جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء درخت

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط شاهدخت با نام درخت ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 169 بازدید, 4 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع درخت
نویسنده موضوع شاهدخت
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهدخت
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,891
39,334
مدال‌ها
25
انشا با موضوع درخت
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,891
39,334
مدال‌ها
25
وقتی انسان ها تورا فروختند رنگارنگ بودی رنگ هایت اجری، سرخ، زرد وگاهی ابی وبنفش بود درست همانند رنگ های آن قوس قزح کرباسی که درهنگام باران دامن رنگین خود را همانند چتری حفاظتی بر سر انسان ها باز می کند اما باید بدانی که من به ان قزح وابر وبارانی که به وجودش می آورند احساس عجیبی دارم من یک درخت هستم که از وجود آن ابر وباران سر به فلک می کشم وحال بشنو از شخصیت دوم من من یک عاشق هستم که ان ابر باران محروم مانده از احساس عشقم را خاموش می کنند وشعله هایش را فوت می کنند تا همانند آن شمعی که پروانه به دورش می چرخد خاموش شود عشق من سوزان است وباید بدانی که چقدر درد ناک است که عشقت همانی باشد که قرار است زندگانی ات را بگیرد وتو گرفتار شده در آه وزندگانی ات را تقدیم کنی آری جهانیان، اسمانی ها، زمینی ها، وهمگی بشنوید از این عشق سوزان که چه سخت است عشق درختی که اسیر رنگ وروی لعاب دار آتش شده است وچقدر درد ناک تر است کهـ عشقت با بی رحمی تمام هیچ حسی بهـ تو نداشته باشد. وتو مجبور باشی که باوجود بی رحمی وکم لطفی های معشوق به عاشقی ادامه دهی وتشنه لب برای عاشقانه هایی کوچک باشی پس ای درخت! بسوز که جزای عاشقی همین اســــت.
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,891
39,334
مدال‌ها
25
◀️سبزم؛بلندم؛کهنم؛قطورم؛درختم.آری من درخت فرزند جنگل هستم.برای من هرفصل معنا و زیبایی خاص خود را دارد.
بهار برای من یعنی نغمه بلبل،آمدن پرستوها،جوانه زدن گیاهان و میهمانی گل ها.بهار وقتی است، که شکوفه ها را یک به یک وبا دقت فراوان به موهای سبزم میزنم و خود را برای بهار می آرایم.
تابستان که می آید، شکوفه هایم جایشان را به میوه ها میدهند.
تابستان فصلی است که با پرندگان و سنجاب ها هم نشین می شوم و مهمانشان میکنم برای آمدن به خانه وجودم .فصلی که با گام های کوچک مورچه و، وزوز زنبور آشنا می شوم.
پاییز در راه است. می رسد. برایم حنا می گذارد و گیسوی بلندم را کوتاه می کند. باد پاییزی صورتم را نوازش میدهد و موهایم را شانه میزند. دیگر وقت بدرقه مهمان هاست. آری وقت کوچ پرنده ها و خواب زمستانی سنجاب هاست.

بارش اولین دانه های برف زمستان را نوید میدهند. زمستان وقت خواب و خیال من است.وقتی که تا چشم کار میکند سپیدی میبیند؛ وقتی که همه چیز در خواب فرو می رود. اما میدانی خزان و زمستان حقیقی برای من چه موقعی است ؟ وقتی که تو اشرف مخلوقات با تبر و اره برای بریدن من می آ یی . برای از بین بردن مادرم ،خانه ام ،خاطرات و دوستانم.تو بی رحم تر و حریص تر از همیشه میایی. می بری و ضربه میزنی ولی نمی دانی که با بریدن هر درخت از عمر زمین و خودت میکاهی. آه از تو انسان بیرحم که برای رسیدن به خواسته ات حاضری هر کاری بکنی.

دور و برت را نگاه کن. محال است که ذره ای از وجود مرا اطراف خود نبینی . کمد، مداد ،میز و کاغذ کتابت همه ذره ای از وجود من اند.

سبزم ؛بلندم ؛کهنم ؛قطورم اما دیگر نه تو مرا بریدی. دیگر نخواهم بود تا شاهد رشد گیاهی که در بهار جوانه زده بود باشم ، دیگر سنجاب ها و پرندگان را میهمان نخواهم کرد ،باد پاییزی صورتم را نوازش نخواهد کرد و بارش اولین دانه های برف را نخواهم دید . آری، من دیگر نخواهم بود.
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,891
39,334
مدال‌ها
25
باد میان برگهایش میپیچد و تلی را از جنس شکوفه با خود همراه میکند ، قلقلکش می آید و لبخند میزند . با شوق دستانش را تکان میدهد و با چشمانش شکوفه هارا دنبال میکند . چه صحنه دل انگیزی...!!
به اطرافش نگاه میکند ، تنهای تنها بود ، ناگهان ترس وجودش را فرا میگیرد . میترسد از اینکه او هم مانند دیگر دوستانش قطع شود .
پذیرای پرندگان آواز خوان نباشد ، تکیه گاه چوپان ها نباشد ، تماشاگر بازی کودکان و تفریح خانواده ها نباشد .
شور و هیجانش به یکباره از بین رفت و هر لحظه بر نگرانی او افزوده میشد . خاطرات روزهای غریبانه اش را مرور میکرد . باران میگیرد و پنهان میکند اشک های او را که از سر دلتنگی بر روی گونه اش میریخت .
میان غرش آسمان صدای اره برقی را میشنود . در سرنوشتش اینگونه نوشته شده بود ک نباشد...
عمری طولانی تر ، از خدا خواستار بود اما گلایه هم نمیکرد . صدا که نزدیک تر میشود ، چشمانش را میبندد و در دل با تمام سال های زندگی اش خداحافظی میکند .
 
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,891
39,334
مدال‌ها
25
ﺩﺭﺧﺖ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﻣﺪﺕ ﻫﺎﺳﺖ
ﮐﻪ ﺭﻧﮓ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺣﺘﯽ
ﯾﮏ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﺎﺑﺎﻥ ﮔﺬﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ.
ﺑﺪﻧﻪ: ﺍﻣﺎ ﺁﻣﺪﻥ ﯾﮏ ﭼﯿﺰ ﺩﺭﺧﺖ ﭘﯿﺮ ﺭﺍ
ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺁﺭﯼ ﺍﻭ ﺁﻣﺪﻥ ﻧﺴﯿﻢ ﺍﺳﺖ ،
ﻧﺴﯿﻢ ﺑﻬﺎﺭﯼ ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺁﻣﺪﻩ
ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺧﺒﺮ ﻣﯿﺪﻫﺪ ،
ﺭﻭﺩﯼ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺩﺳﺖ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺗﮏ ﺩﺭﺧﺖ ﭘﯿﺮ
ﺟﺎﺭﯼ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﺩﺳﺖ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺩﺷﺖ ﺷﺴﺘﻪ
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺧﺸﮑﯿﺪﻩ
ﺩﺭﺧﺖ ﭘﯿﺮ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﺩﺩ.
ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﻧﻮﺍﯼ ﺷﺎﺩﯼ ﺳﺮ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﺷﺎﯾﺪ
ﻫﻤﯿﻦ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺍﻧﺪﮎ ﺩﺭﺧﺖ ﭘﯿﺮ ﺭﺍ ﺳﺮﻭﭘﺎ
ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
ﺩﺭﺧﺖ ﭘﯿﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺧﻮﺩ
ﻣﯿﺒﺮﺩ ﺯﯾﺮﺍ ﺑﺮ ﻫﺮ ﺷﺎﺧﻪ ﺍﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻭ ﺧﺎﻃﺮﻩ
ﺍﯼ ﺧﻮﺵ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
ﻧﮕﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﺷﺖ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ
ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﺩﺭﺧﺖ ﭘﯿﺮ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺩﺭ
ﻭﺳﻂ ﺩﺷﺖ ﺷﺎﺩﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﯾﮏ ﭼﯿﺰ ﺍﻭ ﺭﺍ
ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ
ﺷﺎﺩﻣﺎﻧﯽ ﺩﺷﺖ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻟﻪ ﻫﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
 
بالا پایین