- Aug
- 3,253
- 8,648
- مدالها
- 6
در شهر تبریز محتسبی بود به نام بَدرالدین عُمَر که به نیکدلی و گشاده دستی معروف بود . صفت جُود و سَخا در او به تمامی ظهور داشت . چندانکه حتّی حاتم طایی نیز در برابر دریادلی و جوانمردی او به چیزی شمرده نمی آمد . خانۀ او کعبۀ آمالِ بیچارگان و حاجتیان بود . در آن میان درویشی که بارها طعم عطای او را چشیده بود و به امید دهش های بیکران او خود را به وامی بس گران دچار کرده بود و در ادای آن به غایتِ استیصال رسیده بود . راه تبریز در پیش گرفت تا از این مخمصۀ جانکاه برهد . او که نُه هزار دینار مقروض بود با سختی و مرارتِ تمام خود را به تبریز رسانید و بیدرنگ راهی خانۀ محتسب شد . امّا هنوز چند قدمی بیش نرفته بود که خبری بس هولناک شنید . آری ، خبر درست بود . محتسب مُرده بود . فقیر از شنیدن این خبر نعره ای زد و بیهوش بر زمین افتاد . عابران نیز از نعرۀ بلند و سقوط ناگهانی او بر زمین متوحّش شدند و به جنب و جوش درآمدند و دوان دوان رفتند و آب و گُلاب آوردند به سر و صورتش زدند تا شاید بهوش آید . آن فقیر تا به شب بیهوش روی زمین افتاده بود و مردم نیز بالای سرِ او نشسته بودند و های های می گریستند