جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

ادبیات کهن حکایت

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات کهن توسط DEVIL با نام حکایت ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 320 بازدید, 8 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات کهن
نام موضوع حکایت
نویسنده موضوع DEVIL
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DEVIL
موضوع نویسنده

DEVIL

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Oct
1,431
4,791
مدال‌ها
7
کورحقیقی

« فقیری به در خانه بخیلی آمد، گفت: شنیده ام که تو قدرتی از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای و من در نهایت فقرم، به من چیزی بده بخیل گفت: من نذر کوران کرده ام. فقیر گفت: من هم کور واقعی هستم، زیرا اگر بینا می بودم، از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی آمدم.»
 
موضوع نویسنده

DEVIL

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Oct
1,431
4,791
مدال‌ها
7
پدر

چوپانی پدر خردمندی داشت. روزی به پدر گفت: ای پدر دانا و خردمند! به من آن گونه که از پیروان آزموده انتظار می رود یک پند بیاموز! پدر خردمند چوپان گفت: به مردم نیکی کن، ولی به اندازه، نه به حدی که طرف را لوس کند و مغرور و خیره سر نماید
 
موضوع نویسنده

DEVIL

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Oct
1,431
4,791
مدال‌ها
7
خطر سلامتی و آسایش

«آورده اند روزی حاکم شهر بغداد از بهلول پرسید: آیا دوست داری که همیشه سلامت و تن درست باشی؟ بهلول گفت: خیر زیرا اگر همیشه در آسایش به سر برم، آرزو و خواهش های نفسانی در من قوت می گیرد و در نتیجه، از یاد خدا غافل می مانم. خیر من در این است که در همین حال باشم و از پروردگار می خواهم تا گناهانم را بیامرزد و لطف و مرحتمش را از من دریغ نکند و آنچه را به آن سزاوارم به من عطا کند.»
 
موضوع نویسنده

DEVIL

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Oct
1,431
4,791
مدال‌ها
7
پنجره و آینه

جوان ثروتمندی نزد یک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی او را به کنار پنجره برد و پرسید: پشت پنجره چه می بینی؟ جواب داد: آدم‌هایی که می‌آیند و می‌روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می‌گیرد.

بعد آینه‌ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه می‌بینی؟ جواب داد: خودم را می‌بینم.

دیگر دیگران را نمی‌بینی! آینه و پنجره هر دو از یک ماده‌ی اولیه ساخته شده‌اند، شیشه. اما در آینه لایه‌ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی‌بینی. این دو شی‌ شیشه‌ای را با هم مقایسه کن.

وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می‌بیند و به آنها احساس محبت می‌کند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده می‌شود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره‌ای را از جلو چشم‌هایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوست‌شان بداری.
 
موضوع نویسنده

DEVIL

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Oct
1,431
4,791
مدال‌ها
7
برتری هنر بر ثروت

1. حکیم فرزانه ای پسرانش را چنین نصیحت می کرد: عزیزان پدر! هنر بیاموزید، زیرا نمی توان بر ملک و دولت اعتماد کرد، درهم و دینار در پرتگاه نابودی است، یا دزد همه آن را ببرد و یا صاحب پول، اندک اندک آن را بخورد، ولی هنر چشمه زاینده و دولت پاینده است، اگر هنرمند تهیدست گردد، غمی نیست زیرا هنرش در ذاتش باقی است و خود آن دولت و مایه ثروت است، او هر جا رود از او قدرشناسی کنند، و او را در صدر مجلس جا دهند، ولی آدم بی هنر، با دریوزگی و سختی لقمه نانی به دست آورد.
 
موضوع نویسنده

DEVIL

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Oct
1,431
4,791
مدال‌ها
7
به خدا چه بگویم؟

روزی غلامی گوسفندان اربابش را به صحرا برد. گوسفندان در دشت سرگرم چرا بودند که مسافری از راه رسید و با دیدن انبوه گوسفندان به سراغ آن غلام رفت و گفت از این همه گوسفندان یکی را به من بده چوپان گفت نه نمی توانم این کار را بکنم هرگز مسافر گفت یکی را به من بفروش چوپان گفت گوسفندان از آن من نیست مرد گفت خداوندش را بگوی که گرگ ببارد غلام گفت به خدا چه بگویم؟
 
موضوع نویسنده

DEVIL

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Oct
1,431
4,791
مدال‌ها
7
فوت کوزه گری


کوزه گری ماهر و ورزیده شاگردی داشت که چندین سال نزد او کار کرده و فنون و کوزه گری را از آن فرا گرفته بود �زی شاگرد دستمزد بیشتری از استاد درخواست کرد کوزه‌گر بر دستمزد او افزود پس از مدتی باز شاگرد سر ناسازگاری گذاشت و گفت دیگر فن کوزه گری را به تمام ختم و قصد دارم در کارگاه خود استاد کار شوم کوزه گر از او خواست به پاس حقی که بر گردن او دارد چند ماهی بماند و یاری اشکان شاگرد بی‌اعتنا به درخواست استاد او را رها کرد و کوشید در کارگاه خود برای رقابت با استاد مرغوب ترین کوه‌ها را بسازد او با دقت شروع به ساختن کوزه کرد اما حالا به هیچ یک از گزینه های زیبا و شفاف از کار در نیامد شاگرد نابودی ناگزیر نزد ساعت بازگشت استاد بود را واداشت مدتی دیگر نزد او بماند تا اشتغال و کار را دریافت و پس از انجام یک روز استاد گفت رمز مرغوب بودن کوزه ها در این است که هر کوزه را بیش از آنکه در کوره بگذاریم فوت می کنم تا گرد و خاک از روی آن پاک شود تو همین یک نکته را در نظر نداشته و اشکال کار تو تنها یک فوت بود فوت کوزه گری
 
موضوع نویسنده

DEVIL

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Oct
1,431
4,791
مدال‌ها
7
خودشناسی

وقتی جولاهی به وزارت رسید هر روز با مداد درخواستی و کلید برداشته و در را باز کرد و تنها در آنجا ساعت ساعتی در آنجا بود پس بروید آمدی و به نزدیک امیر رفتی و مرا خبر دادن تو چه می کند و میر را خاطر با آن شد که در آن خانه چیست روزی ناگاه از پس وزیر بهداشت خانه در شد گودالی در آن خانه چنانچه جلو مگان را باشد و یا افرادی که پای بدان گودال رفت و او را گفت که این چیست وزیر گفت یا امیر این همه دولت که مرا هم هست همه از امیر اسلامی را فراموش نکرده ایم که ما این بودیم هر روز زندگی گذشته را به یاد می آوریم تا خود به غلط نگفتیم امیرزا انگشتر از انگشت بیرون کرد و گفت بگیرد و در انگشت کن تا کنون وزیر بود اکنون امیری
 
موضوع نویسنده

DEVIL

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Oct
1,431
4,791
مدال‌ها
7
نام خوش بو

یکی از عارفان روزی در راه کاغذی دید که نام مبارک پروردگار بسم الله بر آن نوشته شده بود به مردم را بر آن می نهادند و می گذشت نیست و کاغذ را برگرفته آن کاغذ را معطل گردان را اندر شکاف دیوانه‌ات تاثیری از بنادر گذران در آن نباشد مدتها گذشته به خواب دید که مداحی به او می گوید دوست من خوشبو کردی و مرا بزرگ داشته و حکمت متعالیه ما نیز نام تو معطر گردانیدیم در دنیا و آخرت را بزرگ را می‌خواهیم
 
بالا پایین