جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

درحال ترجمه {جزایر خدایان} اثر «مترجم سونیا»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب‌های در حال ترجمه توسط -RPR- با نام {جزایر خدایان} اثر «مترجم سونیا» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 81 بازدید, 1 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب‌های در حال ترجمه
نام موضوع {جزایر خدایان} اثر «مترجم سونیا»
نویسنده موضوع -RPR-
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط -RPR-
موضوع نویسنده

-RPR-

سطح
4
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,724
32,929
مدال‌ها
6
عنوان: جزایر خدایان
عنوان اصلی : The Isles of the Gods
نویسنده: Amie Kaufman
مترجم: سونیا
خلاصه:
«جزایر خدایان» اولین جلد از یک مجموعه فانتزی ماجراجویانه جدید و پرهیجان است که داستان «سلی»، یک ملوان جوان و مصمم را روایت می‌کند که مشتاق است به خانه بازگردد. اما وقتی او به طور تصادفی درگیر ماموریتی مرگبار برای «شاهزاده لندر» می‌شود، همه برنامه‌هایش به هم می‌ریزد. لندر باید خود را به "جزایر خدایان" برساند تا یک مراسم باستانی و ضروری را برای آرام نگه داشتن خدای خفته و شروری به نام «مگور» به جا آورد. اگر این مراسم انجام نشود، جهان در آستانه جنگ و تاریکی قرار خواهد گرفت.
 
موضوع نویسنده

-RPR-

سطح
4
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,724
32,929
مدال‌ها
6
پانصد و یک سال پیش…
- اینطور نبود که فکر می‌کردم تا ابد زنده خواهم ماند. فقط انتظار نداشتم از قبل در مورد زمان مرگم به من اطلاع داده شود.»
گالن زیر لب غرغر می‌کند.
- هفت جهنم، آنسلم.
و تکه‌ای از پونز سفتی که ملوانان به ما داده بودند را می‌شکند و سپس آن را بین انگشتانش خرد می‌کند. ما تماشای خرده‌های پونز را می‌کنیم که روی زمین خزه گرفته‌ی زیر پایمان فرود می‌آیند.
برای او عجیب است که در چنین مکان مقدسی مشغول انجام کاری به این پیش پا افتاده‌ای مثل غذا خوردن باشد. از طرف دیگر، شاید ما حق انجام هر کاری را که می‌خواهیم به دست آورده‌ایم.
ما دو نفر بیرون خود معبد نشسته‌ایم، سنگ سیاه فرسوده پشت سرمان است. این فضای باز با جنگل احاطه شده است، انبوه و سرسبز؛ به سبزیِ نشانه‌های شعبده‌بازی که در ساعدهایم پیچ و تاب می‌خورند. هوا بسیار گرم‌تر و مرطوب‌تر از مزارع باز خانه‌ی ماست.
کشتی را در خلیج لنگر انداختیم و بهترین دوستم با من به قله جزیره صعود کرد.
می‌خواستم ببینم فردا قرار است کجا اتفاق بیفتد.
باریکا هم آمد، هرچند نگفت چرا. الهه ما در آن سوی بیشه ایستاده و به دریای آبی درخشان پایین خیره شده است. او یک سر و گردن از من بلندتر است و من بلندترین مردی هستم که می‌شناسم. خدایان در مقیاس متفاوتی ساخته شده‌اند. بزرگتر از ما، بی‌نهایت زیباتر، از این نظر تا وقتی که درست روبه‌روی‌تان نباشند، نمی‌توانید آنها را کاملاً تصور کنید.
قبلاً در تمرکز کردن کنار او مشکل داشتم، حضورش افکارم را پراکنده می‌کرد، اما در طول جنگ، تمرین زیادی در کنار او داشته‌ام.
او مثل یک مجسمه ایستاده، حتی در غم و اندوهش هم زیبا. می‌دانم که از صمیم قلب آرزو می‌کند که کاش مجبور نبود این را از من بخواهد. اما خب، ما اینجاییم. راه دیگری وجود ندارد. نه بعد از اتفاقی که برای والوس و وُستین افتاد.
نگاهی به دوست بعدی‌ام می‌اندازم. قبل از همه این‌ها، ردای کشیشی او ساده بود، با برش‌های ساده به رنگ آبی آلینوری؛ اما در برهه‌ای از جنگ، روحانیون ما به احترام الهه جنگجوی‌مان، به پوشیدن چیزی شبیه به یونیفرم سربازی روی آوردیم.
یقه‌ی لباسش باز است و مثل همیشه دکمه‌هایش باز است. وقتی بچه بودیم، همیشه قسمتی از لباس‌هایش کج بود و این وضعیت هنوز هم تغییر نکرده است.
او خیلی آشناست. حضورش مایه آرامش است.
چطور ما دو پسر بچه بزرگ شدیم و به اینجا رسیدیم؟
زیر لب زمزمه کردم:
- من می‌ترسم، گالن.
- می‌دانم، پادشاه من.
نفس آرامی می‌کشد.
- من هم همین‌طور.
 
بالا پایین