- الله اکبر، الله اکبر، اَشهَدُ اَنَّ لا اِلهَ اِلَا الله(.... .)
صدای اذان از مسجد بهگوش میرسید. صندلهای مشکیام را پوشیدم و وارد حیاط خانهام شدم. به سمت حوض کوچکی که وسط حیاط قرار داشت، قدم برداشتم و وضو گرفتن را آغاز کردم. نسیم خنکی مهمان خانهی سادهام شده بود و موهای بلندم را به پرواز درمیآورد. ماهیهای قرمز کوچولو انگار هوس شیطنت کرده بودند. آب زلال و خنک حوض روحم را مورد ستایش قرار میداد و آلودگیهای جانم را میشست. گلبرگهای لطیفِ گلهای شمعدانی، با باد؛ دست دوستی داده بودند و گهگاهی تکان میخوردند. وضو گرفتم و سپس وارد خانهی کوچکم شدم. خانهای که زمانهای گذشته تنها رفیق و همدم مادرم بوده است.سجادهام را پهن کردم و چادر گلدار مادرم را سرم کردم و سپس در دنیای راز و نیاز با خالق یکتا غرق شدم.
***
(فلشبک)
یک سال قبل
با نمایش کلمهی پایان بر روی صفحهی مانیتور، صدای تشویق تماشاگران سکوت سالن را شکست. امروز در شانزده آگست سال دوهزار و بیست و یک، بیست و دومین فیلم سینمایی من بر پردهی سینماهای هالیوود به نمایش در آمد. شاید هرکس دیگری جای من بود، حال از خوشحالی در پوست خودش نمیگنجید ولی من هرگز شاد نیستم و نخواهم بود. احساس میکنم موجی از ناامیدی من را احاطه کرده است و من دلیلی برای شادی و خوشحالی در خود پیدا نمیکنم. حقیقت این است که من، کارولین میلر، ستارهی برتر سینماهای کشور خیلی وقت است که تنها هستم. شاید به نظر اطرافم شلوغ باشد؛ شاید بهنظر تعداد زیادی طرفدار داشته باشم، ولی هیچ ک.س من را بخاطر خودم دوست ندارد. تا دقایقی دیگر سیل عظیمی از خبرنگارها و طرفدارانم، من را احاطه میکنند.
یک، دو، سه
درهای سالن گشوده میشود و در سه ثانیه من به همراه متیو توسط خبرنگاران و طرفدارانمان محاصره میشویم. در عین تهی بودن از درون، نقابی شاد و هیجانانگیز بر صورتم نهادم و به سوالهای خبرنگاران پاسخ میدهم و گاهی به دوستدارانم امضا میدهم.
- خانم میلر شما واقعا فوقالعاده هستید.
- خانم میلر لطفاً این جا را نگاه کنید.
- خانم میلر باید از شما دربارهی فیلمنامهی جدیدی که امضا کردید، بپرسم.
- خانم میلر(... .)
- خانم میلر(... .)