+ من از کودکی یاد گرفتم که سکوت، امنترین پناه است. اما وقتی تو آمدی، صدا پیدا کردم. حالا که رفتهای، دوباره در سکوت غرق میشوم… اما اینبار، با صدای تو در ذهنم.
- تو را دیدم، نه چون دنبالت میگشتم، بلکه چون چشمهایم از حقیقت خسته شده بودند. تو دروغ نبودی، اما حقیقت هم نبود. تو چیزی بودی میان رویا و زخم.
+ دخترم، عشق در این خانه همیشه با اشک همراه بوده. اگر میخواهی عاشق شوی، باید آمادهی سوختن باشی. ما زنها، همیشه در آتش عشق، بیصدا میسوزیم.