دیالوگ نویسی [خزان ناخوش] اثر «رها حمیدی شهیاد کاربر انجمن رمان بوک»

[؛Raha]

«از بهر خدا بنگر در روی چو زر جانا»

نام اثر: خزان ناخوش
ژانر: عاشقانه/تراژدی
اثر: رها حمیدی شهیاد

- منو فراموش نکن!
+ مگه دیوونم خزان؟!
- قول بده، قسم بخور که تا ابد دوستم داشته باشی و یه لحظه هم تو قلبت کم‌رنگ نشم.
+ قسم می‌خورم که همه‌ی ابعاد وجودت رو به شدت دوست داشته باشم حالا و همیشه. قول میدم هیچ‌وقت فراموش نکنم که این عشق... این احساس فقط یه بار در طول زندگیم اتفاق افتاده.
- عشق یه احساس نیست آقا! یه تواناییه.
+ پس باید بگم تو این فَقَره توانایی استعداد زیادی دارم.​

 

[؛Raha]

- شاید من به اندازه کافی خوب نباشم.
+ هستی!
- شاید نباشم، هیچ‌کَس کامل و بی‌نقص نیست.
+ مهم اینه اجازه بدی کی مقایسه‌‌ت کنه... تو نگاه من تو کامل‌ترین خزان خوش دنیایی!​

 

[؛Raha]

- با من حرف نزن!
+ هنوزم قهری؟ من که تمام حواسم پیش تو بود.
- نگاه یه زن حواس جمع‌ترین مردا رو هم حواس پرت می‌کنه.
+ چشمای خوشگلتو این‌طور برام درشت نکن! همه این‌قدر احمق نیستن.
- آدما احمق‌تر از اونی هستن که تو فکرشو می‌کنی!​

 

[؛Raha]

- یه چیزی بگو ترسم از آینده بریزه.
+ می‌میرم برات!
- این‌طوری که بیشتر می‌ترسم... تو همیشه باید باشی، حتی اگه من نباشم!
+ یعنی چی؟ باز می‌خوای اشک ما رو دربیاری؟
- نه واقعاً... ببین وقتی نیستی، یجوریه انگار هستی. وقتی هستی، انگار هیچ‌کَس نیست! من تنهایی با تو رو دوست دارم، به شرطی که همیشه باشی.​

 

[؛Raha]

- یه چیزی بگم، قول میدی نخندی؟
+ تا چی باشه خزان‌بانو... ولی بگو.
- از پنهون کاری خوشم میاد.
+ چه عجیب! چرا اون‌وقت؟ دوست داری باهات حرف نزنم؟
- دوست دارم یه چیزایی رو بهم نگی حتی اگه خوب باشن.
+ چرا خزان؟! باز ناخوش شدی؟
- ناخوشی که بهای خوشیه... ولی هیچ‌وقت یه چیزایی رو به من نگو! هیچ‌وقتِ هیچ‌وقت، من جنبه‌شو ندارم.​

 

[؛Raha]

- قدیمی‌ها می‌گفتن ‌عشق بین زن و شوهر رو فقط خودشون می‌تونن حس کنن اونم به سبک و سیاق خاص خودشون. به نظرم تو تکرار مکرر روزمرگی‌، ابراز عشق نه به دوست دارم گفتنه نه در آغوش گرفتن هم... مگه نه؟
+ چی؟ دوباره بگو.
- حواست کجاست؟
+ داشتم به صدات گوش می‌دادم حواسم به حرفات نبود.​

 

[؛Raha]

- یه چیزی رو می‌دونی؟
+ دقیقاً چی رو باید بدونم؟
- من خواب صبح رو خیلی‌خیلی دوست دارم!
+ که این‌طور... بیشتر از من؟
- پس نمی‌دونی!
+ چی؟
- تو تنها دلیلی هستی که صبح به‌خاطرش از خواب دلچسبم بیدار میشم.​

 

[؛Raha]

- بهم میگی دوستم داری؟
+ دارم خزان... خیلی دوست دارم. حالت خوبه؟
- احساس خستگی می‌کنم.
+ می‌خوای بخوابی؟
- نه زوده... یه وقتایی کلافه میشم، در کنار خستگیم احساس افسردگی هم می‌کنم‌.
+ چرا؟ من که هستم!
- بعضی‌وقتا آدما نیاز دارن توی همه‌ی لحظات زندگی یه نفر عاشقشون باشه‌.
+ و تو منو داری... .​

 

[؛Raha]

- یه سوال فنی بپرسم؟
+ بپرس بانو.
- وقتی منو می‌بینی دلت می‌لرزه؟
+ سوال فنی مادمازل این بود؟!
- نخند... جواب منو بده.
+ آره خب، خیلی زیبایی. تو چی؟
- نه!
+ پس الان باید ناراحت باشم؟
- فکر نکنم چون در عوض وقتی نمی‌بینمت دلم می‌خواد از جاش کَنده بشه.​

 

[؛Raha]

- فکر نمی‌کنی آدما واسه مخفی کردن احساسشون دلیل دارن؟
+ دلیلشون از هم دورشون می‌کنه، دِ آخه چه دلیلی از عشق مهم‌تره!
- همه فکر می‌کنن اگه حس واقعیشون رو نشون بدن همه چی به هم می‌ریزه.
+ از به هم ریختگی می‌ترسی؟
- هنوز‌ که هایی به هویی نرسیده! ولی می‌دونی که آدم ترسویی‌‌ام.
+ همین داره عذابم میده.​