(برابرش)
ناقابل است واژهی زيبا برابرش
هيچ است بیمبالغه دنيا برابرش
تا بوسهای نثار قدمهای او کند
در سجده است يكسره دريا برابرش
با یک نهيب ابر به خود جمع میشود
خورشيد اگر دراز كند پا برابرش
در دستههای دايره تعظيم میكنند
سلولهای آب گوارا برابرش
آیینه با تمام وجودش دلیست كه:
تبديل میشود به تماشا برابرش
پا میشود خزان زرافشان به احترام
در هيأت بهار شكوفا برابرش
با ياد او غزل چه فراوان سرودهام
دارد ولی لیاقت صدها برابرش
مانند دختری دم بختم چگونه اين
سینی چای را ببرم تا برابرش؟
"حسین گلچین"