جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [تولد غمگین] اثر «نسا کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط @nesa با نام [تولد غمگین] اثر «نسا کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 308 بازدید, 3 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [تولد غمگین] اثر «نسا کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع @nesa
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط NIRI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

@nesa

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
5
10
مدال‌ها
1
نام رمان:تولد غمگین
نویسنده:نسا
ژانر: عاشقانه، تراژدی
عضو گپ نظارت: S.O.V(6)
خلاصه : همه ادما مسافر این دنیای بی رحم هستند.
میان و میرن .
و بلاخره یک روز نوبت ماهم میشود .
انگار سوار اتوبوس هستی و راننده می گوید:اخرین ایستگاه پیاده شو
زندگی همین است بلاخره یک روز به اخرین ایستگاه خود میروی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Aramesh.

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jan
2,238
3,486
مدال‌ها
5
پست تایید (1).png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان


و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان


دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد


می‌توانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.
درخواست منتقد همراه


پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا


و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ


و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان


با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
موضوع نویسنده

@nesa

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
5
10
مدال‌ها
1
دخترک سرش را روی شانه های پهن او گذاشت و چشم بست.و او نگاهی به چهره دخترک که اکنون در ارامش است انداخت و آخرین جمله دخترک در گوشش تکرار شد:حالا آرامش دارم
و قطره اشکی از چشمش سر خورد و روی دستش افتاد.نگاهش به کیک و شمع فوت نشده که عدد بیست نشان میداد افتاد.دخترک شمع را فوت نکرده آرامش پیدا کرد لبخندی از سر غم زد دخترکش آرامش پیدا کرده بود....

۳ماه پیش
پله های آزمایشگاه را بالا رفتم این روزها خون دماغ و سرگیجه های شدید پیدا کرده بودم برای همین به دکتر رفتم و او برایم آزمایش هایی نوشت.
وارد سالن آزمایشگاه شدم و به سمت پذیرش رفتم تا کارهایی که لازم است رو انجام بدم آزمایش هارو انجام دادم و هفته بعد جواب آزمایش ها آمادست از آزمایشگاه بیرون امدم و باد گرم تیر ماه به صورتم خورد و کمتر از سه ماه به تولدم مانده بود و خوشحال بودم زیرا امسال کنار کسانی تولد می گرفتم که دوسشان داشتم و دوسم داشتند.در پیاده رو قدم زدم ساعت ۵ ظهر است و خیابان کمی خلوت است امشب با ساره و سارا و بهمن و محمد سالار قرار داشتم.ساره و سارا خواهر بودنند اما با اخلاق و رفتار های متفاوت.و محمد سالار عشق قلبم که میان همه این آدما تکه.و بهمن پسر خوش طب و خوش خنده اکیپ.با یاد اوری شوخی های بهمن و اعتراض های محمد سالار لبخندی روی لبم نقش بست.سوار تاکسی شدم و چند دقیقه بعد سر کوچه پیاده شدم نگاهم رو به انتها کوچه که خانه دلباز و سرسبز بابا طاهر بود انداختم سالها بود که مادر به علت بیماری فوت کرده و مادر بزرگم منو برادربزرگترم رو بزرگ کرده بود پدرم یک شرکت داشت و زندگی ساده ایی داشتیم روزها در خانه با برادرم رضا سر و کله میزدم و شب ها در آغوش پدرم از درس و دوستانم برایش می گفتم و گاهی اوقاتم به گل بانو مادربزرگم کمکی میکردم .
وارد کوچه شدم و آرام قدم برداشتم و روبه رو درخانه ایستادم زنگ در را فشردم و منتظر ماندم چند دقیقه بعد رضا در را باز کرد و روبه رو پله ها دست به سی*ن*ه ایستاد.
منو رضا هر روز باهم سر کله میزدیم باهم بحث میکردیم اما هم من و هم او می نداستیم که چقدر هم را دوست داریم .
آرام از پله ها بالا رفتم و چهره اخمالواش را بوسیدم و به حرف درامد و گفت:
_هزاربار گفتم با خودت کلید ببر.پشت درنمون که منم از خواب بیدار کنی
با خنده جواب دادم :
_چقدر میخوابی برادر من خرس اندازه تو نمی خوابه
از حرفم حرصی شد و به سمت اتاق رفت و بلند گفت:
_دفعه بعدی در رو باز نمی کنم خانوم سوسکه
از لقبی که بهم داده بود عصبی شدم و به سمت اشپزخانه رفتم.
 

NIRI

سطح
7
 
خانمِ نیری.
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,011
26,582
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.

[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین