جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [دروازه مرگ] اثر «sheida کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Sheidabozorgmehr با نام [دروازه مرگ] اثر «sheida کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 290 بازدید, 4 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [دروازه مرگ] اثر «sheida کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Sheidabozorgmehr
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط NIRI

رمان دروازه مرگ در چه حدی است؟

  • حرفه ایی

    رای: 1 20.0%
  • خوب

    رای: 3 60.0%
  • ضعیف

    رای: 2 40.0%

  • مجموع رای دهندگان
    5
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Sheidabozorgmehr

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
20
25
مدال‌ها
1
نام رمان: دروازه مرگ
نویسنده: sheida
عضو گپ نظارت: S.O.V(1)
ژانر: علمی_ تخیلی، اجتماعی، طنز، ترسناک، عاشقانه
خلاصه:
شیدا برای‌ ادامه‌ تحصیل‌ به‌ تهران‌ می‌روند. سولمیت‌ یک‌ خوناشام‌ می‌شود. با اتفاقاتی‌ وارد‌ دورازه‌ مرگ‌ می‌شود و همه‌ می‌میرند. زندگی؛ او را دوباره رو‌به‌رو‌ می‌کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
894
3,487
مدال‌ها
5
Negar_۲۰۲۱۰۶۰۹_۱۸۴۷۴۴ (4) (1) (1) (4).jpg
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در را*بطه با رمان ، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

و برای دریافت جلد خود، پس از تگ شدن توسط طراح به تاپیک زیر مراجعه کنید.
دریافت جلد

و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان ، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
| کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: سرین
موضوع نویسنده

Sheidabozorgmehr

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
20
25
مدال‌ها
1
پارت اول

مقدمه:
شب سردی است و من افسرده
تیرگی هست پایی خسته
می کنم تنها از جاده عبور
سایه ایی از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی این ویرانی
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را غم هست به دل ، غم من لیک غمی غمناک است.

از زبان فاطمه:شیدا، شیدا بلندشو! ای بابا، بلندشو دیگه! مگه با تو نیستم؟
-فاطمه یکم دیگه خسته‌م‌، هنوز وقت داریم!
فاطمه: شیدا تو الان هجده ساله‌ایی صاحب دارایی آقای معتمد خبرنگارا بفهمن‌! تو همون خابالویی، میدونی چی می‌شه؟
-باشه برو، الان میام
بعد رفتن فاطمه اماده شدم با هم سوار ماشین من شدیم رفتیم تهران امروز روز اول دانشگاه، من تصمیم گرفتم از شمال به تهران بریم چون تو شمال اتفاقایی عجیب در حال رخ دادنه مرگ انسان ها به دست انسان های نامعلوم ولی جسد انسان ها یک قطره خون ندارند! بخاطر همین موضوع امروز از تمام دوست های هم مدرسه ای خداحافظی کردیم به سوی تهران حرکت کردیم.
فاطمه:شیدا تو ماشین را پارک کن من می‌رم داخل منتظرتم
-باشه، برو الان میام
ماشین را پارک کردم داخل دانشگاه شدم هفت طبقه داشت معماری خیلی پیچیده و عجیب داشت وارد کلاس شدم پیش دوستم فاطمه نشستم. معلم وارد شد.
گفت:سلام دانش آموزان عزیز من خانم نجفی هستم شما هم خودتون معرفی کنید.
دانش آموزان شروع به معرفی کردند و نوبت من شد.
-شیدا معتمد هستم
با گفتن اسمم همه به طرف من برگشتند و با بهت من را نگاه میکردند، واقعا لحظه‌ی خنده داری بود من پدرم یکی از پولدارترین آدمای آسیا بود بعد مرگ خانوادم تمام دارایی به من رسید جای تعجب هم داشت من در این مدرسه قصد ادامه تحصیل داشتم ، بعد تمام شدن کلاس با فاطمه سوار ماشین شدیم تا تصمیم بگیریم .
-فاطمه تا اطلاع کنونی خونه‌ایی وجود نداره من خریداری کنم، باید بریم خوابگاه تا وکیل برای ما خونه بخره
فاطمه: اما آدرس را من گم کردم الان چیکار می‌کنی؟
-من دارم بریم ،خوب شد دیگه بر نمیگردم جایی که پر از خوناشامه
با فاطمه رفتیم دنبال خوابگاه بالاخره پیدا کردیم، خوابگاه داخل کوچه ۹متری بود، سمت راست کوچه دیوارای خوابگاه بود بالا دیوار یه ساعت داشت وارد حیاط شدیم ، چیزی که دیدم باورم نمی‌شد واقعا!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

Sheidabozorgmehr

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
20
25
مدال‌ها
1
پارت دوم

یک حیاط بزرگ بود داخل اون هزارتو وجود داشت، سه تا میدون داشت که داخل آنها گل های مختلف وجود داشت، دور دیوار درخت کاج و صنوبر وجود داشت یک راه پر گل بود که به خوابگاه متصل می‌شد، خوابگاه! معماری مدرسه فوق العاده بود، روی دیوار عکس انسان های فرا عجیب بود و غیر قابل پیش بینی بود!
طرف چپ که ورودی حیاط پشتی بود با یک نوار بسته شده‌ بود !
فاطمه: شیدا، چرا آنجا بسته شده؟
-نمی‌دونم ولی خیلی عجیبه بسه دست از آنالیز کردن بکشیم بریم داخل بهشت را ببینیم .
رفتیم داخل یک خانوم روبه روی در روی صندلی نشسته بود درحال نوشیدن قهوه و خواندن پرونده ها با فاطمه نزدیک رفتیم، سلام کردیم .
خانوم :سلام خوش آمدین! شما خانوم ها شیدا و فاطمه هستید؟
-بله درسته
خانوم: خانوم مولایی هستم مدارک شما را دیدم فقط میشه یک سوال جزئی بپرسم؟
-بفرمایید!
خانوم مولایی: شما در شمال زندگی می‌کردید چطور شد به اینجا آمدید و خانوادهاتون کجا هستند؟
-بله درسته ما در شمال زندگی می کردیم و پدرم معروفترین ثروتمند در ایران است ولی چندسال پیش در یک تصادف پدر و مادر محترم را از دست دادیم و تقریبا از ۱۴سالگی زندگی خود را سرو‌سامان دادیم، درست است ما به تنهایی با تلاش و اراده به این هدف رسیدیم و همیشه بهترین بودیم .
خانوم مولایی: چطور با فاطمه آشنا شدید و مرگ خانواده ایشان با خانواده شما یکی است؟
فاطمه:مسائل شخصی هست میشه ادامه ندیم؟
-درسته ولی لازم نیست مخفی کاری کنیم! فاطمه و خانواده‌اش سرایدار خانه ما بودند، خانواده ما در حال سفر به اصفهان بودند تا دقیقا نمی‌دونم ولی
می‌دونم در یک سازمان به اسم«ع ز خ»معنی‌شو نمی‌دونم ولی درمورد یه سازمان مخفی بوده بعدا هم پیگیر نشدیم و همینطور که می‌گفتم منو فاطمه دو‌ تایی به کل خواسته هامون رسیدیم.
خانوم مولایی: تبریک می‌گم شما خیلی انسان های موفقی هستید امیدوارم همینطور ادامه بدید! این کلید های شما طبقه پنجم دوتا اتاق تکی شماره سیصدوپنج و سیصدوشش قبل رفتن این کاغذها را بگیرید، بادقت بخونید!
متن:
 

NIRI

سطح
7
 
خانمِ نیری.
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,023
26,555
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.

[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین