- Jul
- 1,274
- 3,390
- مدالها
- 7
🤍انشا درمورد جنگل🤍
صبح و پرتو آفتاب مانند طلای روی امواج ملایم رودخانه میدرخشید. امروز بیشتر از همیشه دلم گرفته بود. درکنار رودخانه یک درخت هفتاد ساله بود من نشستم و سرم را بر تنه درخت تکیه دادم.
سکوت گرمی مرا فرا گرفت چشمانم را بستم باد مانند نوازش مادر روی گونههایم حس کردم صدای جاری بودن اب رودخانه مانند این است که با مداد آبی آمیخته شده است.
قطرهها مانند چند دوست با یک دیگر شوخی می کردند. با قایق کناره رودخانه رفتم درون آب. قایق رودخانه را شکافته بود به درون آب نگاه کردم خودم را میبینم مرواریدهای رنگارنگ دستم را درون اب کردم. همانند پارچههای نرم بود. به کوه آن سوی رودخانه خیره شدم. که با رنگهای قهوهای رنگ شده.
نفس عمیقی کشیدم. هوا را معطر حس میکردم. از بوی خار گل گرفته تا بوی آب و... . من فهمیدم که اینها همه از خلقت خداوند است.
صبح و پرتو آفتاب مانند طلای روی امواج ملایم رودخانه میدرخشید. امروز بیشتر از همیشه دلم گرفته بود. درکنار رودخانه یک درخت هفتاد ساله بود من نشستم و سرم را بر تنه درخت تکیه دادم.
سکوت گرمی مرا فرا گرفت چشمانم را بستم باد مانند نوازش مادر روی گونههایم حس کردم صدای جاری بودن اب رودخانه مانند این است که با مداد آبی آمیخته شده است.
قطرهها مانند چند دوست با یک دیگر شوخی می کردند. با قایق کناره رودخانه رفتم درون آب. قایق رودخانه را شکافته بود به درون آب نگاه کردم خودم را میبینم مرواریدهای رنگارنگ دستم را درون اب کردم. همانند پارچههای نرم بود. به کوه آن سوی رودخانه خیره شدم. که با رنگهای قهوهای رنگ شده.
نفس عمیقی کشیدم. هوا را معطر حس میکردم. از بوی خار گل گرفته تا بوی آب و... . من فهمیدم که اینها همه از خلقت خداوند است.