جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [دایره قرمز] اثر «جغد سپید کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط جغد سپید با نام [دایره قرمز] اثر «جغد سپید کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 462 بازدید, 10 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [دایره قرمز] اثر «جغد سپید کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع جغد سپید
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط -pariya-
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
نام اثر: دایره قرمز
نام نویسنده: جغد سپید

ژانر: علمی تخیلی _ معمایی _ عاشقانه
خلاصه: داستان درباره زوجی هست که به تازگی به نیویورک نقل مکان میکنن. دیوار واحدی که در اون ساکنن، داستان هایی برای گفتن داره.


عضو گپ نظارت : (9) S.O.W
 

پیوست‌ها

  • a black woman , 1.png
    a black woman , 1.png
    1.7 مگابایت · بازدیدها: 1
  • english man , 3 1.png
    english man , 3 1.png
    1.8 مگابایت · بازدیدها: 1
آخرین ویرایش:

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,865
53,078
مدال‌ها
12
1684614903124.png
باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان



با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
دایره قرمز
مقدمه : به‌نظر میاد که پیدا کردن دلیل خارج از منطق و ماوراء طبیعت برا یک اتفاق، هیجان انگیزتر از یک دلیل یا یک توضیح علمی یا منطقی برای اون اتفاق باشه. وقتی نمی‌تونیم دلیل منطقی یا علمی برای یک حادثه پیدا کنیم، هورمون دوپامین در مغزمون ترشح میشه. شاید برای همین هست که دلایل غیرمنطقی جذاب ترن. با این حال، باید دید که زوج داستان به حقیقت علاقه دارند یا خیال!

قسمت اول

آب دریا، به آرامی پاهاش رو نوازش می‌کنه. بعد از نگاهی به آب گذرا از روی پاهاش، سرش رو بالا میاره و با چشم‌های تیره قهوه‌ایش، به ترکیب نورهای نزدیک به آفتابی که در حال غروبِ، نگاه می‌کنه. مردی قد بلند، با کت و شلوار مشکی با پاچه‌های بالا زده شده، در سمت چپش ایستاده. مرد بهش نگاه می‌کنه.
روش رو به با خنده رو به مرد می‌کنه و میگه:
- به چی خیره شدی؟
مرد با لبخند به اون نگاه میکنه و میگه:
- به‌نظرم... تو زیباتر از غروب آفتابی! برای همین ترجیح میدم به تو نگاه کنم.
از این حرف مرد خندش میگیره و سرش رو پایین می‌اندازه. دامن لباس عروس حریر مانندش رو بالا میگیره، تا آب، اون رو خیس نکنه.
همون موقع یکی از فاصله دور و پشت سرشون داد میزنه و میگه:
- هَری! تینا! مثلاً عروسی شماست ها! نمی‌خواید بیاید؟ بعداً هم می‌تونید رمانتیک بازی در بیارید.
هَری و تینا به پشت سرشون، جایی که مراسم عروسیشون در ساحل، در حال برگزاری و مهمون‌ها در حال خوش‌گذرونی و رقصیدن هستن، برمیگردن و نگاهی می‌اندازن.
هَری رو به ریتا میگه:
- فکر کنم، باید بریم!
هری دستش رو از توی جیب شلوارش در میاره و دست تینا رو میگیره و هر دو به سمت مراسم میرن.
مهمون‌ها در وسط مراسم در حال رقصیدن و شادی کردن هستن و بعضی ها هم روی صندلی های سفیدرنگ پشت میزهای شیشه‌ای نشستن و سرگرم تماشای بقین. سقف مراسم با تورهای حریری سفید رنگ و گل‌های سفید رنگ آویزون، تزئین شدن. باد حریرها رو تکون میده و رنگ قرمز و نارنجی غروب، هارمونی جالبی در مراسم ایجاد کرده.
جونز، که برادر کوچک‌تر تیناست، دست هری رو میگیره و بین مراسم و وسط مهمون‌ها می‌کشونتش. هری دست تینا رو میگیره و باهم می‌رقصن.
***
خودشون رو به پشت، روی تخت خواب سفید رنگشون در اتاق خواب کوچیک خونه هری، پرت می‌کنن. هر دو هم‌زمان یک هوفی می‌کشن.
به سقف اتاق خواب زل میزنن.
تینا میگه:
- من یکی که خیلی خستم. فکر نمی‌کردم که انقدر خسته بشم!
هری با خنده به سمت راستش که تینا بود، با چشم های آبیش نگاه می‌کنه و میگه:
- فکر کنم به یک خواب ده ساعت نیاز داریم!
هری دستش رو باز می‌کنه و سعی می‌کنه که بازوش رو زیر سر تینا قرار بده.
ادامه میده:
- ولی خب... تا اون موقع... می‌تونیم یکم استراحت کنیم.
تینا با لب‌های درشت و دندان های زیبا و سفیدش، با خنده به بغل هری میره.
هری بوسه‌ای به سر تینا میزنه.
بدون اینکه متوجه بشن خوابشون می‌بره.
***
با صدای دید دید آلارم روی میزی دیجیتالی که ساعت هشت صبح رو نمایش میده، تینا چشم‌هاش رو باز میکنه و متوجه میشه که با لباس عروس خوابش برده. هری هم اون ور تخت کتش رو در اورده و به شکم خوابیده. تینا از جاش بلند میشه.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
***
چشم‌هاش رو می‌بنده و به زیر آب گرم دوش میره. بعد از چند دقیقه بیرون میاد و با هوله سفیدی که دور خودش پیچیده جلو آیینه قدی تو اتاق می ایسته. نگاهی به پوست قهوه‌ای تیرش میندازه. دستی روی موهای مشکی فر تراشیده شدش می‌کشه. آهی می‌کشه و کرم مرطوب کننده میزنه. یک تاپ کرم رنگ نخی میپوشه و یک شلوار سفید رنگ به پاش می‌کنه. کنار تخت، کنار هری میشینه و دستش رو به لابه لای موهای قهوه ای تیره و فر هَری میکشه. هری از خواب بیدار میشه و روش رو به سمت تینا می‌کنه.
تینا با لبخند بهش نگاه می‌کنه و میگه:
- صبح بخیر. نمی‌خوای بلند شی؟
هری یکی از چشم‌هاش رو باز می‌کنه و یک دفعه با تعجب به تینا نگاه می‌کنه و به پشت می‌چرخه.
تینا از این حرکت هری شوکه میشه و میگه:
- چی شد؟!
هری با بهت و تعجب میگه:
- من مُردم؟!
- چی؟!
- میگم من مردم؟
- نه نمردی!
- پس چطور می‌تونم یک فرشته رو ببینم؟
تینا از این حرف هری خندش میگیره و ملحفه رو کنار میزنه و میگه:
- مسخره!
هری با بازو های قدرتمندش تینا رو بغل می‌کنه و به زور به طرف خودش می‌کشونتش و تینا با خنده‌های بچگونه به بغلش میره.
***
تینا قهوه جوشیده شده رو توی فنجون قهوه سفید رنگش میریزه و روی یک زیردستی سفید قرار میده و اون رو روی میز ناهار خوری کوچیک دو نفره در آشپزخونه میذاره. هری پشت میز نشسته و گوشی مشکیش رو با یک دست چک میکنه.
تینا با لبخند به هری نگاه می‌کنه و میگه:
- قهوت سرد نشه!
هری که با اخم و تمرکز به صفحه گوشیش زل زده بود، با صدای تینا به خودش میاد و گوشیش رو روی میز میذاره و زیردستی قهوه رو به سمت خودش میکشه.
تینا میگه:
- چه حس عجیبی داره!
هری که در حال خوردن قهوه‌اش بود، سرش رو بالا میاره و میگه:
- حسِ چی عجیبه؟
- حس اینکه ما زن و شوهریم.
هری لبخند میزنه و لیوان قهوه‌اش رو روی میز میذاره و سرش رو پایی میندازه و میگه:
- بیشتر از قبل نسبت به تو و زندگیمون...
سرش رو میاره بالا و به چشم‌های تینا نگاه می‌کنه و ادامه میده:
- احساس مسئولیت میکنم.
تینا میگه:
- با هم دیگه از پس همه مشکلات برمیایم.
- همه مشکلات؟!
- همش!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
***
تینا، چمدون نقره‌ایش رو روی تخت میذاره و زیپش رو باز می‌کنه. همون موقع هری میگه:
- تینا!
تینا که در حال تا زدن لباس ها و گذاشتنشون توی چمدون بود، سرش رو بالا میاره به هری که یک مایو آبی روی خودش گرفته نگاه می‌کنه، با خنده میگه:
- می‌خوای بیاریش؟
- آره! تازه خریدمش.
هری مایو رو تا میزنه و اون رو داخل چمدون میذاره.
***
هری در صندوق عقب ماشینش رو میزنه و در اتومات باز میشه. چمدون‌ها رو از روی زمین بلند می‌کنه و پشت ماشین میذاره. سوار ماشین میشن و به سمت فرودگاه میرن. تینا شیشه رو پایین میزنه و میذاره باد صورتش رو لمس کنه. همون موقع تلفن تینا زنگ می‌خوره. تینا تلفنش رو چک می‌کنه و میگه:
- مامانمِ.
به تلفن جواب میده:
- سلام مامان! ... آره خوبیم... آره از خونه هری حرکت کردیم داریم میریم فرودگاه... آره نگران نباش... به بابام سلام برسون... باشه...باشه. خدافظ.
تنیا تلفن رو قطع می‌کنه و میگه:
- مامان گفت ماه عسلتون بهتون خوش بگذره.
هری که همزمان به جاده نگاه می‌کرد، لبخند زد و گفت:
- کاری می‌کنیم که بگذره!
***
موسیقی سنتی شرقی، بوی غذاهای خیابونی، تابلوهای تبلیغاتی سه بعدی، مردمی که در حال جنب و جوشن، کیمونو و موچی... بله موچی!
تینا رو به هری، پشت شیشه مغازه‌ای که دو تا مرد در حال کوبیدن خمیر شیرینی مخصوص ژاپنی بودن، گفت:
- هری! بیا یک بسته موچی بخریم بخوریم.
- تینا الان موقع شامِ! برای شام جا داری؟
تینا به هری نگاه کرد که پیراهن نخی سبز و شلوارک طوسی به پاش بود و گفت:
- نگران نباش. برای یک مشت رشته جا دارم!
هری خندید و گفت:
- باشه! بریم بخریم.
***
داخل یک رستوران ژاپنی پشت میزی نشسته بودن که در یک سمت اون میز، لوله هایی که مقطع بالایی اون برش خورده بود، رشته‌های نودل دست‌ساز داخل اون همراه با آب در حال گذر بودن تا هر ک.س هر چفدر که می‌خواد با چوب های مخصوصی که بهش چاپستیک گفته میشه از داخل لوله رشته برداره و بخوره و روی بشقاب جلوش بذاره.
هری یک دسته از نودل‌های شناور گذرا رو از داخل لوله برداشت و خورد و به تینا که روبه روش نشسته بود نگاه کرد و خندش گرفت.
تینا با کلافگی گفت:
- دیگه جا ندارم! فکر کنم بیش از حد موچی خوردم.​
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
هری گفت:
- ولی من هنوز سیر نشدم!
تینا با لبخند، نگاهی به هری کرد و بعد چشمش به پوستر پشت سر هری که به ژاپنی نوشته شده بود، افتاد. تینا از جاش بلند شد و از پوستر عکس گرفت. هری در حال جویدن نودل‌ها، به سمت تینا برگشت و گفت:
- از چی داری عکس می‌گیری؟
تینا بعد از عکس گرفتن از پوستر، برگشت و سرجاش نشست و با گوشیش مشغول شد.
تینا گفت:
- پوستر جالبیِ!
هری دوباره به پشت سرش با اخم و کنجکاوی، نگاه کرد تا نگاهی به پوستر بندازه.
هری گفت:
- اینکه به زبان ژاپنیِ!
- آره برای همین ازش عکس انداختم تا برنامه translate ترجمش کنه.
- اوو... !
هری به بشقابش نگاه کرد و ادامه داد:
- تئاتری چیزیِ؟
- آره. درباره یک شمَن که با دنیاهای دیگه ارتباط برقرار می‌کنه.
- آها!می‌خوای بریم؟
تینا سرش رو از توی گوشی بیرون میاره و با ذوق به هری نگاه می‌کنه و جواب میده:
- آره! باید جالب باشه!
هری دهانش رو با دستمال روی میز پاک می‌کنه و میگه:
- حالا کِی هست؟
تینا دوباره پوستر رو چک می‌کنه و میگه:
- امشبِ! ساعت نه شب.
هری نگاهی به ساعتش میندازه و میگه:
- یک ساعت مونده! بنظرت بلیط گیرمون میاد؟
- نمیدونم!
- رزرو آنلاین نداره؟
تینا دوباره به پوستر ترجمه شده نگاه می‌کنه و میگه:
- چرا داره!
هری بعد از یک مکثی میگه:
- ولی تینا، این تئاتر به زبان ژاپنیِ!ما که ژاپنی بلد نیستیم!
یکی از گارسون‌های رستوران از پشت اون لوله‌ها به انگلیسی حرف میزنه و میگه:
- نگران نباشید! من خودم این پوستر رو نصب کردم. اینجا ژاپنِ! پائین سِن، یک مانیتور دیجیتال گذاشتن تا دیالوگ‌ها رو مثل دیدن فیلم زیرنویس کنه. شما اولین خارجی نیستید که جذب این تئاتر شدید!
تینا با خوشحالی و هیجان به هری نگاه می‌کنه و میگه:
- نظرت چیه؟
هری به تینا نگاه می‌کنه و بعد به اون گارسون نگاه می‌کنه و میگه:
- بنظرتون الان می‌تونیم بلیط بخریم؟
گارسون بعد از چند ثانیه فکر، جواب میده:
- راستش نمیدونم! اونجا سالن بزرگیِ! ولی ممکنه صندلی‌ها پر شده باشه. بهتر سایتش رو چک کنید.​
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
تینا به سرعت آدرس سایت رو کپی می‌کنه و جستجو می‌کنه. چند ثانیه بعد هری از تینا می‌پرسه:
- تینا چی‌شد ؟ صندلی‌ای هست؟
- آره یک ده تایی باقی مونده!
***
تماشاچی‌ها روی صندلی‌های قرمز رنگ تاشو، در سالن تئاتر بزرگی که تاریک و فقط صحنه سِن روشنِ، به نمایش خیره شدن.
شمن با کیمونو سفید رنگ دنبال دار، با صورت مثل گچ سفید، روی زمین نشسته و دیالوگش رو میگه:
- ای خدایان بزرگ! دروازه‌ای به قلب تاریکی، به قلب ماورای سرزمینمان، به آن سوی تاروپودها، برایم باز کنید.
تینا و هری که هم‌زمان از مانیتور دیجیتالی پایین صفحه، در حال خوندن ترجمه دیالوگ به انگلیسی هستن، بدون کلمه‌ای حرف، محو داستان شده بودن.
شمن از جاش بلند میشه و دستش رو در داخل یک قدح نقره‌ای رنگ میکنه. وقتی دستش رو بیرون میاره، دستش قرمز رنگِ! قرمزی به رنگ خون. شمن دوباره روی زمین میشینه و دور تا دور خودش یک دایره میکشه.
دست‌هاش رو رو به آسمون میگیره و میگه:
- ای خدایان بزرگ و گرانقدر! منِ حقیر را به آن سوی تاروپودها برسانید تا سرنوشت خویش را تکمیل سازم.
صحنه تاریک میشه و بعد اون دایره قرمز توسط پروژکتورهای سه بعدی از بالا، روشن میشه و بعد از بالا گلبرگ های قرمز رنگی، روی سر شمن ریخته میشه و بعد شمن ناپدید میشه.
تینا با چشم‌های گرد شده به صحنه خیره شده.
هری با خنده به تینا نگاه می‌کنه و میگه:
- بدجوری محو داستان شدی تینا!
تینا به خودش میاد و سرش رو پایین میندازه و می‌خنده.
***
کره کره پنجره هواپیما رو بالا میزنه. تینا چشم‌هاش رو باز می‌کنه و به هری میگه:
- هری! خواب بودم!
هری به بیرون نگاه می‌کنه و میگه:
- دیگه داریم میرسیم!
هری روش رو به سمت تینا برمیگردونه و میگه:
- کلی کار داریم که انجام بدیم!
تینا به چشم‌های هری نگاه کرد و چیزی نگفت.
مهماندار با میکرفون گفت:
- مسافران گرامی تا چند دقیقه دیگر، در فرودگاه نیویورک فرود خواهیم آمد. لطفا کمربندها...
***
چاقو رو بین چسب روی کارتن اسباب ها می‌کشه. هری جعبه دیگه‌ای رو میاره و در هال خونه جدیدشون قرار میده. تینا وسایل رو از داخل جعبه در میاره و روی زمین میذاره.
هری که در حال باز کردن کارتن‌هاست میگه:
- باز خوبه حیوون خونگی نداریم.
تینا با این حرف هری میخنده. هری هم با خنده تینا خندش میگیره.
تینا به هری نگاه می‌کنه و میگه:
- بازم خوبه که وسایلمون سنگین نیستن.
هم‌زمان که داره وسایل آشپزخونه رو میچینه ادامه میده:
- برای همین اصرار داشتم که وسایل کم و فقط اونایی که مورد نیاز هست رو بخریم.
هری که در حال وصل کردن کابل تلویزیون، با خنده میگه:
- آره! واقعاً که تصمیم عاقلانه‌ای گرفتی.​
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
تینا پیش هری و به هال میره و بالا سرش می ایسته و میگه:
- کمک نمی‌خوای؟
هری که هنوز مشغول وصل کردن کابل هاست میگه:
- نه ممنون عزیزم. برو یکم استراحت کن!
تینا به پشت پنجره میره و به بیرون نگاه می‌کنه و میگه:
- شب‌ها این‌جا خیلی خلوته!
- آره این‌جا کلاً ...
هری از پشت تلویزیون بیرون میاد و از روی زمین بلند میشه و ادامه میده:
- ساکته!
***
زنگ آیفون میخوره. هری به سمت آیفون میره و میبینه که غذا رسیده. گوشی رو برمیداره و میگه:
- لطفاً غذا رو به طبقه دوم بیارید.
زنگ درِ چوبی قهوه‌‌‌ای رنگ خونه زده میشه. هری از چشمی در نگاه میکنه. در رو باز میکنه و غذا رو از پیک میگیره. هری میگه:
- ممنون. از حساب paypal پرداخت میکنم.
هری گوشیش رو از توی جیبش در میاره. تینا سمت هری میره و پاکت کاغذی بزرگ غذا رو که طرح نقش همبرگر روش رو از دست هری میگیره.
هری بعد از چند ثانیه میگه:
- پرداخت شد.
پیک جواب میده:
- نوش جان آقا.
- ممنون.
در خونه رو میبنده.
***
تینا با انگشت‌های کشیده و ناخن سالم و کوتاهش در پپسی رو باز می‌کنه و از اون، توی لیوان استوانه‌ای پهن و کریستالیش میریزه. هری با ولع یک گاز بزرگ از همبرگر میزنه. هر دو مشغول خوردن هستن. گوشی تینا زنگ میخوره. گوشیش رو با یک دست از روی میز برمیداره و به صفحش نگاه میکنه.
هری که در حال جویدن غذاست، میگه:
- مامانتِ؟
- آره. بهش پیام میدم میگم سر شامم.
تینا یک پیام کوتاه میفرسته و بعد گوشیش رو روی میز میذاره به چشم‌های هری نگاه میکنه.
هری میگه:
- این‌جارو دوست داری؟
تینا به هری لبخند میزنه و میگه:
- راستش برام زیاد مهم نیست کجا باشیم. هر جا که با تو باشم احساس خوبی دارم.
هری با لبخند به چشم‌های تینا نگاه میکنه، بعد از مکثی با صورتی جدی، میگه:
- تینا! می خوام بدونی که دلم می‌خواست توی مرکز شهر زندگی کنیم. دلم می‌خواست توی یک برج زندگی کنیم. ولی الان توی این آپارتمان کوچیک دو طبقه‌ایم.
- هری بی خیال! خیابون berry جای بدی نیست!​
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
هری دهانش رو پاک میکنه و دو تا آرنجش رو روی میز میذاره میگه:
- نه تینا گوش کن!
تینا سرش رو با لبخند به یک سمت کج می‌کنه و به حرف‌های هری گوش میده.
هری ادامه میده:
- تینا ببین! می‌خواستم تو وضعیت عالی زندگی کنیم. می‌خواستم از پنجره بتونی کل نیویورک رو ببینی.
- هری!
- ببین می‌خوام بگم که وضعیتمون موقتیِ. با کاری که توی شرکت ((راش)) پیدا کردم می‌تونیم کلی پول در بیاریم. پس ... .
بعد از یک قلوپ پپسی خوردن ادامه میده:
- فکر نکن تا ابد اینجاییم.
تینا از جاش بلند شد و به اون سمت میز دو نفر چوبی داخل آشپرخونه رفت تا روی پاهای هری بشینه و دستش رو دور گردن هری بندازه.
تینا با لبخند و تن صدای پایین گفت:
- گفتم که، برام مهم نیست کجا باشیم.
تینا دستش رو روی صورت هری میذاره و ادامه میده:
- من فقط می‌خوام با تو باشم.
هری به چشم‌های تینا نگاه میکنه و میگه:
- من خیلی خوشبختم که تو رو دارم.
تینا به پایین و به سمت صورت هری خم میشه...
***
بعد از خالی کردن کف دهانش، سرش رو بالا میاره و خودش رو تو آیینه نگاه میکنه و صورتش رو نزدیک آیینه میکنه و با چشم‌های گرد شده میگه:
- چرا انقدر صورتم جوش زده؟!
هری که بیرون از دستشویی اتاق خواب، در حال انداختن ملحفه سفید تمیز روی تختِ، با لبخند میگه:
- از بس توی ژاپن موچی خوردی!
تینا صورتش رو با یک شوینده میشوره و بعد حوله رو از روی صندلی چوبی جلو دراور چوبی اتاق، کنار در، بر میداره و بعد جلو آییه میره و تونر میزنه.
هری زیر ملحفه سفید میره و گوشیش رو چک میکنه.
هری به تینا میگه:
- خوشگلی! بیا بخوابیم. دارم از خستگی میمیرم تینا!
تینا لبخند میزنه و با تیشرت سفید نخی نازکش و شلوار مشکیش به زیر ملحفه و به بغل هری میره و سرش رو روی سی*ن*ه هری میذاره. هری بوسه‌ای به سر تینا میزنه.
تینا بوسه‌ای به خط فک هری میزنه و بعد دوباره سرش رو روی سی*ن*ه هری میذاره و میگه:
- شب بخیر عزیزم.
هری هم گوشیش رو روی میز عسلی در سمت چپ تخت میذاره و آباژور سرمه ای رنگ رو خاموش میکنه و میگه:
- شب بخیر عشق من.
هر دو به خواب میرن.
ناگهان صدای کوبیدن مشت از دیوار سمت چپ دراور به گوش میرسه. هردو با شوک از خواب بیدار میشن.
تینا با ترس از جاش بلند میشه و به هری‌ای که اون هم از جا بلند شده بود میگه:
- هری صدای چیه؟!
هری با بهت به دیوار زل زده.
تینا سرش رو به سمت دیوار روبه رو میچرخونه و به دیوار نگاه میکنه. دوباره صدای کوبیدن مشت محکم متمادی به گوش میرسه.
هری از جاش بلند میشه. تینا با تن صدای پایین به هری میگه:
- هری! هری! یک چیزی بردار و برو!
هری به اطراف اتاق نگاه میکنه و یکی از چوب لباسی‌های فلزی آویزون خالی رو بر میداره و سعی میکنه با احتیاط از اتاق خارج بشه.
هری به سرعت وارد هال میشه. چیزی نمیبینه!
تینا از تخت بیرون میاد میگه:
- هری؟
هری تو تاریکی هال یه تینا که دم درِ اتاق، نگاه می‌کنه و جواب میده:
- هیچ ک.س نیست! حتی پنجره هم باز نبود.
- شاید از دیوار خانم پترسونِ!
- تینا صدا دقیقاً از دیوار ماست نه صدای رسیده از پایین به طبقه ما!
هری نگاهی به اطراف میندازه و میگه:
- فعلاً که قطع شد. برو بخواب.
هر دو به رختخواب میرن و چشم‌هاشون رو روی هم میذارن. ولی دوباره صدای کوبیدن مشت به دیوار شروع میشه!​
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

جغد سپید

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Sep
181
298
مدال‌ها
2
قسمت دوم

بخار داغ بیرون میزنه. صدای کشیده شدن کف اتو روی پارچه نخی پیراهن سفید هری، در سکوت اتاق خواب، به گوش میرسه.
نور آفتاب، مستقیم از پنجره اتاق خواب به صورت روشن هری می‌تابه. هری با زیر پیراهنی آستین حلقه‌ای سفید رنگش و شلوار پارچه‌ای مشکیش، پشت اتو سرپایی، ایستاده و در حال اتو کردن پیراهنش.
هری داد میزنه:
- تینا عزیزم! چیزی نداری که اتو کنم؟
بخار داغ از دهان کتری شیشه‌ای چای ساز برقی خارج میشه. نون تست‌ها از داخل دستگاه نون تُست‌کن مشکی، بیرون میزنن.
هری جوابی دریافت نمی‌کنه. اتو رو روی تخته میذاره و پیراهنش رو از روی میز برمیداره و روی صندلی چوبی جلو دراور میذاره. از اتاق خارج میشه.
- تینا؟
هال رو نگاهی میندازه و بعد به آشپزخونه که در دست راستش هست، نگاه می‌کنه.
همون لحظه تینا از دستشویی هال که در دست چپ در ورودی، بیرون میاد.
تینا به هری میگه:
- لباست رو اتو کردی؟
- صدات کردم نبودی.
تینا نگاهی به آشپزخونه میندازه و چشمش به چای‌ساز میوفته. به آشپزخونه میره و کتری رو خاموش می‌کنه.
تینا همون‌طور که در حال بیرون اوردن نون تُست‌ها از دستگاه هست میگه:
- چیکارم داشتی؟
هری به آشپزخونه میره و پشت میز میشینه. هری نگاهی به میز صبحانه میندازه و میگه:
- خواستم بگم اگه لباسی داری بده اتوش کنم.
تینا نون‌ها و چای رو میاره و روی میز میذاره. هری به تینا نگاهی میندازه و میگه:
- به‌نظر مضطرب میای!
تینا بدون حرف زدن مشغول به شیرین کردن چای میشه.
هری هم با چاقو، پنیر رو روی نون تستش میکشه و میگه:
- نترس. تو توی کارت خبره¬ای. از پسش بر میای.
تینا با حالت نگران میگه:
- راستش هری، نمیدونم که دیگه به درد این‌ کار میخورم یا نه.
- تا انجامش ندی نمی‌تونی بفهمی.
هری نگاهی به ساعتش میندازه، همونطور که نون تست رو در دهانش گذاشته، از جاش بلند میشه و با دهان پر میگه:
- دیرم شد دیرم شد!
هری به سرعت به اتاق خواب میره.
دکمه‌های سفید پیراهنش رو میبنده. کروات مشکیش توسط دست‌های زنی سیاه‌پوست بسته میشه.
***
رادیو موسیقی جاز رو پخش می‌کنه. هری که پشت فرمون نشسته و با عجله به سمت شرکت راش حرکت می‌کنه ساعت رو از روی ساعت مچیش چک می‌کنه و میگه:
- نباید دیر برسم. لعنتی چقد سریع گذشت!​
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین