.
من که صد راز مگو در دل تنها دارم
بی سبب نیست اگر میل به صحرا دارم
دانی از مطلع چشمان تو شاعر شده ام
بزم شعری همه شب با دل شیدا دارم
شعله ی عشق به جان می خرم و باکی نیست
کی از این آتش افروخته پروا دارم
چشم بستم که نبیند دل عاشق بی تو
روز تاریکتری از شب یلدا دارم
منم آن شمع که در اشک خودم غرق شدم
باز هم بهر عزا نور، مهیّا دارم
بر وفایم سند محکم اگر میخواهی
پای این عاشقی از خون خود امضاء دارم