشان دهد انداخت و بعد به پشت سرش خیره شد.
با دیدن تم پشت سر هلیا
مشاهده فایل‌پیوست 164083
جای برق اشک در چشمانش نشست. هلیا دستش را گرفت و به داخل خانه هدایتش کرد. یسنا نگاهی به خانه انداخت. نفیسه در حالی که
مشاهده فایل‌پیوست 164085 با چینش شیرینی‌های قلبی درگیر بوداز آشپزخانه خارج شد و متعجب به یسنا خیره شد و گفت:
- این اومد چرا؟
یسنا به درسا که درگیر دو بادکنک باقی‌مانده بود خیره بود و جوابی به سوال نفیسه نداد. همه بودند جز دو نفر... ‌.
سارینا از اتاق سمت راست خانه همراه با گربه‌ی خود
مشاهده فایل‌پیوست 164086 از اتاق خارج شد و گفت:
-ما رو یادتون رفت!
و با صدای بلندی گفت:
- عزیزم؟
یسنا منتظر یلدا بود که مهمان ویژه‌ی تولد از اتاق خارج شد.

مشاهده فایل‌پیوست 164094
یسنا با حیرت زمزمه کرد:
- گروت.
صدای بانمک گروت در خانه‌ی درختی پیچید:
- سلام، من گروت هستم.
صدای یلدا از آشپزخانه آمد.
- درسا بیا کمک.
پس از چند دقیقه درسا و یلدا با کیکی بزرگ از آشپزخانه خارج شدند.
مشاهده فایل‌پیوست 164095
کیک را روی میزی گذاشتند و باهم از زیر میز باکس‌ها را برداشتند و گفتند:
- تولدت مبارک.
مشاهده فایل‌پیوست 164097
@کنجِ دلی :)
تولدت مبارک نازدلم ♡
@ویتامین
@DELVIN
@Nafiseh.H
@وِیان؛
تولدت مبارک قشنگم:)
واقعا غافلگیر شدم 🥲
عزیز دلمید⚘ فکر نمی‌کردم یادتون باشه.
قربونتون بشم الهی
 

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,435
38,948
مدال‌ها
13
تولدت مبارک عزیزم به همه‌ی ارزوهای قشنگت برسی
 

Nafish.H

سطح
3
 
𝓃ℯ𝓋ℯ𝓇 𝓂𝒾𝓃𝒹.
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
May
2,234
21,426
مدال‌ها
5
تولوت مبارک یسنای قشنگم، انشالله سال‌های درازی باز تولدت رو تبریک بگیم
 

~swampflower~

سطح
1
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
920
3,489
مدال‌ها
3
تولدت مبارک عزیزم*
امیدوارم تمام شادیهای جهان به قلبت سرازیر شود 🌹 👏🧚‍♂️🕊️💐🎂🍰🎼🎆🎇💎💗
 

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
میکسر انجمن
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
27,243
58,125
مدال‌ها
11
عزیزدلم عزیزمم
تولدتو تبریک میگم زیبارو به همه ارزوهات وخواسته هات برسی بانو
برات آرزوی بهترینا را دارم
Happy birthday to you 🎉🎁 🎂
 
بالا پایین