جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [تو کی هستی؟] اثر «MANA. کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط BALLERINA با نام [تو کی هستی؟] اثر «MANA. کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,130 بازدید, 52 پاسخ و 42 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [تو کی هستی؟] اثر «MANA. کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع BALLERINA
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهدخت
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
Negar_1691070389683.png

عنوان: رمان تو کی هستی؟
نویسنده: @.MANA
ژانر: ترسناک
عضو گپ نظارت:S.O.W(4)


خلاصه:
خون، جیغ، ترس... غذایش، به راستی این‌ها غذایش بودند؟
ترسم را می‌بوید، با صدای جیغ‌هایم با لذت هر شبش را می‌خوابد و خون... آن چیزیست که نمی‌تواند به سادگی ازش بگذرد!
 
آخرین ویرایش:

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشدبخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,401
51,447
مدال‌ها
12
1685195745511.png
وحشت‌نویس عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان و یا داستان خود؛ خواهشمندیم قبل از وحشت نویسی خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین وحشت نویسی

و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان و یا داستان ، در تاپیک زیر با ذکر کلمه (وحشت نویسی) با توجه به قوانین اعلام نمایید.
اعلام پایان رمان و داستان

با تشکر از همراهی شما
| کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
مقدمه:

به راستی او کیست؟
اویی که نمی‌توانم لمسش کنم،
حسش کنم،
فقط چیزی که ازش دارم تصویری ترسناک،
صدایی گوش خراش،
او کیست؟ همان‌که خوابم را ازم گرفته و ترس را جایگزینش کرده است!
 
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
- مامان؟ مامان کجایی؟
صدایِ مامان از پایین اومد که داشت می‌گفت:
- من این‌جام رویا؛ بیا پایین!
با عجله پله‌ها رو پایین رفتم و هر چی دنبال مامان گشتم پیداش نکردم، دوباره صدا زدم:
- مامان؟ چرا پیدات نمی‌کنم؟ کجایی مگه؟
صدایِ مامان از پشت سرم اومد که گفت:
- من این‌جام دخترم!
برگشتم پشت سرم که مامان رو دیدم همین‌که موهاش رو کنار زد با ترس جیغ زدم و خواستم فرار کنم اما انگار کسی پاهام رو گرفته بود و نمی‌ذاشت حرکت‌شون بدم!
- چی‌شده دخترم؟
این صدایِ مامان نبود یه صدای گوش خراش و کلفت که اصلاً به صدای مامانم نمی‌خورد این کیه پس؟ زنی با چشم‌هایِ سرخ و صورتی که انگار اسید ریخته باشن روش؛ صورت ترسناکی داشت!
داشتم از ترس پس می‌افتادم. یکهو دستش رو که پشت سرش بود رو آروم از پشتش آورد جلو اون سر... اون سر مامان بود؛ با تمام توانم جیغ زدم از رو تخت پریدم خ... خواب بود؟ خدایا شکرت.
خواستم از روی تخت بلند بشم ولی انگار یکی نگهم داشته بود.
یعنی چی؟ صدایِ تق‌تق زدن در اومد، صدایی که هر شب می‌شنیدم؛ دوباره و دوباره و دوباره... ان‌قدر سرعتش و صداش رفت بالا که دست‌هام رو رسوندم به گوش‌هام و محکم کف دستم رو رویِ گوش‌هام فشار دادم تا کمی از صدایی که می‌اومد کمتر بشه ولی نشدکه نشد.
به در اتاق نگاه کردم کسی نبود پنجره که بسته بود؛ آ... آینه؟ نکنه از اون‌جاست؟ بزاق دهانم رو قورت دادم و آروم سرم رو به‌ سمت آینه سمت راست تختم متمایل کردم که... این کی بود؟ مگه اون انعکاس خودم نبود؟ با ترس به خودم نگاهی انداختم ولی من... من که این‌طوری نبودم. دوباره با ترس نگاهی به آینه انداختم ولی این‌بار خودم بودم با صورتی که از ترس رنگ پریده شده بود.
با صدایِ مامان با ترس نگاهم کشیده شد سمت در اتاق، خوابم؟ داره دوباره همون اتفاق میفته؛ نکنه همون صحنه‌هایی که تو خواب دیدم رو ببینم؟ پاهام رو از تخت آویزون کردم، خداروشکر الان می‌تونم حرکت‌شون بدم.
 
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
از روی تخت اومدم پایین آروم به سمت در حرکت کردم قبل این‌که دستم رو بزارم رویِ دست‌گیره به این فکر کردم که اون شخصی که صدام زد مامان بود؟ نور قرمز رنگی که از زیر در نمایان شد؛ باعث شد کمتر به کابوسی که چند دقیقه پیش دیده بودم فکر کنم و تمام حواسم جمع نور بشه.
ما که تو خونه لامپ قرمز نداریم، پس این چیه این‌جا؟
صدایِ مامان اومد که از پایین صدام میزد:
- رویا؟ رویا کجا موندی دختر؟
دستم رو با ترس نزدیک دست‌گیره در کردم اما با سایه‌ای که مقابل در متوقف شد؛ دستم بین زمین و هوا معلق موند. ای... این دیگه چیه؟ بزاق دهانم رو با سختی قورت دادم که دست‌گیره در آروم به سمت پایین متمایل شد؛ اما وقتی به پایین رسید در باز نشد، در قفل بود؟ تازه یادم اومد که وقتی خوابیدم در رو قفل کردم.
وقتی شخصی که پشت در بود دید در باز نمی‌شه دوباره تلاش کرد و وقتی بازهم بی نتیجه موند. دوباره... دوباره... و دوباره تلاش کرد اما هر بار که دست‌گیره رو می‌کشید پایین سرعتش بیشتر می‌شد؛ جوری‌که مطمئن بودم الان دست‌گیره در از جا درمیاد و اون شخصی که اون بیرونه میاد و کارم رو تموم می‌کنه اما با صدای آشنایی که متعلق به مامان بود افکارم پر کشیدن!
- رویا؟ مامان اون تویی؟ چرا جوابم رو نمی‌دی یک ساعته دارم صدات میزنم؟ مگه امروز نمی‌خواستی با رفیق‌هات بری کوه‌نوردی؟ دختر پاشو ساعت پنج صبحِ.
با این حرف مامان نگاهم رو به سمت پنجره‌ای که روشن شدن هوا رو نشون می‌داد سوق دادم چه زود هوا روشن شد؛ بعد از دیدن هوا، کلید پشت در رو آروم چرخوندم وقتی قفل در رو باز کردم در با سرعت به دیوار اتاقم برخورد کرد و صدای هیجان‌زده‌ی مامان که همه‌ش می‌پرسید:
-‌ خوبی دخترم؟ فکر کردم دوباره حمله‌ی عصبی بهت دست داده... خداروشکر که خوبی... خدایا صد‌هزار مرتبه شکرت!
پوف حالا بیا و این رو درست کن؛ کلافه شونه‌های مامان رو گرفتم و گفتم:
- مامان؟ من خوبم، خودت داری می‌بینی... لطفاً بس کن!
مامان نفس عمیقی کشید و تره‌ای از موهاش رو که ریخته بود روی پیشونی‌اش و جلویِ دیدگا‌هش رو گرفته بود جمع کرد و بعد با لحن آرومی گفت:
- شرمنده عزیزم، فقط نگرانت شدم فکر کردم دوباره... .
نگذاشتم ادامه بده و در جوابش گفتم:
- هیس؛ حالم خوبه!
سری تکون داد و بعد از وارسی اتاق، از اتاق خارج شد!
به سمت کمد لباس‌هام که رنگش قهوه‌ای بود گام برداشتم و بعد از برداشتن لباس‌های بیرونیم اون‌ها رو روی تخت گذاشتم و وارد حموم شدم!
 
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
آب رو تنظیم کردم و بعد از در آوردن لباس‌هام زیر دوش ایستادم، چشم‌هام رو بستم و آروم مشغول شستن موهام شدم؛ یک‌دفعه آب سرد شد و همه‌ی حس و حال خوبی که بهم دست داده بود پرید.
با تعجب چشم‌هام رو باز کردم و دوباره آب رو تنظیم کردم. بعد این‌که دوباره آب وِلَرم شد کمی شامپو کف دستم ریختم و نزدیک موهام کردم؛ بعد این‌که موهام کاملاً به شامپو آغشته شد، موهام رو خوب ماساژ دادم و بعد دوباره زیر دوش ایستادم.
برای این‌که کف تو چشم‌هام نره چشم‌هام رو بستم و مشغول شستن موهام شدم.
حین ماساژ دادن موهام یک دفعه‌ای احساس کردم روی موهام دست دیگه‌ای هم هست! سرجام متوقف شدم و کفی که روی پلک‌هام بود رو زودی کنار زدم و به اطرافم نگاه کردم؛ کسی تو حموم نبود و فقط بخار اطراف حموم رو احاطه کرده بود.
نفس عمیقی کشیدم و با فکر این‌که توهم زدم خودم رو دلداری دادم و این‌دفعه بدون این‌که چشم‌هام رو ببندم زودی موهام رو شستم تا کفی روش باقی نمونه، بعد این‌که تموم شد لیف رو برداشتم و دستم رو سمت جاصابونی که بالاتر از قدم بود بردم، خواستم صابون رو بردارم که شیئی مثل توپ تنیس زیر دستم اومد! با تعجب بَرِش داشتم و جلوی صورتم گرفتم؛ ولی با دیدن مردمک چشمی که خون ازش چکه می‌کرد یک دفعه‌ای جیغی زدم و پرتش کردم زمین... با ترس دستم رو زیر آب دوش گرفتم تندتند مشغول شستن شدم.
دستی رویِ شونه‌ی سمت چپم قرار گرفت که با ترس برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم ولی کسی نبود.
اطرافم رو نگاه کردم که آینه‌ی قدی حموم توجه‌ام رو جلب کرد با ترس و قدم‌های لرزون به سمتش حرکت کردم وقتی مقابلش قرار گرفتم بخار دیگه جلوی‌ دیدگاهم رو نگرفته بود.
با تعجب به خودم که لباس بلند سفید و موهای آشفته‌ای داشتم نگاه کردم. نگاهم رو از آینه گرفتم و به خودم که هیچی تنم نبود نگاه کردم، آب دهنم رو قورت دادم و سرم رو بالا گرفتم که انعکاس تصویرم انگشت اشاره‌اش رو سمتم گرفت و لب‌ زد:
- تو می‌میری!
و بعد هر دو دستش رو سمت دهنش برد. با حیرت به حرکاتش نگاه می‌کردم که انگشت‌های هر دوستش رو داخل دهنش برد و یک‌دفعه‌ای دهنش رو با دست‌هاش باز کرد و رفته‌رفته همین‌جوری پیش می‌رفت تا این‌که چاک دهنش پاره شد.
با ترس به صورتی که حالا فقط فکش مونده بود نگاه کردم؛ یهو انعکاس‌ام سر رو مقابلم گرفت که چشم‌های، صورتی رو که نصفش مونده بود، یهو حرکت کرد.
همین تلنگر کافی بود تا بالاخره صدام در بیاد و جیغ بزنم؛ دست‌گیره کنارم که متعلق به در حموم بود رو کشیدم پایین و هر کاری کردم در باز نشد.
 
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
تازه یادم اومد که در حموم خراب بود و قرار شد مامان امروز زنگ بزنه تعمیرکار بیاد.
آب دهنم رو قورت دادم و دست از تلاش کردن برای باز شدن در برداشتم و آروم برگشتم که با نبودن کسی مواجه شدم؛ با تعجب همه‌جا رو نگاه کردم اما انگار توهم زده بودم و بس با سوزش پام سرم رو پایین آوردم که یک کبوتر در حال نوک زدن روی پام رو دیدم.
یا ابلفظل این از کجا پیدا شد؟ خم شدم و اون رو از پام جدا کردم و گذاشتم کف دستم، آروم بلند شدم و اون رو مقابل خودم گرفتم و لب‌ زدم:
- تو کی هستی؟
- عزرائیل.
با ترس پرتش کردم سمت دیوار؛ اون... اون حرف زد؟ به بدن بی‌جونش که سرش از تنش جدا شده بود نیم‌نگاهی کردم و آب ولرم رو سرد کردم و زیر دوش ایستادم، فقط به این فکر می‌کردم که هر چی دیدم توهمی بیش نبود و بس!
بعد این‌که تازه فهمیدم چه غلطی کردم با سرمای زیاد از زیر دوش اومدم بیرون و لعنتی زیر لب به خودم نثار کردم.
آب رو بستم؛ به زمین نگاهی انداختم خبری از کبوتر چند دقیقه پیش نبود!
به سمت در حموم گام برداشتم با امید این‌که در باز میشه دست‌گیره‌ی در رو کشیدم که از شانس خوبم در باز شد!
هول هولکی و از سرمای زیاد حوله‌ام رو تنم کردم و بعد از برداشتن حوله‌ی کوچک‌تری مشغول خشک کردن موهام شدم.
حس کردم کسی پشت سرم است. برگشتم و پشت سرم رو نگاه‌ای انداختم اما کسی نبود!
با تعجب درست همه‌جا رو آنالیز کردم اما انگار باز هم توهم زدم، با گذاشته شدن دست سردی اون هم درست روی شانه سمت راست‌ام سریع برگشتم که با صورت نگران مامان مواجه شدم.
مامان: دختر یک ساعته دارم صدات می‌زنم، حواست کجاست؟
- ببخش مامان دنبال ساعتم می‌گشتم.
چه بهونه‌ی مسخره‌ای؛ مامان مشکوک نگاه‌ای بهم انداخت و بعد گفت:
- دِلا زنگ زده بود، گفت تا نیم‌ساعت دیگه آماده دم در باشی!
سری تکون دادم که انگار چیزی تو صورتم دیده باشه تیز گفت:
- گونه‌ات چی‌شده؟ باز چی‌کار کردی؟
با تعجب زمزمه کردم:
- چی میگی مامان؟
اما انگار اون نشنید و انگشت اشاره‌اش رو روی گونه‌ام گذاشت.
 
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
با سوزشی که گونه‌ام کرد تازه متوجه شدم مامان دروغ نمیگه و گونه‌ام واقعاً یه چیزیش شده.
مامان: چرا این‌قدر عمیقه؟ کجا این‌جوری شده؟
جوابی ندادم، یعنی جوابی نداشتم بدم، من از کجا بدونم کی و کجا این‌جوری شد؟
خواستم سمت آینه‌ی کنار تختم برم که صدای شکستن شیشه اومد.
با تعجب اول به مامان و بعد به پنجره‌ی اتاقم که سالم بود نگاه کردم و لب‌ زدم:
- مامان؟ صدای چی بود؟
مامان که انگار از حرفم سر‌در‌نمی‌آورد آروم گفت:
- منظورت چیه؟ صدای چی؟
چی؟ نکنه مامان صدا رو نشنیده؟
با صدای خراشیده و بم کنار گوشم از جا پریدم که مامان نگاه‌ تأسف‌باری نثارم کرد و به سمت در اتاق گام برداشت؛ قبل از خروجش گفت:
- رویا زود آماده شو؛ دوست ندارم رفیق‌هات صبح تا شب این‌جا پلاس باشن!
مامان همیشه از این‌که رفیقی داشته باشم خوشش نمی‌اومد بعضی وقت‌ها سعی می‌کرد تنها باشم و با هیچ‌کَس دوست نشم.
چون می‌ترسید رفیق‌هام کار خلاف بکنن و من رو قاطی این چیز‌ها کنند؛ مادرِ و کلی نگرانی.
از اتاق رفته بود و در رو هم بسته بود بی‌خیال نگاه کردن به گونه‌ام شدم و از کمد یک شلوار جین مشکی با یک مانتو سفید برداشتم و قبلش یک بلیز سفید تنم کردم. بقیه‌ رو هم تنم کردم و بدون هیچ آرایشی شالم رو، روسرم انداختم و بعد از برداشتن گوشی و هندزفری از اتاق خارج شدم و از پله‌ها اومدم پایین.
بلند داد زدم:
- مامان؟ من دارم میرم کار نداری؟
مامان هم مثل من از تو آشپزخونه داد زد:
- نه دخترم برو خدا به همراهت.
لبخندی زدم و از سالن خارج شدم، کفش‌هام رو از داخل جا‌کفشی برداشتم و دم در پام کردم.
زود از حیاط گذشتم و در رو باز کردم و حالا از خونه کامل اومدم بیرون.
خواستم زنگ بزنم به دِلا که یهو سر و کله‌اش با ماشینش پیدا شد.
جلوی‌ پام توقف کرد. خواستم به سمت در ماشین حرکت کنم که یک‌دفعه‌ای دِلا داد زد:
- کوله‌ات کو دختر؟ مگه قراره دست خالی بریم اون‌جا؟
با تعجب اول به اون و بعد به خودم نگاهی انداختم بعد تازه یادم اومد کوله‌م رو کنار کمد دیشب آماده کردم که امروز زیاد علاف نشم.
 
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
- صبر کن برم بیارم؛ امروز مامان حواس برام نذاشته!
لبخندی زد و گفت:
- زود باش دختر، دیر شد باید بریم.
باشه‌ای زمزمه کردم و به سمت اف‌اف رفتم و دکمه رو فشروم که در باز شد؛ در رو هل دادم و وارد حیاط شدم و با چند قدم خودم رو به در سالن رسوندم و بعد از در آوردن کفش‌هام، دست‌گیره‌ی در رو کشیدم پایین و به جلو هل دادم که در باز شد.
وارد حال شدم که یهو صدای مامان از آشپز‌خونه اومد:
- کیه؟
بلند داد زدم:
- منم مامان، کوله‌م رو جا گذاشتم.
دیگه صدایی نیومد و من هم زود پله‌ها‌ی ده‌تایی وسط خونه‌رو گذروندم و به طبقه بالا رسیدم.
وارد اتاق‌ام شدم و کوله‌ای که کنار کمد بود رو برداشتم و دوباره از اتاق خارج شدم.
پام رو روی اولین پله گذاشتم که در اتاق مامان باز شد؛ با تعجب به درگاه‌ خالی اتاق نگاه‌ای انداختم.
لب باز کردم و گفتم:
- مامان؟ اون‌جایی؟
اما جوابی نشنیدم، خواستم به سمت در اتاق قدم بردارم که صدای مامان از پایین اومد.
- رویا؟ چی‌کار می‌کنی دختر؟ کوله‌ات رو پیدا نکردی؟
نفس عمیق کشیدم و با صدایی لرزون و مثل خودش بلند گفتم:
- چرا مامان... پیدا کردم!
و بعد نگاهم رو از اون اتاق مشکوک گرفتم و پله‌ها رو اومدم پایین.
- مامان؟ من میرم؛ امکان داره شب برنگردیم، اگر هم برگردیم شاید دیر بیایم.
مامان که دست‌مال دستش بود و در حالی که داشت دست‌ خیسش رو خشک می‌کرد گفت:
- باشه عزیزم، مراقب خودت باش.
لبخندی زدم و از دور بوسی براش فرستادم و بعد از پوشیدن کفش‌هام در رو بستم و با دو خودم رو به در اصلی حیاط رسوندم، در رو باز کردم و از حیاط خارج شدم.
 
موضوع نویسنده

BALLERINA

سطح
6
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
6,904
15,677
مدال‌ها
11
در حالی که در رو می‌بستم به رو به‌ روم نگاهی انداختم و دنبال دِلا گشتم نبود! یعنی چی؟ مگه همین چند دقیقه پیش این‌جا نبود؟
هر چی اطرافم رو نگاه کردم اما نبود.
گوشیم رو از جیب شلوارم در آوردم و بعد از زدن رمز ورود وارد مخاطبینم شدم؛ بعد پیدا کردن اسم دِلا روش کلیک کردم و تماس رو برقرار کردم.
بعد از چند بوق که ناامید شده بودم و می‌خواستم قطع کنم جواب داد و صداش تو گوشم پیچید:
- جانم رویا؟
اخمی کردم و با لحنی حرصی گفتم:
- معلوم هست کدوم گوری غیبت زد؟ کجا رفتی یهویی؟
صدای متعجب دلا بلند شد و گفت:
- چی؟ من که هنوز نیومدم؛ منظورت چیه؟
با فکر این‌که من رو دست انداخته دوباره با همون لحن گفتم:
- نیومدی؟ چند دقیقه پیش حتماً عمه‌م بود دم در؟
- بخدا نمی‌فهمم چی میگی رویا، واضح بگو چی‌شده؟
من ده دقیقه دیگه میرسم دم خونه‌تون؛ هنوز‌ نیومدم.
آب دهنم رو قورت دادم و مِن‌مِن کنان گفتم:
- را... راست میگی؟
صدای شاکی دلا بلند شد:
- نه هوس کردم امروز دروغ بگم!
اخمی کردم و بعد از خداحافظی گوشی رو قطع کردم و منتظرش موندم؛ پس اونی‌که این‌جا بود کی بود؟
من مطمئنم که خود دلا بود الان هم داره ایسگام می‌کنه.
با فکر این‌که‌ این‌ فقط یک بازی مسخره از دلائه خودم رو آروم کردم و کنار سَکوی کوچکی که کنار در بود نشستم تا دلا بیاد.
داشتم اطرافم رو دید می‌زدم که یهو نگاهم به دختر بچه‌‌ی پنج، شش‌ ساله‌ای افتاد که داشت گریه می‌کرد و اطرافش رو نگاه می‌کرد. انگار داشت دنبال یه شخصی می‌گشت و یا گم شده بود؟
هنوز دلا نیومده بود برای این‌که بیکار نباشم به سمت دختره حرکت کردم و بعد از چند گام بلند خودم رو بهش رسوندم و جلوش زانو زدم، اون‌که تازه متوجه حضور من شده بود دیگه خبری از گریه و صدای هق‌هق‌هاش نبود.
دستم رو بردم سمت موهای پریشونی که کل صورتش رو گرفته بود.
- چی‌شده خانم کوچولو؟ چرا گریه می‌کنی؟... .
انگشت‌هام رو کشیدم روی موهای لختش و آروم از رو‌ صورتش‌کنار زدم.
همین‌که خواستم ادامه‌ی حرفم رو بزنم با صورتی سوخته و چشم‌های سفید بدون مردمک رو‌به‌رو شدم.
با دیدن این صحنه از شوک دهنم مثل‌ماهی باز و بسته می‌شد ولی توان جیغ زدن و یا حتی کلامی حرف زدن رو نداشتم.
کم‌کم از صورت سوخته دختر بچه مایعه‌ی زرشکی رنگی زد بی‌بیرون سرش رو به سمت راست کج کرد و‌ لبخندی روی لب‌های سیاه و پاره‌ش نشوند.
با دیدن این صحنه؛ انگار حنجره‌م تازه تصمیم گرفته بود تا صدا تولید کند. جیغ‌های بنفش‌ و پی‌درپی می‌کشیدم و خودم رو عقب می‌کشیدم؛ اون بدون حتی ذره‌ای تغییر تو حالت چهره‌ش آروم به سمتم قدم بر‌می‌داشت.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین