جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

ادبیات کهن حکایت های بهلول

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات کهن توسط fatemeh bano با نام حکایت های بهلول ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 839 بازدید, 14 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات کهن
نام موضوع حکایت های بهلول
نویسنده موضوع fatemeh bano
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DEVIL

DEVIL

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Oct
1,431
4,791
مدال‌ها
7
حکایت حمام رفتن بهلول

روزی بهلول به حمام رفت ولی خدمتکاران حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن ‌طور که دلخواه بهلول بود وی را کیسه ننمودند

با این حال بهلول وقت خروج از حمام ده دیناری که به همراه داشت یک جا به استاد حمام داد

کارگران حمامی چون این بذل و بخشش را بدیدند همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی نمودند

بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت

ولی این دفعه تمام کارگران با احترام کامل وی را شستشو نموده و بسیار مواظبت نمودند

ولی با این همه ی سعی و کوشش کارگران بهلول به هنگام خروج فقط یک دینار به آن ها داد

حمامی متغیر گردیده پرسیدند : سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتار امروزت چیست؟

بهلول گفت : مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده بودم پرداختم و مزد آن روز حمام را امروز می‌پردازم تا شما ادب شده و رعایت مشتری های‌ خودرا بکنید
 

DEVIL

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Oct
1,431
4,791
مدال‌ها
7
حکایت راحت ترین راه بهلول برای کوه نوردی

شخص تنبلی نزد بهلول آمده و پرسید :

میخواهم از کوهی بلند بالا روم می تواني نزدیکترین را ه رابه من نشان دهی؟

بهلول جواب داد: نزدیکترین و آسانترین راه : نرفتن بالای کوه است
حکایت زندگی از نگاه بهلول

شخصی از بهلول پرسید:

می‌توانی بگویی زندگی آدمیان مانند چیست ؟

بهلول جواب داد : زندگی مردم مانند نردبان دو طرفه است که از یک طرفش سن انها بالا میرود و از طرف دیگر زندگی آن ها پائین می‌آید
 

DEVIL

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Oct
1,431
4,791
مدال‌ها
7
حکایت راه حل بهلول برای پرداخت پول بخار

یک روز عربی ازبازار عبور می کرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد از بخاری که از سر دیگ بلند می‌شد خوشش آمد تکه نانی که داشت بر سر آن می گرفت و می‌خورد

هنگام رفتن صاحب دکان گفت : تو از بخار دیگ من استفاده کردی وباید پولش را بدهی

مردم جمع شدن مرد بیچاره که از همه ی جا عاجز بود بهلول را دید که از آنجا می گذشت

از بهلول درخواست قضاوت کرد بهلول به آشپز گفت : آیا این مرد از غذای تو خورده است؟

آشپز گفت : نه ولی از بوی آن استفاده کرده است

بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد وبه زمین ریخت وگفت : ای آشپز صدای پول را تحویل بگیر

آشپز با کمال تحیر گفت : این چه طرز پول دادن است؟

بهلول گفت : مطابق عدالت است کسیکه بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند
 

DEVIL

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Oct
1,431
4,791
مدال‌ها
7
حکایت سخن گفتن بهلول با مردگان
زاهدی گفت : روزی به قبرستان رفتم و بهلول را در آنجا دیدم پرسیدمش این جا چه میکنی؟

گفت : با مردمانی همنشینی همی کنم که آزارم نمی‌دهند اگر از عقبی غافل شوم یاد آوریم میکنند و اگر غایب شوم غیبتم نمیکنند
 

DEVIL

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Oct
1,431
4,791
مدال‌ها
7
خواجة بخشنده و غلام وفادار

درويشي كه بسيار فقير بودو در زمستان لباس و غذا نداشت. هرروز در شهر هرات غلامان حاكم شهر را مي‌ديد كه جامه‌های زيبا و گرانقيمت بر تن دارند و كمربندهاي ابريشمين بر كمر مي‌بندند. روزي با جسارت رو به آسمان كرد و گفت خدايا! بنده نوازي را از رئيس بخشندة شهر ما ياد بگير. ما هم بندة تو هستيم.

زمان گذشت و روزي شاه خواجه را دستگير كرد و دست و پايش را بست. مي‌خواست بيند طلاها را چه كرده است؟ هرچه از غلامان مي‌پرسيد آن ها چيزي نمي‌گفتند. يك ماه غلامان را شكنجه كرد و مي‌گفت بگوييد خزانة طلا و پول حاكم كجاست؟ اگر نگوييد گلويتان را مي‌برم و زبانتان را از گلويتان بيرون مي‌كشم. اما غلامان شب و روز شكنجه را تحمل مي‌كردند و هيچ نمي‌گفتند. شاه انها را پاره پاره كرد ولي هيچ يك لب به سخن باز نكردند و راز خواجه را فاش نكردند. شبي درويش در خواب صدايي شنيد كه مي‌گفت: ای مرد! بندگي و اطاعت را از اين غلامان ياد بگير.
 
بالا پایین