جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [حکم عشق] اثر «رویا شجاعی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Roya♡ با نام [حکم عشق] اثر «رویا شجاعی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 450 بازدید, 7 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [حکم عشق] اثر «رویا شجاعی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Roya♡
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط NIRI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Roya♡

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
May
65
217
مدال‌ها
1
رمان: حکم
نویسنده: رویا شجاعی
ژانر: عاشقانه
ناظر: @ترنم مبینا
خلاصه: امیر حافظ همان شاه بدون بی‌بی بود که دست اول باخت. درست حکم از جایی شروع شد که قم*ار زندگیش، حکم دل رو بازی کرد؛ محکوم شد به ماندن، به جنگیدن!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

HAN

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
فعال انجمن
Mar
4,361
20,974
مدال‌ها
9
پست تایید (1).png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

می‌توانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.
درخواست منتقد همراه

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا

و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
موضوع نویسنده

Roya♡

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
May
65
217
مدال‌ها
1
مقدمه:
حکم زندگی رو به کسی باختم که تک دل رو تو دست اول، کُت کرد.
بُر زدی؛ جریمه شدم!
خندیدی تلخ به همراه نیشخند؛ دل دادم ولی بدجور خشتِ بازی، تک دل رو برید!
 
موضوع نویسنده

Roya♡

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
May
65
217
مدال‌ها
1
تاب آستین افتاده‌ی سرخم را با مانتوی جلوبسته‌ی زرشکی ‌رنگم تعویض می‌کنم. کیفم را به دوش سمت راستم می‌سپارم؛ دوان دوان به سمت آشپزخانه روانه می‌شوم.
کماکان صورتش در برگه‌هایش پنهان هست، بی‌تفاوت به من هم‌چنان به برگه‌هایش می‌نگرد، کمی خودم را با کابینت‌ها سرگرم می‌کنم، تا کمی هواسِ پی برگه‌هایش به من جلب شود؛ ولی عجیب است که حتی سرش را بالا نمی‌گیرد تا مرا یک نگاهی بیندازد!
مسلما شوخی بردار نیست که کمی توجه‌ش را صرف من کند؟
کلافه چشم‌هایم بر ساعت رو‌به‌رویم می‌نشیند گویا ساعت هم با من مسابقه دارد؛ لیوانی از کابیت در می‌آورم و با بی‌حوصلگی درونش را پر آب می‌کنم و به سوی پذیرایی روانه می‌شوم تا وقت کش رفته را، هدر ندهم.
با صدای کفش‌هایی که به سمتش برداشته می‌شود افتخار می‌دهد و سرش را به آرامی بالا ‌می‌گیرد، چشم‌های قهوه‌ایش یک‌جورایی نگاهم می‌کند؛ موشکافانه، مرموز!
بار‌ها فهمیده‌ام که باید قلق‌ش دستم بیاید، باید باهاش خوب تا کنم تا کمی تاختن را بیاموزم؛ من تا وقتی لجباز نشده باشم دیوانه‌هم نمی‌شوم!
به آنی از سر تا ناخون پایم را وارسی می‌کند و نیشخندزنان و موشکافانه برگه‌هایش را کمی از دیدش پایین می‌آورد و باز با بیخیالی شانه‌ای بالا می‌اندازد و برگه‌هایش را بالا می‌گیرد.
گویی پی برده است تا من چیزی نگویم و او تایید نکند کار را از پیش نمی‌برم!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Roya♡

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
May
65
217
مدال‌ها
1
نفس مانده در ریه‌هایم را با حرص به بیرون هدایت می‌کنم، تا خودم را از هر پیشامدی که قرار است رخ دهد، پیروز میدان کنم. روبه‌رویش قرار می‌گیرم و کمی به حرکاتم طنازی، اضافه می‌کنم، لیوان آب را به روی، کناره‌ی میز می‌گذارم تا اقلاً نگاهش بالا کشیده شود، ولی کماکان و بی‌تفاوت، به من؛ مشغول، به ادمه‌ی خواندنش است.
با حرص رویم را بر می‌گردانم و نفس عمیق، را به ریه‌هایم هدیه می‌دهم، این‌جوری نمی‌شود باید رودروایسی مشکلم را باهاش در میان بگذارم، در مقابلش، بر مبل، تکی نیلی رنگ می‌نشینم و انگشتانم را با بی‌میلی درون هم گره می‌زنم! می‌خواهم با کمی من‌من، سکوت مضحک این‌ اتاق را در هم کنم، که چشمانش را از برگه‌هایش جدا می‌کند و به لیوان روی میز می‌دهد! انگار فهمیده است که ازش درخواستی دارم، نیشخندزنان دستش را از برگه‌هایش رها می‌کند و خودکار درون دستش را پشت گوشش قرار می‌دهد؛ هدفش لیوان است.
انگشتانش را به دور لیوان می‌پیچاند، و بدون آن‌که نگاهی به من بی‌اندازد به لب‌هایش نزدیک می‌کند ولی آب را نمی‌‌نوشد! همان‌جا نزدیک به لبانش نگهش می‌دارد و با نیشخند، من را مخاطب قرار می‌دهد:
- خوب!
می‌دانم، می‌خواهد مرا تحقیر کند، ولی هم‌چنان من سکوت اختیار می‌کنم. می‌خواهم کلمات را کنار هم بچینم تا او را عصبی نکنم، ولی او که همیشه عصبی است!
نگاهم را از صورت عبوسش می‌گیرم و به میز می‌دهم، سعی در پس زدن افکار بد هستم و تکان‌ خوردن‌های قلبم را نادیده می‌گیرم و با یک بازدهم عمیقی، شروع می‌کنم:
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Roya♡

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
May
65
217
مدال‌ها
1
- امیر... راستش... .
قادر نیستم ادامه دهم، می‌ترسم!
انگار فهمیده است که من قصد ندارم ادامه دهم؛ آب را می‌نوشد و لیوان را با همان نیشخندی بر روی میز می‌گذارد، باز، می‌خواد بی‌توجه به من، به خواندش بپردازد؛ لجم می‌گیرد، نه کمی پافشاری می‌کند برای فهمیدن حرف من، و نه حتی کمی توجه‌اش را صرف من، می‌کند! یعنی این‌قدر بی‌ارزش هستم؟
لجوجانه دستم را بلند می‌کنم و ضربه‌ی محکمی بر روی میز می‌زنم، این حجم از ساکت ماندن من، نوبر است.
لیوان تکان کوچکی می‌خورد ولی زمین نمی‌افتد! موشکافانه می‌نگرم، تعجب کرده است. من تو آن دو گوی قهوه‌ای رنگ، لحظه‌ای رنگ تعجب را می‌بینم؛ انگار فقط همان لحظه بود، بعد یک نگاه به من، و یک نگاه به دستم روی میز می‌کند!
نفسم را بیرون هدایت می‌کنم و به زبان می‌آورم:
- من باید حرف بزنم!
کناره‌های چشمش یک آن چین می‌خورد، و برگه‌هایش را به قصد گذاشتن روی میز؛ خم می‌شود، و روی میز می‌گذارد، کمی بعد به حالت اولش باز می‌گردد و با همان چشمان موشکافانه ، مرا زیر نظر می‌گیرد؛ چقدر هوای اتاق خفه است!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Roya♡

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
May
65
217
مدال‌ها
1
دستم را پس می‌کشم و با یک دم عمیق، برای تسلط داشتنِ به هر واکنشی؛ شروع می‌کنم:
- من باید برم بیرون!
کماکان، بی‌تفاوت مرا می‌نگرد؛ نفسم را بیرون هدایت می‌کنم؛ می‌خواهد مرا زجر دهد، می‌دانم!
نگاهم را به لیوان می‌دهم، من نگاه بی‌تفاوتش را تاب نمی‌آورم!
ادامه حرفم را پیش می‌کشم:
- خواهرم حالش خوب نیست؛ بهم احتیاج داره! باید برم پیشش.
ادامه نمی‌دهم، منتظر هستم چیزی بگوید، ولی هم‌چنان سکوت کرده است. من این سکوت را نمی‌خواهم.
نگاهم را بالا می‌آورم و به چشمانش می‌دهم، رنگ نگاهش همان رنگ است، بی‌تفاوت!
لعنتی زیر لبانم نجوا می‌کنم؛ و با شتاب از مبل، بلند می‌شوم، زمان دارد تلف می‌شود.‌ آخ از شیطان!
بند کیفم را سفت‌تر میان انگشتانم می‌گیرم و راه در را، بدون توجه به امیر و نشخند‌هایش؛ در پیش می‌گیرم؛ این همان امیر است، همان!
ولی می‌دانم؛ اینک جلویم را نگرفته است، مشکوک است!
او مرا باز توجیح و تحقیر می‌کند؛ می‌دانم!
***
از تاکسی خودم را رهایی می‌دهم؛ و با گام‌های بلند خودم را به خانه می‌رسانم.
در خانه را با شتاب می‌خواهم، هل دهم، که باز نمی‌شود!
تعجب می‌کنم آخه هیچ وقت این موقع روز درش را قفل نمی‌کردن، به حیاط‌مان نگاهی می‌کنم؛ سوت و کور است!
نگاهم را کلافه به خانه؛ در قفل شده می‌دهم. انگشتانم را بالا می‌آورم و ضربه‌ای به در خانه می‌زنم.
 

NIRI

سطح
7
 
خانمِ نیری.
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,023
26,555
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین