جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی کتاب دریای گوهر

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط DOonYa با نام دریای گوهر ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 204 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع دریای گوهر
نویسنده موضوع DOonYa
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DOonYa
موضوع نویسنده

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,842
8,893
مدال‌ها
5
376.jpg

  • قیمت: 320,000 تومان
  • انتشارات: صدای معاصر
    نویسنده: مهدی حمیدی
شابک :978-9646494206
قطع :وزیری
تعداد صفحه :1500
سال انتشار شمسی :1393
نوع جلد :زرکوب
سری چاپ :11

معرفی کتاب دریای گوهر اثر مهدی حمیدی شیرازی​

کتاب دریای گوهر نوشته مهدی سهیلی شامل گزیده ی اشعار شعرا و گویندگان معاصر که به انتخاب دکتر مهدی حمیدی منتشر شده است.

خواندن کتاب و کسی نماند جز ما را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران رمان‌های عاشقانه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب و کسی نماند جز ما

از اون روز صبح که رایل از آپارتمانم رفت پنجاه‌وسه روز می‌گذره. یعنی پنجاه‌وسه روز می‌شه که خبری ازش نیس.

ولی مهم نیس؛ چون همون‌طور که خودمو برای این لحظه آماده کرده بودم، این پنجاه‌و‌سه روز درگیرتر از اونی بودم که زیاد بهش فکر کنم.

الیسا می‌گه: «آماده‌ای؟»

سرمو تکون می‌دم و اون نوشته رو برمی‌گردونه به‌سمت "باز است" و جفت‌مون مثل بچه‌کوچولوها همدیگرو بغل می‌کنیم و جیغ می‌کشیم.

می‌دوییم پشت کانتر و منتظر اولین مشتری می‌ایستیم. یه افتتاحیه‌ی بی‌سروصداس، هنوز بازاریابی نکردیم؛ ولی فقط می‌خوایم مطمئن شیم، قبل از افتتاحیه‌ی اصلی‌مون مشکلی نباشه.

الیسا پشتکارمونو تحسین می‌کنه. می‌گه: «این‌جا واقعاً زیباس.» پر از غرور، دوروبرمون رو نگاه می‌کنم. شکی نیست که می‌خوام موفق شم؛ ولی تو این مقطع حتا مطمئن نیستم که این مهم هست یا نه. من یه آرزو داشتم و پدر خودمو درآوردم تا بهش رنگ واقعیت بزنم. از امروز به بعد هر اتفاقی بیفته شرایط بهتر می‌شه.

می‌گم: «این‌جا چه عطری داره. این بو رو دوست دارم.»

نمی‌دونم امروز برامون مشتری می‌آد یا نه، ولی جفت‌مون داریم طوری رفتار می‌کنیم، انگار الان بهترین موقعیتیه که برامون پیش اومده. برای همین فکر نمی‌کنم اومدن مشتری مهم باشه. به‌علاوه بالاخره امروز مارشال می‌آد و مادرم هم بعد از کارش می‌آد. این می‌شه دو تا مشتری قطعی. خیلی هم زیاده.

وقتی در ورودی کم‌کم باز می‌شه، الیسا بازوی منو فشار می‌ده. یهو ترس برم می‌داره. اگه مشکلی پیش بیاد چی؟

و بعد واقعاً از ترس، هول می‌کنم؛ چون یه مشکل پیش اومد. مشکل بزرگ. اولین مشتری من کسی نیست جز رایل کینکید.

وقتی در پشت سرش بسته می‌شه، با تحسین به اطرافش نگاه می‌کنه. برمی‌گرده، می‌گه: «چی؟»

به من و الیسا نگاه می‌کنه. «چطوری می‌شه...؟ این باورنکردنیه. حتا شبیه اون ساختمون قبلی نیست!»

خیلی‌خب، شاید ناراحت نیستم از این‌که اولین مشتری‌م اونه.

درواقع چند دقیقه طول می‌کشه تا خودشو به کانتر برسونه؛ چون نمی‌تونه به وسایل دست نزنه و نگاه‌شون نکنه. وقتی بالاخره می‌رسه به ما، الیسا می‌دوئه اون‌طرف کانتر و بغلش می‌کنه. می‌گه: «قشنگ نیس؟»

با دست به من اشاره می‌کنه. «ایده‌ی خودش بود. همه‌ش. من فقط تو تمیزکاری کمکش کردم.»

رایل می‌خنده. «سخته باور کنم مهارت‌های پینترستی تو هیچ نقشی نداشتن.»

سر تکون می‌دم. «شکسته‌نفسی می‌کنه. مهارت‌های اون نصف این خیال رو به واقعیت تبدیل کرد.»

رایل به من لبخند می‌زنه و این مثل یه خنجر تو سی*ن*ه‌م فرو می‌ره؛ چون می‌گم آخ.

دستاشو می‌کوبه روی کانتر و می‌گه: «اولین مشتری رسمی‌تون منم؟»

الیسا یکی از برگه‌های تبلیغات رو می‌ده دستش. «برای این‌که مشتری به حساب بیای باید واقعاً یه چیزی بخری.»

رایل به اول تا آخر تبلیغ یه نگاه می‌ندازه و می‌ذاردش رو کانتر. می‌ره سمت یکی از کارها و یه گلدون پر از گُلای لی‌لی بنفش رو برمی‌داره. می‌ذاره رو کانتر. می‌گه: «اینا رو می‌خوام.»

لبخند می‌زنم. از خودم می‌پرسم یعنی می‌دونه گلای لی‌لی رو انتخاب کرده. یه‌جورایی کنایه‌آمیزه.

الیسا می‌گه: «می‌خوای اونا رو جایی تحویل بدیم؟»

«شما دو تا تحویل هم می‌دین؟»

جواب می‌دم: «من و الیسا، نه. یه راننده برای تحویل داریم. فکر نمی‌کردیم واقعاً امروز بهش نیاز داشته ‌باشیم.»

الیسا می‌پرسه: «واقعاً داری اینا رو برای یه دختر می‌خری؟» فقط داره مثل هر خواهری تو زندگی عشقی برادرش سرک می‌کشه؛ ولی به خودم می‌آم، می‌بینم به الیسا نزدیک می‌شم که جواب رایل رو بهتر بشنوم.

می‌گه: «بله.»

نگاهش می‌افته به من و ادامه می‌ده: «هر چند خیلی بهش فکر نمی‌کنم. به‌ندرت پیش می‌آد.»

الیسا یه کارت برمی‌داره و می‌ذاره جلوی رایل. می‌گه: «طفلک دختره. تو چه آدم مزخرفی هستی.»

انگشتاشو می‌زنه روی کارت. «پیغامتو روی کارت و آدرسی رو که می‌خوای بهش فرستاده بشن، پشتش بنویس.»

وقتی کارت رو برمی‌گردونه و دو طرفش می‌نویسه نگاهش می‌کنم. می‌دونم حق ندارم؛ ولی دارم از حسادت می‌میرم.

اطلاعات تکمیلی​

تعداد صفحات۳۳۰ صفحه
نسخه چاپی۱۳۵,۰۰۰ تومان
شابک۹۷۸-۶۰۰-۷۸۴۵-۹۱-۲
تاریخ انتشار۱۳۹۵/۱۲/۰۱
دسته بندیرمان،داستان خارجی،داستان آمریکایی،بهترین های ادبیات داستانی
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین