جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [در پناه‌ِ یک بی‌پناه!] اثر «سونیا جهانبخشی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط SONIYA JAHANI با نام [در پناه‌ِ یک بی‌پناه!] اثر «سونیا جهانبخشی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 365 بازدید, 5 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [در پناه‌ِ یک بی‌پناه!] اثر «سونیا جهانبخشی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع SONIYA JAHANI
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آریانا
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

SONIYA JAHANI

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
7
89
مدال‌ها
2
«به نام آنکه هستی نام از او یافت»



نام رمان: در پناهِ یک بی پناه!

نویسنده: سونیا جهانبخشی

ژانر: #عاشقانه #درام #اجتماعی
عضو گپ نظارت: (3) S.O.W

خلاصه:

انسان‌ها تنها مسئله‌ای هستند که صورت مسئله‌یشان دائما در حال تغییر است و اینجا همان دنیایی‌ست که یاغی بودن اولین رکن شخصیت انسان‌هاست!

روایتِ نباتِ آغشته به زهری که حلاوت زندگی‌اش را فدای پشتوانه‌ای می‌کند که خود به دیواری رنگی تکیه داده است؛ دنیایی که در آن مردها مرد نیستند و نامردان خرد پیشه می‌کنند تا فقط او در پناهِ یک بی پناه آرامش خود را به دست بیاورد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشدبخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,401
51,446
مدال‌ها
12
1666561723006.png


"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان



با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

SONIYA JAHANI

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
7
89
مدال‌ها
2
مقدمه:
گاهی انسان‌ها همان شیشه‌های شکسته‌ای هستند که به آنها دست می‌زنیم، با اینکه می‌دانیم خطر آسیب دیدن در کمین نشسته است. راستش من هرگز به ای‌ کاش‌هایی که سر و ته نداشتند نمی‌اندیشیدم؛ اما هنگامی که طنین نبودن و زخم حماقت بر سر اذهانم خط بطلان کشید، چرخه‌ی طبیعت همواره پرده برداشت و نوای در به دری همه جا پژواک شد... .
 
موضوع نویسنده

SONIYA JAHANI

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
7
89
مدال‌ها
2
«به نام آنکه جان بخشید ما را»

برای چندمین بار زنگ بلبلی خانه‌یشان را می فشارم و با کورسویی امید نگاهم خیره‌ی قفل درب زوار در رفته می‌ماند. میان افکار هولناکم برای چندمین بار در روز گم می‌شوم و به عادت همیشگی گوشه‌ی روسری سیاه فامم را تا مرز ریش شدن می‌جوم. با مشت کردن دستم عکس چاپ شده‌ی سیاه و سفیدش را مچاله می‌کنم و همچنان با پوزخند نگاهم به در است. من آدم عقب نشینی نیستم و نا امیدی در لغاتم معنا نمی‌شود؛ اما اکنون...راستش اکنون نا امیدتر از هر لحظه‌ای هستم و بیشتر از نا امیدی دستان خستگی گلویم را تا مرز ترکیدن می‌فشارد.
صدای دندان قرچه‌ام سوهان مغزم می‌شود و اعصابم ضعیف‌تر از هر لحظه‌ای دیگری به تمام من چنگ می‌اندازد. پوزخندم را می‌خورم و جایش نفرت تمام صورتم را پر می‌کند. نفرت به تمام کسانی که اینجا، در هوای من نفس می‌کشند و فقط اکسیژن می‌بلعند، نفرت از پناهی که دیگر نیست و نفرت از منی که باز هم همه چیز را خراب کرده‌ام.
عقب گرد می‌کنم و بازهم می‌خواهم دست از پا درازتر به خرابه‌‌ی خودمان بروم. نگاه آخر را به درب زنگ زده و جلبکی رنگ می‌اندازم و سوییچ را در قفل ماشین می‌چرخانم که در با صدای تیکی باز می‌شود و قامت کشیده‌ی مهدیار از پشت در بیرون می‌آید. آب دهانم را پایین می‌فرستم و نالان و در هم فرو رفته به قدم‌هایم تسریع می‌بخشم و نزدیکش می‌روم که دستش را به نشانه‌‌ی استپ دراز می‌کند و متوقفم می‌کند. من فقط می‌خواهم کمکم کند، فقط می‌خواهم باورم داشته باشد و آنقدر بی‌رحمانه همه چیز را بر روی دوش من نیندازد تا جسه‌ی نحیفم زیر این همه بدبختی تاب بیاورد. او اما بی رحمانه‌تر از هر وقت دیگری گوشه‌ی لبش کج می‌شود و سردی کلامش وجودم را به‌سان یخ می‌کند:
- با چه رویی اومدی اینجا؟
جلوتر می‌روم و می‌خواهم حرف بزنم، از پناه بگویم، از زندگی آشوبمان بگویم، از تمام منِ تمام شده برایش حرف بزنم تا فقط اتفاقات اخیر را برایش توجیه کنم؛ ولی او همچنان با اخم‌هایش منظومه‌ی شمسی را هم می‌زند و می‌تازد. محکم تخت سی*ن*ه‌ام می‌کوبد و هلم می‌دهد که به پشت رو زمین آسفالت شده می‌افتم و عکس او از دستانم رها می‌شود. خراش‌هایی که بر کف دستم می‌افتد صورتم را در هم می‌کند و بی‌جان‌تر از همیشه به چشمان بی‌فروغش چشم می‌دوزم. او نمی‌داند که درد کلماتش چقدر از ضرباتش بیشتر بر جانم تازیانه می‌زند:
- چرا دست از سر زندگی ما بر نمی‌داری؟ دنبال چی هستی؟ هدفت چیه؟
 
موضوع نویسنده

SONIYA JAHANI

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
7
89
مدال‌ها
2
در سکوت و عجز نگاهش می‌کنم که دستش مشت می‌شود و می‌خواهد به سمتم هجوم آورد که دستی جلوی مشتش را می‌گیرد و او را از زدن من وا می‌دارد. منی که حتی ارزش زدن هم ندارم جقدر رقت‌انگیزم. منی که خوب می‌دانم تمام این درگیری‌ها دلیلش من هستم و فقط می‌خواهم آتش خشم مهدیار را خموش کنم. صدای حامی، ناجی اکنونم بلند می‌شود، او را به عقب می‌راند و با خشم به او می‌توپد:
- معلومه چه مرگته؟ می‌خواستی رو یه زن دست بلند کنی؟
دستش را محکم پس می‌زند و با خشم نگاهم می‌کند. جوری که انگار می‌خواهد تمام من را یکجا ببلعد، همانقدر پر تحقیر و همانقدر شعله‌ور. انگشت اشاره‌اش را سمت منی می‌گیرد که هنوز بر روی زمین نشسته‌ام و گره روسری‌ام باز شده و موهای حنایی و فرم بر روی صورتم ریخته‌اند. با همان لحن تند و حالت عصبی‌اش حامی را خطاب قرار می‌دهد:
- همین زن زندگی داداشت رو پاشونده، پناه رو آواره کرده، سارا رو انداخته گوشه بیمارستان و به احوال چند خاندان لجن مالیده! بعدش... .
حرفش را می‌خورد و نگاهش را به زمین می‌دوزد. رد نگاهش را که می‌گیرم به عکس کاغذی و چاپ شده‌اش برخورد می‌کنم. انگار تَوّرم گلویم قدرت تکلم را از من ربوده است. سرش را که بالا می‌آورد نگاهش وحشتانک‌تر از قبل است، دست‌هایش مشت می‌شود و رگ‌هایش باد می‌کند. ناخواسته روی زمین تکان می‌خورم و کمی عقب‌تر می‌روم که با تن صدایی بلند تر ادامه می‌دهد:
- بعدش هم اومده اینجا دم در خونه‌ی من، با عکس عزیزترین کَس زندگیم و من رو نگاه می‌کنه!
پلک‌هایم را از فرط صدای بلندش بر هم می‌کوبم و می‌فشارم. نمی‌توانم حرف بزنم، راستش حق دارد، چه می‌خواهم بگویم؟ چه دارم که به او بگویم؟ اویی که نه تنها آرام‌تر نشده بلکه دُز خوی وحشی‌اش از قبل بالاتر رفته است.
- با چه رویی اومدی اینجا؟ اومدی ببینی حال و روزمون چطوریه؟ اُکی ببین! خوب ببین منو!
جلویم زانو می‌زند و یقه‌ی مانتوی مشکی و خاکی‌ام را در مشت‌های بزرگش می‌گیرد و در چشمانم زل می‌زند. سرم را مدام به طرفین تکان می‌دهم تا با او چشم در چشم نشوم، آخر می‌ترسم زیر چشمان وحشی‌ و سیاهش تاب نیاورم و بغضم را رها کنم:
- نگاه کن منو...دارم بهت میگم نگاه کن! منو ببین... .
 

آریانا

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
3,433
12,583
مدال‌ها
6

«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین