جهان را قصهای از عشق و از افسوس میبینم
که هر سرگشتهای را با دلم مأنوس میبینم
خطا از چشم ظاهربین ما شد یا دورنگیها؟
که گرگی را پلنگ و سِهره را طاووس میبینم
تو در رَخت عروسی و منم در رَخت تنهایی
مرا بیدار کن بانو! بگو کابوس میبینم
تو اقیانوسی و کاری ز دستم برنمیآید
که در تُنگی خودم را تا ابد محبوس میبینم
اگرچه من هنوزم در دلم عشق تو را دارم
خودم را در به دست آوردنت مأیوس میبینم