خواجه محو در نقش و نگار ایوان است و آن چنان ظاهر را آراسته، خود نیز از یاد برده است که بنایی ساخته از پایه سست و این سستی گر چه آشکار نیست اما روزی باعث ویرانی بنا خواهد شد.
خواجه در بند ظواهر است و آنچه که مهم تر است یعنی باطن را به دست فراموشی سپرده است و یا خواسته است که به فراموشی بسپارد.
باطن را ندیدن و فقط ظاهر را دیدن چیزی است که کلام استاد سخن ” سعدی شیرازی ” به ما یاد آور می شود، اما مگر می شود فقط با ظواهر زندگی گذراند؟!
بی شک روزی پرده ها کنار خواهد رفت و آنچه که در باطن است عیان خواهد شد … حال هر چقدر این ظاهر زیبا باشد باز هم نمی تواند ماندگار باشد.
ظاهر زیبا فریبنده است و بسیارند کسانی که فقط در طلب ظاهر هستند، این افراد پس از گذشت مدتی پی خواهند برد که تنها ظاهر نمی تواند پاسخ گوی آنچه که آدمی می خواهد باشد و باطن، ذات و درون هر فردی با گذشت زمان اهمیتی صد چندان پیدا می کند.
در پی باطن نیک بودن نیکوتر است اما در این میانه نباید از ظاهر هم غافل شد زیرا که هر دو مهم هستند و برتری باطن بر ظاهر مسئله ای نیست که بتوان از ظاهر به طور کلی چشم پوشید و آن را از یاد برد.
خواجه اول باید بنایی بسازد با پایه های محکم و ماندگار و بعد ظاهر را بیاراید و اگر کسی غیر از این خواست باید او را مجاب کرد که کدام کار بهتر است تا در آینده زیان نبیند.