جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

ادبیات کهن حکایات سعدی (سیرت پادشاهان)

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات کهن توسط STARLET با نام حکایات سعدی (سیرت پادشاهان) ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 551 بازدید, 19 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات کهن
نام موضوع حکایات سعدی (سیرت پادشاهان)
نویسنده موضوع STARLET
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط STARLET
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,530
15,441
مدال‌ها
10
حکایات سعدی


باب اول : در سیرت پادشاهان

🌺 حکایت ۱

💫 در يكى از جنگها، عده اى را اسير كردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا يكى از اسيران را اعدام كنند. اسير كه از زندگى نااميد شده بود، خشمگين شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد كه گفته اند: هر كه دست از جان بشويد، هر چه در دل دارد بگويد.

🔸وقت ضرورت چو نماند گريز
🔹دست بگيرد سر شمشير تيز

🔸اذا یئِسَ الانسانُ طالَ لِسانُهُ
🔹کَسنّورِ مغلوب یَصولُ عَلی الکَلب

پادشاه از وزیران خود پرسيد: اين اسير چه مى گويد؟ يكى از وزيران نیک سرشت گفت: اي خداوند همي گويد:
(والكاظمين الغيظ و العافين ع*ن الناس)
آل عمران _ 134

✔️ معنی آیه: پرهیزکاران آنهایی هستند که هنگام خشم، خشم خود را فرو برند و لغزش مردم را عفو کنند و آنها را ببخشند.

شاه با شنیدن این آیه، به آن اسیر رحم کرد و او را بخشید، اما یکی از وزیرانی که مخالف او بود نزد شاه آمد و گفت: نباید وزیرانی چون ما نزد شما سخنی دروغ بگویند. اين اسیر به شما دشنام داد و به باد سرزنش گرفت.

شاه با شنیدن این جملات سخت آشفته شد و گفت: دروغ آن وزیر برایم پسندیده تر از صداقت تو بود، زیرا دروغ او از روی مصلحت و نیکی بود و حقیقت تو از روی پلیدی. چنانکه خردمندان گفته اند: ( دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه انگيز)

🔸هر كه شاه آن كند كه او گويد
🔹حيف باشد كه جز نكو گويد

و بر پيشانى ايوان كاخ فريدون شاه ، نبشته بود:

🔸جهان اى برادر نماند به كس
🔹دل اندر جهان آفرين بند و بس
🔸مكن تكيه بر ملک دنيا و پشت
🔹كه بسيار كس چون تو پرورد و كُشت
🔸چو آهنگ رفتن كند جان پاک
🔹چه بر تخت مردن چه بر روى خاک
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,530
15,441
مدال‌ها
10
باب اول : در سیرت پادشاهان

🌺 حکایت ۲

💫 يكى از فرمانروایان خراسان، سلطان محمود غزنوی را در عالم خواب ديد كه تمام بدنش پوسیده و متلاشی و با خاک در هم آمیخته است به غیر از چشمانش كه همچنان سالم است و در حال نظاره به اطراف. خواب خود را برای حکیمان و دانشمندان بسیاری گفت اما آنها به نوعی از تعبیر آن بازماندند مگر درویشی تهیدست که اینگونه خواب را برایش تعبیر نمود: (سلطان محمود هنوز نگران این است که ملکش در دست دگران است)

🔸بس نامور به زير زمين دفن كرده اند
🔹كز هستيش به روى زمين بر نشان نماند
🔸وان پير لاشه را كه سپردند زير خاک
🔹خاكش چنان بخورد كزو استخوان نماند

🔸زنده است نام فرخ نوشين روان به خير
🔹گرچه بسى گذشت كه نوشين روان نماند
🔸خيرى كن اى فلان و غنيمت شمار عمر
🔹زان پيشتر كه بانگ بر آيد فلان نماند

✔️ابوالقاسم محمود بن سبکتکین، ملقب به سیف‌الدوله، یمین‌الدوله، امین‌الملة، غازی و مشهور به سلطان محمود غزنوی پادشاه سلسله غزنویان بود.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,530
15,441
مدال‌ها
10
باب اول : در سیرت پادشاهان

حکایت ۳

پادشاهی چند فرزند داشت که از میان آنها یکی كوتاه قد و لاغر اندام بود و ديگر برادرانش بلند قد و زیبا روی بودند. پادشاه همیشه با كراهت و استحقار در او نظر می كرد. پسر از روی هشیاریش از احساس پدر مطلع گردید پس رو به پدر کرد و گفت: ای پدر، كوتاه خردمند بهتر از نادان قد بلند است. چنان نیست که هر ک.س قامت بلندتر داشته باشد، ارزش بیشتری دارد .

اقلُّ جبالِ الارضِ طورٌ و اِنّهُ
لاَعظَمُ عندَ اللهِ قدراً وَ منزلا

🔸آن شنيدى كه لاغرى دانا
🔹گفت باری به ابلهى فربه (چاق)
🔸اسب تازى وگر ضعيف بُوَد
🔹همچنان از طويله خر بِه (بهتر)

شاه به سخنان پسرش خندید اما بزرگان دولت سخن او را پسندیدند، و برادرانش نیز رنجیده خاطر شدند.

🔸تا مرد سخن نگفته باشد
🔹عيب و هنرش نهفته باشد
🔸هر پيسه گمان مبر نهالى
🔹باشد كه پلنگِ خفته باشد
(هر بيشه گمان مبر که خالى‌ست
باشد كه پلنگ، خفته باشد)

از اتفاق در آن ایام سپاهی از دشمن برای جنگ با سپاه شاه فرا رسید. زمانی که رو در رو شدند نخستین کسی که دلاورانه به قلب سپاه دشمن زد همین فرزند کوتاه قد بود.

🔸آن نه من باشم كه روز جنگ بينی پشت من
🔹آن منم گر در ميان خاک و خون بينی سری
🔸كان كه جنگ آرد به خون خويش بازی مي كند
🔹روز ميدان وان كه بگريزد به خون لشكری

اين جملات را میگفت و به سپاه دشمن یورش برد و چند تن از سران دشمن را به خاک و خون کشید. چون پيش پدر آمد با احترام وارد شد و گفت :

🔸اى كه شخص منت حقير نمود
🔹تا درشتى هنر نپندارى
🔸اسب لاغر ميان به كار آيد
🔹روز ميدان نه گاو پروارى

آورده اند كه هنگام جنگ سپاه دشمن بسيار بود و افراد شاه بسیار اندک. گروهی از سپاه پادشاه پا به فرار گذاشتند، پسر کوتاه قد نعره ای زد که:
(اي مردان بكوشيد يا جامه زنان بپوشيد.)
همین نعره از دل برخواسته او باعث تقویت سپاه گردید و با جان و دل به مبارزه پرداختند و باعث پیروزیشان گردید.

پادشاه سر و چشمان پسر را بوسید و او را امور کارهو نزدیک خود قرار داد تا سرانجام او را ولیعهد خویش کرد. برادران نسبت به او حسد ورزیدند و زهر در غذایش ریختند تا او را بکشند خواهرش از میان در فتنه آنها را دید، دريچه را محکم بست تا پسر متوجه شود، پسر جریان را فهمید و بی درنگ دست از غذا کشید و گفت:
(محال است كه هنرمندان بميرند و بی هنران جای ايشان را بگيرند.)

🔸كس نياید به زير سايه بوم
🔹ور هماى از جهان شود معدوم

پادشاه از ماجرا باخبر شد، برادرانش را پیش خود خواند و هر کدام را به گوشه ای از کشور فرستاد و از فتنه های بیشتر جلوگیری کرد. چنانکه گفته اند:

(ده درويش در گليمى بخسبند و دو پادشاه در اقليمى نگنجند.)

نيم نانى گر خورد مرد خدا
بذل درويشان كند نيمى دگر
ملک اقلیمى بگيرد پادشاه
همچنان در بند اقليمى دِگَر
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,530
15,441
مدال‌ها
10


باب اول : در سیرت پادشاهان

حکایت ۴

💫 گروهی راهزن بر سر کوهی، در کمینگاهی به سر میبردند و سر راه قافله ها را گرفته و به قتل و غارت می پرداختند و موجب نا امنی بسیاری شده بودند. مردم از آنها ترس داشتند و نیروهای ارتش شاه نیز نمی توانستند بر آنها دست یابند، زیرا در پناهگاهی استوار در قله کوهی بلند کمین کرده بودند و کسی را توان رفتن به آنجا نبود. مشاوران و فرماندهان کشور، به گرد هم نشستند و درباره دستیابی بر آن دزدان غارتگر به مشورت پرداختند و گفتند: هر چه زودتر باید از دزدی آنها جلوگیری کرد و گر نه آنها پایدارتر شده و دیگر نمی توان در مقابلشان ایستاد.

🔸درختی که اکنون گرفته است پای
🔹به نیروی مردی بر آید ز جای
🔸و گر همچنان روزگار هلی
🔹به گردونش از بیخ بر نگسلی
🔸سر چشمه شاید گرفتن به بیل
🔹چو پر شد نشاید گذشتن به پیل

سر انجام چنین تصمیم گرفتند که یک نفر از نگهبانان با جاسوسی به جستجوی دزدان بپردازد و اخبار آنها را گزارش کند و هر گاه آنان از کمینگاه خود بیرون آمدند، گروهی کارآزموده را به سراغ آنان بفرستند. همین طرح اجرا شد، گروه دزدان شبانگاه از کمینگاه خود خارج شدند، به قدری خسته شده بودند که خواب آنها را فرا گرفت، همین که مقداری از شب گذشت و هوا کاملا تاریک گردید:

🔸قرص خورشید در سیاهی شد
🔹یونس اندر دهان ماهی شد

دلاورمردان از کمین برجهیدند و خود را به آن دزدان از همه جا بی خبر رسانده و دست یکایک آنها را بر شانه خود بستند و صبح همه آنها را دست بسته نزد شاه آوردند. شاه اشاره کرد که همه را اعدام کنید.

اتفاقا در میان آن دزدان، جوانی نورسیده و تازه به دوران رسیده وجود داشت، یکی از وزیران شاه، تخت را بوسید و به وساطت پرداخت و گفت:
(این پسر هنوز از باغ زندگی گلی نچیده و از بهار جوانی بهره ای نبرده، کرم و بزرگواری فرما و بر من منت بگذار و این جوان را آزاد کن.) شاه از این پیشنهاد خشمگین شد و سخن آن وزیر را نپذیرفت و گفت:

🔸پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است
🔹تربیت نااهل را چون گردکان بر کنبد است

بهتر این است که نسل این دزدان قطع و ریشه کن شود و همه آنها را نابود کرد، چرا که شعله آتش را فرو نشاندن ولی پاره آتش رخشنده را نگه داشتن و مار افعی را کشتن و بچه او را نگه داشتن از خرد دور است و هرگز خردمندان چنین نمی کنند.

ابر اگر آب زندگی بارد
هرگز از شاخ بید بر نخوری
با فرو مایه روزگار مبر
کز نی بوریا شکر نخوری

وزیر، سخن شاه را پسندید و تحسین کرد و گفت: رای شاه عین حقیقت است، چرا که همنشینی با آن دزدان، روح و روان این جوان را دگرگون کرده و همانند آنها نموده است. ولی، امید آن دارم که اگر او مدتی با نیکان همنشین گردد، دارای خوی خردمندان شود، زیرا او هنوز نوجوان است و روح ظلم و دست درازی در نهاد او ریشه ندوانده است و در حدیث هم آمده:

"کلُّ مولود یولدُ علی الفطرةِ فَاَبواهُ یهوّدانه وَ یُنصرانه و یُمجّسانِه"

✔️هر فرزندی بر اساس فطرتش زاده میشود، ولی پدر و مادر او، او را یهودی یا نصرانی یا مجوس می سازند.

با بدان یار گشت همسر لوت
خاندان نبوتش گم شد
سگ اصهاب کهف روزی چند
پی نیکان گرفت و مردم شد

گروهی از درباریان نیز سخن وزیر را تایید کردند و در مورد آن جوان شفاعت نمودند. شاه ناچار آن جوان را آزاد کرد و گفت:(بخشیدم اگر چه مصلحت ندیدم)

دانی که چه گفت زال با رستم گرد
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
دیدیم بسی که آب سرچشمه خرد
چون پیشتر آمد شتر و بار ببرد

مختصر آنکه: آن نوجوان را با ناز و نعمت بزرگ کردند و استادانی برایش گماشتند و آداب زندگانی به او آموختند به طوری که مورد پسند همگان واقع شد. وزیر نزد شاه رفت و از وصف آن نوجوان میگفت که دیگر اثری از خوی زشت در وجودش نیست اما شاه با لبخندی می گفت:

عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گر چه با آدمی بزرگ شود

حدود دو سال از این ماجرا گذشت. گروهی از اوباش و افراد فرو مایه با آن جوان رابطه بر قرار کردند و با او محرمانه عهد و پیمان بستند که در فرصت مناسب، وزیر و دو پسرش را بکشند. پس در فرصتی مناسب با کمال ناجوانمردی دست به این کار زدند و مال فراوانی برداشتند و به کمینگاه بالای کوه رفتند و پسر به جای پدر نشست.
شاه با شنیدن خبر انگشت حیرت به دهان گزید و گفت:

شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی
ناکس به تربیت نشود ای حکیم ک.س
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره بوم خس

زمین شوره سنبل بر نیاورد
در او تخم و عمل ضایع مگردان
نکویی با بدان کردن چنان است
که بد کردن به جای نیکمردان
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,530
15,441
مدال‌ها
10

باب اول : در سیرت پادشاهان

حکایت ۵

💫سرهنگى پسرى داشت كه در كاخ برادر سلطان مشغول خدمت بود. با او ملاقات كردم، ديدن هوش و عقل نيرومند و سرشارى دارد، و در همان زمان خردسالى، آثار بزرگى در چهره اش ديده مى شود.

بالاى سرش ز هوشمندى
مى تافت ستاره بلندى

اين پسر هوشمند مورد توجه سلطان قرار گرفت، زيرا داراى جمال و كمال بود كه خردمندان گفته اند: توانگرى به هنر است نه به مال و بزرگى به عقل است نه به سن و سال. مقام او در نزد شاه موجب شد، آشنايان و اطرافيان نسبت به او حسادت ورزند و او را به خيانتكارى تهمت زدند و در كشتن او تلاش بى فايده نمودند چرا که

"آنجا كه يار، مهربان است، سخن چينى دشمن چه اثرى دارد؟"

شاه از آن پسر پرسيد: چرا با تو آن همه دشمنى مى كنند؟ او در پاسخ گفت: زيرا من در سايه دولت شما همه را خشنود كرده ام مگر حسودان را كه راضى نمى شوند مگر اينكه نعمتى كه در من است نابود گردد.

توانم آن كه نيازارم اندرون كسى
حسود را چه كنم كو ز خود به رنج در است
بمير تا برهى اى حسود، كين رنجى است
كه از مشقت آن جز به مرگ نتوان رَست

شوربختان به آرزو خواهند
مُقبلان را زوال نعمت و جاه
گر نبيند به روز، شب پره چشم
چشمه ی آفتاب را چه گناه ؟ (۱)
راست خواهى هزار چشمِ چنان
كور، بهتر كه آفتاب سياه



۱_ اگر شب پره لياقت ديدار خورشيد ندارد، از رونق بازار خورشيد كاسته نخواهد شد.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,530
15,441
مدال‌ها
10

باب اول : در سیرت پادشاهان

حکایت ۶

پادشاهى نسبت به ملت خود ظلم مى كرد، دست چپاول بر مال و ثروت مردم دراز كرده و آن چنان به آنان ستم می نمود كه آنها به ستوه آمدند و گروه گروه از كشورشان به جاى ديگر هجرت كردند و غربت را بر حضور در كشور خود ترجيح دادند. همين موضوع موجب شد كه از جمعيت بسيار كاسته و محصولات كشاورزى كم شود و به دنبال آن ماليات دولتى اندک و اقتصاد كشور فلج و خزانه مملكت خالى گرديد.
ضعف دولت او موجب جرات دشمن شد، دشمن از فرصت استفاده کرد و تصميم گرفت به كشور حمله كند و با زور وارد مملكت شود

هر كه فريادرس روز مصيبت خواهد
گو در ايام سلامت به جوانمردى كوش
بنده حلقه به گوش ار ننوازى برود
لطف كن لطف كه بيگانه شود حلقه به گوش

در مجلس شاه(چند نفر از خيرخواهان ) صفحه اى از شاهنامه فردوسى را براى شاه خواندند كه در آن آمده بود:

"تاج و تخت ضحاک پادشاه بيدادگر با قيام كاوه آهنگر به دست فريدون واژگون شد." تو نيز اگر همانند ضحاک باشى، نابود مى شوى.

وزير از شاه پرسيد: آيا مى دانى كه فريدون با اينكه مال و حشم نداشت، چگونه اختياردار كشور گرديد؟

شاه گفت: چنانكه از شاهنامه شنيدى، جمعيتى متعصب دور او را گرفتند، و او را تقويت كرده و در نتيجه او به پادشاهى رسيد.
وزير گفت: اى شاه ! اكنون كه گرد آمدن جمعيت، موجب پادشاهى است، چرا مردم را پريشان مى كنى ؟ مگر قصد ادامه پادشاهى را در سر ندارى ؟

همان به كه لشكر به جان پرورى
كه سلطان به لشكر كند سرورى

شاه گفت: چه چيز باعث گرد آمدن مردم است؟ وزير گفت: دو چيز؛ اول كرم و بخشش، تا به گرد او آيند. دوم رحمت و محبت، تا مردم در پناه او ايمن كردند، ولى تو هيچ يك از اين دو خصلت را ندارى...

نكند جور پيشه سلطانى
كه نيايد ز گرگ چوپانى
پادشاهى كه طرح ظلم افكند
پاى ديوار ملک خويش بكند

شاه از نصيحت وزير خشمگين و ناراحت شد و او را زندانى كرد. طولى نكشيد پسر عموهاى شاه از فرصت استفاده كرده و خود را صاحب سلطنت خواندند و با شاه جنگيدند. مردم كه دل پرى از شاه داشتند، به كمك پسر عموهاى او شتافتند و آنها تقويت شدند و براحتى تخت و تاج شاه را واژگون كرده و خود به جاى او نشستند، آرى :

پادشاهى كو روا دارد ستم بر زير دست
دوستدارش روز سختى دشمن زورآور است
با رعيت صلح كن وز جنگ خصم ايمن نشين
زانكه شاهنشاه عادل را رعيت لشكر است
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,530
15,441
مدال‌ها
10
باب اول : در سیرت پادشاهان

حکایت ۷

پادشاهى با غلامش در كشتى نشست تا سفر كند، از آنجا كه آن نوكر نخستين بار بود كه دريا را مى ديد و تا آن وقت رنجهاى دريانوردى را نديده بود، از ترس به گريه و زارى و لرزه افتاد و بى تابى كرد، هرچه او را دلدارى دادند آرام نگرفت. نا آرامى او باعث شد كه آسايش شاه را بر هم زند، اطرافيان شاه در فكر چاره جويى بودند تا اينكه حكيمى به شاه گفت: اگر فرمان دهى من او را به طريقى آرام و خاموش مى كنم. شاه گفت: اگر چنين كنى نهايت لطف را به من نموده اى. حكيم گفت: فرمان بده نوكر را به دريا بيندازند. شاه فرمان را صادر كرد. او را به دريا افكندند. او پس از چندبار غوطه خوردن در دريا فرياد مى زد مرا كمك كنيد! مرا نجات دهيد! سرانجام موی سرش را گرفتند و به داخل كشتى كشيدند. او در گوشه اى از كشتى خاموش نشست و ديگر چيزى نگفت.

شاه از اين دستور حكيم تعجب كرد و از او پرسيد: حكمت اين كار چه بود كه موجب آرامش غلام گرديد؟ حكيم در پاسخ گفت: او رنج غرق شدن را هرگز نچشيده بود و همچنین قدر امنیت و بودن در كشتى را نمى دانست. بنابراین قدر عافيت را آن كسی می داند كه قبلا گرفتار مصيبتی شده باشد.

🔸اى سير، ترا نان جوين خوش ننماید
🔹معشوق من است آنكه به نزدیک تو زشت است
🔸حوران بهشتى را دوزخ بود اعراف
🔹از دوزخيان پرس كه اعراف بهشت است (۱)

🔸فرق است ميان آنكه يارش در بر
🔹با آنكه دو چشم انتظارش بر در


1_ اَعراف : برزخ، مکانی بین بهشت و جهنم.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,530
15,441
مدال‌ها
10


باب اول : در سیرت پادشاهان

حکایت ۸

هرمز، فرزند انوشيروان وقتى به سلطنت رسيد، وزيران پدرش را دستگیر و زندانى كرد. از او پرسيدند: تو از وزيران چه خطايى ديدى كه آنها را دستگير و زندانى نموده اى؟ هرمز در پاسخ گفت: خطايى نديده ام، ولى ديدم ترس از من، قلب آنها را فرا گرفته و آنها بى اندازه از من مى ترسند و اعتماد كامل به عهد و پيمانم ندارند، از اين رو ترسيدم كه در مورد هلاكت من تصميم بگيرند. به همين خاطر سخن حكيمان را به كار بستم كه گفته اند:

🔸از آن کز تو ترسد بترس اى حکیم
🔹وگر با چون او صد برآیى بجنگ
🔸از آن، مار بر پاىِ راعى زند (1)
🔹که ترسد سرش را بکوبد به سنگ
🔸نبینى که چون گربه عاجز شود
🔹برآرد به چنگال، چشم پلنگ


(1) _ راعی: چراننده گله

 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,530
15,441
مدال‌ها
10
باب اول : در سیرت پادشاهان

حکایت ۹

يكى از شاهان عجم، بسیار پير، فرتوت و رنجور شده بود، به طورى كه ديگر اميد به ادامه زندگى نداشت. در اين هنگام سوارى نزد او آمد و گفت: مژده باد بر شما، فلان قلعه را فتح كرديم و دشمنان را اسير نموديم و همه سپاه و جمعيت دشمن در زير پرچم شما آمدند و فرمانبر فرمان شما شدند. شاه رنجور، آهى سر كشيد و گفت: "اين مژده براى من نيست، بلكه براى دشمنان من يعنى وارثان مملكت است."

🔸بدین امید به سر شد دریغ عمر عزیز
🔹که آنچه در دلم است از دَرم فراز آید
🔸امید بسته برآمد ولى چه فایده زانک
🔹امید نیست که عمرِ گذشته باز آید

🔸کوس رحلت بکوفت دست اجل
🔹اى دو چشمم ! وداعِ سر بکنید
🔸اى کف دست و ساعد و بازو
🔹همه تودیع یکدیگر بکنید (1)

🔸بر منِ اوفتاده دشمن کام
🔹آخر اى دوستان گذر بکنید
🔸روزگارم بشد به نادانى
🔹من نکردم شما حذر بکنید

1_تودیع: وداع کردن
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,530
15,441
مدال‌ها
10


باب اول : در سیرت پادشاهان

حکایت ۱۰

در مسجد جمعه شهر دمشق، در كنار مرقد مطهر حضرت يحيى پيغمبر(ع) به عبادت و راز و نياز مشغول بودم، ناگاه ديدم يكى از شاهان عرب كه به ظلم و ستم شهرت داشت براى زيارت قبر يحيی (ع) به آنجا آمد و دست به دعا برداشت و حاجت خود را از خدا خواست .

🔸درويش و غنى بنده اين خاك درند
🔹و آنان كه غنى ترن محتاج ترند

پس از دعا به من رو كرد و گفت: از آنجا كه فيض همت درويشان (مستمندان ) عمومى است و آنها رفتار درست و نيك دارند، تقاضا دارم عنايت و دعايى براى من كنند، زيرا از گزند دشمنى سرسخت ، ترسان هستم. به شاه گفتم: بر ملت ناتوان مهربانى كن، تا از ناحيه دشمن توانا نامهربانى و گزند نبينى.

🔸به بازوان توانا و قوت سر دست
🔹خطاست پنجه مسكين ناتوان بشكست
🔸نترسد آنكه بر افتادگان نبخشايد
🔹كه گر ز پاى در آيد، كسش نگيرد دست
🔸هر آنكه تخم بدى كشت و چشم نيكى داشت
🔸دماغ بيهده پخت و خيال باطل بست (1)
🔹ز گوش پنبه برون آر و داد و خلق بده
🔸و گر تو مى ندهى داد، روز دادى هست

🔸بنى آدم اعضاى يكديگرند
🔹كه در آفرينش ز يك گوهرند
🔸چو عضوى به درد آورد روزگار
🔹دگر عضوها را نماند قرار
🔸تو كز محنت ديگران بى غمى
🔹نشايد كه نامت نهند آدمى


1_ دماغ بیهده پختن: اشتباه فکر کردن . فکر باطل کردن
 
بالا پایین