┈┉━❀جِناس❀━┉┄
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
《یا جان کافر کیش را تا مرز مردن مے برم
یا عقل دور اندیش را تسلیم شیطان مے کنم
دیوار رویاروے من از جنس خاڪ و سنگ نیست
یڪ عمر زندان توام ، یڪ عمر کتمان مے کنم
از عشق از آیین ِتو، از جهل ِتو، از دین ِتو
انگشترے دارم که دیوان را سلیمان مے کنم
یا تو مسلمان نیستے یا من مسلمان نیستم
مے ترسم از حرفے که باید گفت و پنهان مے کنم》
آرتان: سوگند!
سوگند:جانم!
آرتان: میدونستی چشمات کشته میده؟
خنده ریزی کردم و گفتم:
_یعنی چی؟
انگشتشو کشید روی گردنش، سرش رو کج کرد و جواب داد:
_یعنی پِخ پِخ!
با اخم گفتم:
_خدانکنه
صورتشو آورد جلو، دقیق رو به روی من طوری که نفس های گرمش به صورتم می خورد دستشو گذاشت زیر چونش به چشمام خیره شد و گفت: _همیشه دوست داشتم صاحب چنین الماسایی شم
بهش نزدیک تر شدم و گفتم:
_خودت که یه جفتشو داری!
آرتان با شیطنت جواب داد:
_آخه واسه تو قشنگ تره
همه مسیر برگشت به خونه رو به آرتان فکر می کردم؛ به خودش، خنده هاش، مهربونیاش حرفاش.بی شک می تونستم بگم آرتان شاهزاده رویاهامه.
( من سوگندم دانشجوی ترم یک روانشناسی دانشگاه شیراز. البته خودمم اصالتا شیرازی ام.آرتان هم دانشگاهیمه پسر مغروریه به همه محل نمیده و می تونم بگم نصف دخترهای دانشگاه آرزوی صحبت با آرتان رو دارن. اما بخش جذاب داستان اینجاست که آرتان به من علاقمنده البته حس منم کمتر از اون نیست من یه خواهر بزرگتر از خودم دارم سحر دانشجوی رشته معماری هست مادرم دبیر هست و پدرم کارمند بانک)
انقدر خوشحال بودم نمی تونستم منتظر بمونم تا کسی در رو برام بازکنه.کلید رو انداختم و وارد شدم.
طبق روال همیشگے مامان کلاس کنکور بود و باباهم بانک.
یڪ راست رفتم سراغ سحر در اتاقشو باز کردم و وارد شدم.
با ذوق گفتم:
_نفست اومد.
سحر بے حال گفت:
_خوش اومدی.
رفتم از پشت بغلش کردم و گفتم:
_حدس بزن امروز چیشد!
سحر:سوگند مسخره بازے درنیار بگو ببینم امروز چه دسته گلے به آب دادی؟
دست به بغل ایستادم و گفتم:
_دسته گل به آب ندادم تازه از آب گرفتمش.
_آفرین.
_حالا چون خواهرمے بهت میگم چیشد.
واے باورت نمیشه سحر امروز با آرتان حرف زدم.
_همون پسر تخسه؟
_ دیگه نگو پسر تخسه بگو شوهر خواهر.
با ذوق ادامه دادم ...
واے باورت میشه سحر؟ اون از من خوشش میاد اون دوستم داره.(سوگند) امروز باهم رفتیم کافیشاپ نزدیڪ دانشگاه، باهم حرف زدیم (سوگند) بهم گفت همیشه آرزو داشته کسے مثل منو داشته. باشه (سوگند) واے خداے من باورم نمیشه.
سحر داد زد:
_سوگند، نفس بکش.باید دور آرتانو خط بکشی!
باپریشونے گفتم:
_چرا؟
_ چون اونا برگشتن.
_ کیا؟