- Jun
- 104
- 37
- مدالها
- 2

رمان جهنم خیس از انتشارات شقایق
نویسنده: شادی داودی یکی از قوی ترین نویسنده های ایران که قلم به شدت قوی و دل نشینی داره
کد کتاب :82725
شابک :978-9642162284
قطع :رقعی
تعداد صفحه :456
سال انتشار شمسی :1401
نوع جلد :شومیز
سری چاپ :2
زودترین زمان ارسال :25 خرداد
میگن بهشت زیر پای مادر هاست هیچ کسی توی دنیا وجود نداره که به اندازه مادر نگران ما باشه
رمان درباره سایه مادری که همراه پسرش مانی به تهران میاد مانی روز ها دیر بیدار میشه و شب ها
تا صبح مشغول بازی است این سبک زندگی مانی سایه رو نگران کرده و چیزی که بیشتر سایه رو
نگران میکنه این هست که مدتی مانی درباره آدمی
که وجود خارجی نداره صحبت میکنه اولش سایه
فکر میکرد که یه دوست خیالی که توسط ذهن مانی ساخته شده ولی کم کم متوجه یه چیزی میشود
خلاصه رمان بی نظیر جهنم خیس
برای لحظه ای کوتاه نمی توانم از هجوم افکاری که یک باره به مغزم حمله ور شده، جلوگیری کنم! مانی چه گفت؟! حوری که بود؟! یک دوست خیالی یا…!
الهام تکان ملایمی به دستم می دهد. منتظر پاسخ سوالش است. دست دیگرم را به پیشانی و بعد لای موهایم می کشم. می گویم:
«ولش کن. بیا بریم. چرت و پرت می گه. مهمونم کجا بود؟! حتما وقتی اومدی توی خونه، صدات رو شنیده و چون می دونسته میری سراغش، خودش بلند شده و اون جوری در رو بسته که نتونی بری توی اتاقش تا راحت به خواب نکرده ی دیشبش برسه. حوری یه دوست خیالی دیگه شه که تازه خلقش کرده. تو که می دونی مانی قدرت تخیل بالایی داره.»
به همراه الهام به آشپرخانه برمی گردیم. اما من ناخواسته فکرم درگیر جملات آخری که از مانی شنیده ام، شده. مشغول درست کردن مایه ی ماکارونی می شوم و در همان حال با بی دقتی به حرف های الهام در رابطه با اتفاقی که روز گذشته در محل کارش افتاده، گوش می کنم.
بعد از دقایقی، انگار متوجه ی حواس پرتی من می شود. می پرسد:
«اصلا حواست هست به حرفام یا طبق معمول داری توی ذهنت با شخصیتای رمانت کلنجار می ری؟!»
دستم را زیر شیر آب می شورم. یک برگ دستمال کاغذی از رول جدا می کنم و می گویم:
«راستش نه. زیاد حواسم جمع نیست. به مانی فکر می کنم که چند شبه بی خواب شده و تا دیروقت بیداره و بازی می کنه توی اتاقش.»
الهام نگاه عاقل اندر سفیه به من می کند و می گوید:
«خب این موضوع با وضعیت خواب خودت، خیلی هم عجیب نیست. اگه به خودت رفته باشه که طبیعیش اینه از دوران نوزادی شب نباید می خوابید، چون تو کلا دیوی. شبا بیداری و مشغول نوشتنی و روزا یا خوابی یا بی حوصله و در حال کتکاری با شخصیتای رمانی که می نویسی.