معرفی کتاب خون به پا می‌شود | استیون کینگ

[Negin jamali]

​

 

[Negin jamali]

خبر مرگ زودتر پخش می‌شود... استیون کینگ، نویسنده‌ی بزرگ و مشهور کتاب‌های «آقای مرسدس» و «رستگاری در شاوشنگ» که از برترین‌های ژانر وحشت محسوب می‌شوند، این‌بار با کتاب صوتی خون به پا می‌شود، مجموعه‌داستانی که پرفروش‌ترین عنوان نیویورک‌تایمز بوده، مسیر تازه‌ای در قلمرو هراس و هیجان گشوده است.​

 

[Negin jamali]

استیون کینگ (Stephen King) برای طرفداران ژانر وحشت و تریلر نامی آشناست. آثار کینگ چنان میان مخاطبان محبوب است که تقریباً تمام نوشته‌هایش حتی بعد از گذشت سال‌ها، هنوز هم در بین عناوین پرفروش دیده می‌شوند. استعداد داستان‌پردازی استیون کینگ چنان بالاست که آثارش ضمن نامزد یا برنده شدن در جشنواره‌های ادبی متعدد، به دنیای سینما نیز راه پیدا کرده‌اند و فیلم‌های کوچک و بزرگ بسیاری با اقتباس از آن‌ها ساخته شده است. کینگ در پرداخت داستان، شخصیت‌ها و محیط چنان چیره‌دستانه و هنرمندانه عمل می‌کند که با شروع هر یک از کتاب‌هایش دیگر قادر به زمین گذاشتن آن نخواهید بود. روایت هر قصه مانند شخصیتی خیالی و قدرتمند، دستتان را می‌گیرد و به دنبال خود می‌کشد تا احساسات مختلفی را در طول سیر داستان تجربه کنید. جذابیت قصه‌های کینگ زمانی به بالاترین حد خود می‌رسد که با شنیدن یک سرنخ تازه از سیر داستان، ناخودآگاه سرمای ترس را روی پوستتان حس می‌کنید.​

 

[Negin jamali]

کتاب خون به پا می‌شود (If It Bleeds) که هم‌اکنون نسخه‌ی صوتی آن پیش روی شماست، یک مجموعه است که از چهار داستان نیمه‌بلند تشکیل شده. هر یک از داستان‌ها موضوع و خط روایی مستقلی دارند اما مضمون اصلی و کلی آن‌ها، نیروی اهریمنی است. استیون کینگ در هر کدام از بخش‌های کتاب، مخاطب را به مکان تازه‌ای می‌برد و او را با شخصیت‌‌های جدیدی آشنا می‌کند که در پردازش و خلق جزئیات روان‌شناختی برای آن‌ها، به شکلی هنرمندانه دست‌ودل‌بازی کرده.​

 

[Negin jamali]

در اولین بخش از کتاب صوتی خون به پا می‌شود، داستان «تلفن همراه آقای هریگان» را می‌‌شنوید. آقای هریگان، پیرمرد دنیادیده‌ و مرموزی است که در عمارتی اشرافی در دل یک شهر دورافتاده زندگی می‌کند. او اهل آنجا نیست؛ درست‌ترش این است که بگوییم او چند سال قبل و بعد از بازنشستگی به آنجا نقل مکان کرده تا سال‌های پیری‌اش را به دور از هیاهو و در مکانی آرام سپری کند. او حوصله‌ی رفت‌وآمد با مردم را ندارد، اما این جلو کنجکاوی مردم درباره‌ی گذشته‌ی او را نمی‌گیرد. خبرش پخش شده که آقای هریگان پیر، یکی از غول‌های صنعت سرگرمی بوده و ثروتی آن‌چنانی هم دارد، گرچه او در تجارت چندان محبوب و مهربان نبوده و دشمنانی نیز داشته است.​

 

[Negin jamali]

در خانه‌ی آقای هریگان، یک پیش‌خدمت و یک باغبان کار می‌کنند. او به تازگی به کریگ، پسرک نه‌ساله‌ای که استعداد شگرفی در خواندن متون دارد پیشنهاد کرده تا به ازای ساعتی پنج دلار، در خانه‌اش برایش کتاب بخواند و کنارش باشد. کریگ پسر خوش‌قلب و باهوشی است که همراه با پدرش زندگی می‌کند و مادرش را سال‌هاست که از دست داده. کریگ با مشورت با پدر، با این خواسته موافقت می‌کند و کم‌کم رابطه‌ی دوستانه‌ای میان او و آقای هریگان شکل می‌گیرد.​

 

[Negin jamali]

بعدازظهر یک روز تابستانی زمانی که کریگ با بلیط بخت‌آزمایی که هریگان به او هدیه داده برنده‌ی سه هزار دلار پول می‌شود، تصمیم می‌گیرد تا برای قدردانی با بخشی از آن پول برای آقای هریگان یکی گوشی موبایل بخرد. آقای هریگان در ابتدا آن هدیه را رد می‌کند، اما بعد که کریگ با نشان دادن روزنامه‌های همان روز و نوسانات لحظه‌ای بازار بورس در اینترنت -که تازه گشت‌وگذار در آن میان مردم مد شده- او را تحت تأثیر قرار می‌دهد، هریگان هدیه‌اش را با ذوقی کودکانه می‌پذیرد. او با آنکه به تازگی با این تکنولوژی آشنا شده، اما به واسطه‌ی هوش اقتصادی مثال‌زدنی‌اش پیش‌بینی‌هایی از آینده‌ی اینترنت و شرکت‌هایی همچون اپل و آمازون می‌کند که حیرت‌انگیزند.​

 

[Negin jamali]

دو سال بعد، آقای هریگان پیر در آرامش روی مبل نشیمن خانه‌اش جان می‌دهد. این اتفاق، کریگ کوچک را بسیار متأثر می‌کند؛ او دوستی را از دست می‌دهد که جای پدربزرگش بوده، اما رابطه‌ی عمیقشان رفتن او را برایش دردناک می‌کند. کریگ تصمیم می‌گیرد تا تلفن همراهی را که برایش خریده در گوشه‌ای از تابوتش قرار دهد. حالا بعد از مراسم خاکسپاری و در نیمه‌شب که کریگ بسیار دلتنگ و غمگین شده، تصمیم میگیرد تا با موبایل آقای هریگان تماس بگیرد و پیغامی را روی پیغام‌گیرش ضبط کند. بعد از انجام این کارِ به ظاهر بی‌اهمیت او به خواب می‌رود و صبح در حالی بیدار می‌شود که یک پیام از موبایل آقای هریگان برایش فرستاده شده...​

 

[Negin jamali]

در بخشی از کتاب صوتی خون به پا می‌شود می‌شنویم:

آن شب حدود ساعت دو با صدای رعدوبرقی از دوردست بیدار شدم و دوباره یادم افتاد که آقای هریگان مُرده. من روی تختم خوابیده بودم و او زیر خاک بود. آن کت‌و‌شلواری که به تن داشت، تا ابد به تنش می‌ماند. دست‌هایش را که به هم قلاب کرده بود، تا وقتی به استخوان تبدیل می‌شدند، به همان حالت می‌ماند. اگر بعد از رعد‌و‌برق باران می‌آمد، ممکن بود به زیر خاک و تابوتش نفوذ کند. هیچ درِ سیمانی و محافظی نداشت. در نامه‌ای که خانم گروگن می‌گفت وصیت‌نامه است، به این موضوع اشاره کرده بود. بالاخره درِ تابوت می‌پوسد؛ لباس‌ها هم همین‌طور. گوشی آیفون که از پلاستیک ساخته شده، ممکن است بیشتر از لباس و تابوت دوام بیاورد، اما در‌نهایت آن‌هم از بین می‌رود. هیچ‌چیز ابدی نیست، به‌جز وجود خداوند که البته حتی در سیزده‌سالگی هم در این مورد تردید داشتم.

ناگهان دلم خواست صدایش را بشنوم.​