جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

درحال ترجمه خانم پنه‌لوپه و اردک / مترجم : اَرغَوانِ بی اِبتِهاج ؛

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب‌های در حال ترجمه توسط اَرغَوانِ بی اِبتِهاج با نام خانم پنه‌لوپه و اردک \/ مترجم : اَرغَوانِ بی اِبتِهاج ؛ ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 418 بازدید, 5 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب‌های در حال ترجمه
نام موضوع خانم پنه‌لوپه و اردک \/ مترجم : اَرغَوانِ بی اِبتِهاج ؛
نویسنده موضوع اَرغَوانِ بی اِبتِهاج
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط -pariya-
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
93
681
مدال‌ها
2
فصل اول
نور شمع سایه های سوسو زننده ای را به دیوارهای پیزلی فرستاد. در حالی که برخی ممکن است برای انجام کاری که او می‌خواست انجام دهد به متقاعد کردن بیشتری نیاز داشته باشند، پنه‌لوپه بکسلی این کار را نکرد. برای چندمین بار به نامه روی میز تحریرش نگاه کرد. او یک ورق کاغذ جدید و ترد را از کشویش بیرون آورد و دستش را روی سطح آن صاف کرد و آن را روی میز گذاشت و قبل از اینکه به سراغ خودکارش برود ،
آگاتای عزیز
برای من دردناک است که مرگ شوهرتان و مشکلات شما را بشنوم ، از آنجا که من بسیار متفکر و مشتاق هستم مایلم پیشنهاد شما را برای مکانی در خانه تان بپذیرم. اما اخیراً از خودم پرسیدم چه اتفاقی برای من خواهد افتاد؟ نامه شما به عنوان پاسخ به این سوال آمده است.
همانطور که می دانید پدرم اعلام کرده است که هیچ فایده ای برای من ندارد و به آینده من اهمیت نمی دهد زیرا من پیشنهاد دوستش را رد کردم. باور کن آگاتای عزیز، ای کاش زنی کمتر سختگیر بودم که سادگی سقف بالای سرم و خانه ای راحت برایش کافی بود. متاسفانه من نیستم. دلم عشق را بالاتر از این چیزها می‌خواهد، اما افسوس که این چیزی است که در این بیست و شش سال از من طفره رفته است. چون نمی‌توانم خودم را متقاعد کنم و برای پذیرش دوست اراده کنم، پدرم دیگر نمی‌خواهد مرا بشناسد.
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
93
681
مدال‌ها
2
فصل اول
او مرا سرگردان کرده است. به راستی که نامه شما طنابی بود برای نجات، اما بس است. اجازه دهید ذهن خود را به سمت افکار شادتر، مانند اتحاد مجدد خود معطوف کنیم. چقدر دلم برایت در این چهارده سال تنگ شده بود. نامه ها تنها ارتباط ما بوده است، اما پیام های ساده هرگز نمی توانند تمام آنچه می خواستم بگویم را بیان کنند. من بسیار مشتاق دیدار دوباره شما هستم، دوست من و در نهایت با دختر دوست داشتنی شما، کریستین. او در حال حاضر چند سال دارد؟ شانزده سال؟ چه سنِ فوق‌العاده‌ای! من آن را خوب به یاد دارم. آیا او به دادگاه معرفی شده است؟ با مرگ شوهرت خیلی چیزها تغییر کرد و می توانستی حضور کریستین در جامعه را به تعویق بیاندازی، اما اگر او مایل باشد من بسیار مشتاق خواهم بود که به او کمک کنم تا آماده شود. من می دانم که در نامه بعدی خود چه خواهید پرسید، اما خودتان را ناراحت نکنید. من الان به شما پاسخ خواهم داد، نه، من این خانه را از دست نمی دهم. تنها کسی که دلم برایش تنگ خواهد شد مارینا است. در واقع خواهرم تنها کسی خواهد بود که دلش برایم تنگ خواهد شد. مادرم در مه غبار غم خود برای فراموش کردن فعالیت های انسان دوستانه پدرم گم می شود. پدرم جدا از عصبانیتش نسبت به من، مشغول تلاش برای گرفتن وام دیگری است. قم*ار او اخیراً کاملاً او را نابود کرده است. من می ترسم که این موضوع نابودی کل خانواده باشد. من دعا نمی کنم، اما امیدم به آن نیست. می ترسم این فقط موضوع زمان باشد اما وقتی بتوانم شما را ببینم بیشتر در مورد آن توضیح خواهم داد.
عزیزترین دوست شما،
پنی.
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
93
681
مدال‌ها
2
فصل اول
پنه لوپه نامه را بدون اینکه دوباره بخواند تا کرد. نیازی نبود آنچه او نوشته بود را تغییر دهد و ذهن او نیز تغییر نمی کرد. او آماده بود که خانه پدرش را ترک کند و به دنیا سفر کند. او دیگر کودکی نبود که به حمایت کراسلی و جامعه کوچک آن نیاز داشته باشد. او برای چیزهای بیشتری آماده بود. نامه‌ را با احتیاط پر کرد و آن را با موم شمع گوشه میزش مهر و موم کرد، نامه به دست بلند شد و از اتاق خوابش بیرون آمد، زمان آرام خواهرش در حال نفس کشیدن است که قدم‌هایش را آرام‌ می‌‌کرد. خانه ساکت بود و او با یک لامپ در یک دست و نامه در دست دیگر وارد سالن شد. خانواده در حال حاضر خوابیده بودند و کارمندان خانه قبل از مرخصی برای عصر، وظایف شبانه خود را در آنجا به پایان می‌رسانند. خوب بود که هیچ ک.س در موردش چیزی نمی‌دانست. او نیازی به پاسخگویی به سوالی در مورد افراد متاخر مکاتبات ندارد یا اینکه پدرش را به خطر رهگیری آن ببرد. او عادت وحشتناکی داشت که هر چیزی را می‌دانست ارزش توجهش را دارد، بدون توجه به آدرس‌، می‌خواند. نامه ای که برای آقای مورتون، پیشخدمت، روی میز بسته شده بود را دید. یک بار دیگر به اتاقش عقب نشینی کرد. پاهایش روی پله ها است اما قلبش سنگین است. او به داخل اتاق خزید و به سمت تخت رفت و لامپ را روی پایه گذاشت و قبل از اینکه از زیر ورقه های گرم بالا برود...
"برای چه کسی می‌نوشتی" مارتینا صحبت کرد، پنی شگفت زده شده.
"آگاتا" او پاسخ داد.
کلاه شب را از زیر بالش بیرون می‌کشد و روی سرش می‌گذارد. نوارهای پارچه ای که سکه ای محکم شده است، فرهای شاه بلوطی است، اما کاپوت کمک می کند تا اطمینان حاصل شود که هیچ کدام شل نشده است.
 

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
26,767
55,931
مدال‌ها
12

مترجم ادامه پارت گذاری را به بعد موکول کرده است
 

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
26,767
55,931
مدال‌ها
12

مترجم ادامه ترجمه را به بعد موکول کرده است.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین