جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

دیالوگ نویسی [در امتداد سایه‌ها] اثر «سونیا کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دیالوگ نویسی توسط نهـنگـ با نام [در امتداد سایه‌ها] اثر «سونیا کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 222 بازدید, 2 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته دیالوگ نویسی
نام موضوع [در امتداد سایه‌ها] اثر «سونیا کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع نهـنگـ
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط نهـنگـ
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,758
33,718
مدال‌ها
10
بسم‌النور
اثر: در امتداد سایه‌ها
به قلم: سونیا
ژانر: عاشقانه-تراژدی


 
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,758
33,718
مدال‌ها
10
+ من از کودکی یاد گرفتم که سکوت، امن‌ترین پناه است. اما وقتی تو آمدی، صدا پیدا کردم. حالا که رفته‌ای، دوباره در سکوت غرق می‌شوم… اما این‌بار، با صدای تو در ذهنم.

- تو را دیدم، نه چون دنبالت می‌گشتم، بلکه چون چشم‌هایم از حقیقت خسته شده بودند. تو دروغ نبودی، اما حقیقت هم نبود. تو چیزی بودی میان رویا و زخم.

+ دخترم، عشق در این خانه همیشه با اشک همراه بوده. اگر می‌خواهی عاشق شوی، باید آماده‌ی سوختن باشی. ما زن‌ها، همیشه در آتش عشق، بی‌صدا می‌سوزیم.
 
موضوع نویسنده

نهـنگـ

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,758
33,718
مدال‌ها
10
+ هر شب، با خاطره‌ی تو می‌خوابم. و هر صبح، با نبودنت بیدار می‌شوم. این زندگی نیست، این تمرین مرگ است.

- من از تو نرفتم، از خودم فرار کردم. تو آینه‌ای بودی که تمام ضعف‌هایم را نشان می‌دادی. و من، مردِ فرار بودم، نه مردِ ماندن.

+ تو گفتی که عشق، آزادی‌ست. اما چرا هر بار که عاشقت می‌شوم، بیشتر در بند می‌افتم؟ شاید آزادی، فقط برای کسانی‌ست که دل نمی‌بندند.

- تو همیشه از عشق حرف می‌زدی، انگار که نجات‌دهنده‌ست. ولی حالا که درگیرش شدی، شبیه کسی هستی که در باتلاق افتاده. عشق، نجات نمی‌دهد. غرق می‌کند.
 
بالا پایین