baran.kh
سطح
4
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
منتقد ادبیات
ناظر کتاب
ناظر تایید
کاربر ممتاز
- Jan
- 5,161
- 9,592
- مدالها
- 4

با صدای ریز ریز خنده الهام، کیانا بیدار شد.
چهره شاد الهام رو دید که لبخندی بزرگی روی صورتش داشت.
الهام دست کیانا رو کشید و گفت:
- بیا بریم خر عزیزم.
و به ثانیه نکشید شالی روی سر کیانا انداخت و از خونه زدند بیرون.
- الی، نگاهی هم به پیژامه بابا بزرگم که پامه رو هم میکردی. الان یه بشر میشینن به شلوار چهارخونهای پام میخندن.
الهام: بابا مشکلی نیست بیا بریم ببرمت پارک یکم پیاده روی کنیم.
***
پری و باران بالای سر الهه رفتن، با تعجب نگاه میکردن که پری گفت:
- میترسم خدایی نکرده توی خواب سکته کنه!
و هردو زدن زیر خنده که الهه با صدای خواب آلود گفت:
- از دست شما!
باران دستهاشو به کمرش زد و گفت:
- خوب بریم روستا که برنامهها دارم... .
پری: هرچی بیشتر نگاه میکنم واقعا زدی روی دست شیطون.
الهه دستهاشو زد بهم و به ثانیه نکید بلند شد و گفت:
- خوب بگید کادو قراره چی بدین به کیانا؟ اصلا چرا روستا؟!
پری: اینارو دیگه از بارانه وروجک بپرس.
باران: بار و بندیلتون رو ببندید که بریم روستا.
***
دخترا به روستا رسیدند و سعی به تزئین کلبه میکردند.
آقای صنوبر با سینی لواشک توی دستش وارد کلبه شد.
- کی لواشک میخواد؟
الهه: به به صنوبر از این ورا؟!
- اومدم به کیانا یه تبریک بگم و برم تا سال بعد دیگه منو نبینید.
پری: خوش اومدی صنوبر.
و پشت سرش سمیه با لبخند ملیحی وارد شد که صنوبر و پری و الهه فقط نگاه میکردند
باران بادکنکهارو روی زمین انداخت و روی شونه سمیه زد و گفت:
- بچها ایشون، سیمه هستند. عضو جدید تیم.
بعد از احوال پرسی الهه لبتر کرد و گفت:
- میگم بچها، کادو قراره چی بدید؟
پری: یه کادو همگانی میدیم.
- حالا چی هست اون کادو؟
پری: خر.
صنوبر و الهه و سمیه با چشمهایی به اندازه توپ بسکتبال به پری نگاه میکردند که باران از کلبه زد بیرون و با دست اشاره کرد که پشت سرش بیان و بچها رو به پشت کلبه برد و با دست به خری که بسته بود اشاره کرد.
الهه: پری، باران! چطوری به ذهنتون رسید که خر هدیه بدید؟
باران: از اونجایی که الهام همیشه به کیانا میگه خر.
سمیه: این تولد رو حتماً باید توی تالار تاریخ ثبت کنم!
نزدیک به ظهر بود که کیانا با پیژامه گِلی به همراه الهام وارد کلبه شدند.
کیانا با غرغر کف دستش رو روی لباس میکشید و از گلی شدن لباسهاش گله میکرد.
که سرش رو بالا کرد و بچها با صدای بلند به کیانا تبریک گفتن.
بعد از خوردن کیکی که پری درست کرده بود کیانا از جاش بلند شد و گفت:
- کادو منو بدین تا برم.
الهه زیر لب زمزمه کرد:
- ای کاش اصلا اسم کادو رو نمیآوردی!
باران و پری با لبخندی دندوننما دست کیانا رو گرفتند و بردنش به پشت کلبه که کیانا با ذوق چشمهاش رو باز کرد و از دیدن خر کلاه صورتی جیغی فرابنفش کشید که توی تاریخ ثبت شد.