جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء در گذر این روزها

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط نهال رادان با نام در گذر این روزها ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 263 بازدید, 2 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع در گذر این روزها
نویسنده موضوع نهال رادان
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط نهال رادان
موضوع نویسنده

نهال رادان

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,274
3,390
مدال‌ها
7
موضوع انشا: در گذر این روز ها

نویسنده: هانیه نیک سیرت
 
موضوع نویسنده

نهال رادان

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,274
3,390
مدال‌ها
7
سرمای سکوتم تمام تنم را می‌لرزاند.
سکوتی که سرشار از ناگفته هاست.
آری، باز این غروب جمعه‌ی دلگیر آمده تا تنهاییم را به رخم بکشد و من را غرق دریای خاطرات و ساعت‌ها تنهایی ملال‌آور کند.
این شب‌های بی تو و حجم نبودنت آسمان چشمانم را بارانی کرده است.
این قلب شیشه‌ای تحمل نبرد با هجوم لشکر بی‌رحم خاطرات را ندارد.
اما... .
تمام این روز ها می‌گذرد و من می‌شوم آدمی سرشار از تجربه.
از من آدمی باقی می‌ماند که گریه‌ها را کرده، غصه‌هارا خورده، نبودن‌ها را شمرده و تمام خاطرات را بارها و بارها تکرار کرده و الان شب‌هایش را در کوچه‌های بی‌خاطره و خالی از احساس سپری می‌کند.
آدم است دیگر مگر چقدر تحمل دارد!؟
روزی تمام می‌شود و دیگر هیچ باقی نمی‌ماند... .
آری من همانم!
همانی که صبح تا شب منتظرت هستم و شب تا صبح را با رویای آمدنت سپری می‌کنم.
دیدنت حتی در دوردست ها هم برایم لذت‌بخش است. البته... تو را می‌بینم هر لحظه و هر ساعت در این خانه‌ی غم.
اما تا دستم را بالا می‌آوردم تا لمست کنم و باور کنم آمده‌ای ناپدید می‌شوی. می روی... می روی... .
و باز این من هستم که با تو و خیال بودنت روزهایم را سپری می‌کنم و تکرار می‌کنم این نوازش خیالی‌ات را... .
 
موضوع نویسنده

نهال رادان

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Jul
1,274
3,390
مدال‌ها
7
این روز ها پریم از آه‌های حسرت و اندوه
پر از ای کاش‌هایی که شده بخشی از زندگی‌مان.
روز‌ها پس از دیگری می‌گذرد.
و در میان همین روزها در کوچه باغ‌های روزگار پریشان کسی عابر لحظه‌هایمان می‌شود.
عابری که بی‌اجازه پا بر کوچه‌های سرشار از تنهایی دلمان می‌گذارد و بدون اینکه خبردار شویم می‌شود تمام زندگی و فکرمان. از نامش پیداست. عابر است دیگر! میگذرد... میرود... .
و دوباره تنها می‌شویم. تنها تر از قبل. و اکنون دلتنگی هم به تنهایی‌هایمان اضافه می‌شود.
و ما می‌مانیم و انتظار و انتظار و انتظار.
و می‌نویسیم دلنوشته‌هایی را که اویی که باید هرگز نمی‌خواند.
وقتی به خانه آمدم و کفش‌هایت را پشت در دیدم، آرامشی شیرین به بند بند وجودم تزریق شد.
وارد خانه شدم و باذوق نامت را صدا زدم، اما... اما جوابی نشنیدم. دیوانه‌وار به دور خودم می‌چرخیدم و نامت را صدا می‌زدم و در خانه به دنبالت می‌گشتم.
اما تو نبودی که نبودی... .
نامید به اتاق رفتم و روی تخت نشستم و زانوهایم را بغل کردم و از پنجره به رقص برگ‌ها در باد خیره شدم. آسمان دلم بارانی بود. هوای اتاق بوی درد و غم می‌داد.
سکوتم سرشار از ناگفته‌ها بود.اشک گ‌هایم سرازیر شد، هوا ابری بود. با شروع هق‌هق گریه‌ام آسمان هم بارانی شد.
رفتنت را باور ندارم! کفش‌هایت را چرا نبرده ای؟ آنها هم مثل من رفتنت را باور ندارند و بعد تو آواره شده‌اند. کجایی که ببینی بعد رفتنت شب‌هایم را در کوچه‌ی خاطرات می‌گذرانم.
من و کفش‌هایت هر لحظه منتظر آمدنت هستیم، تا بیایی و به این روزگار پریشان رنگ آرامش بدهی.
و این‌گونه است که هر چه من بنویسم، هر چه تو بنویسی، هرچه ما بنویسیم، تهش برمی‌گردد به کسی که دیگر وجود ندارد. پس این دلنوشته‌هایمان را چه کسی می‌خواند؟ من؟ تو؟ یا دیگری برایش؟
و این باعث می‌شود زیر آوار سکوت دلمان بمانیم. سکوتی که سرشار از نا گفته هاست... .
نوازش خیالی کسی را که در جواب این سوالم:
«مبادا دنیای تارم را به تاریکی مطلق تبدیل کنی؟مبادا بروی؟»
گفته بود می‌مانم و رویاهایت را به حقیقت تبدیل می‌کنم. و من در میان مردمی هستم که باورشان نمی‌شود شکسته‌ام
می‌گویند خوش بحالت که خوشحالی نمی‌دانند دلیل شاد بودنم باج به آنهاست برای دوست داشتنم.
هوس پرواز ندارم
فقط از زمین خسته‌ام
تنهایی ام را پنهان می‌کنم در دلم
دلتنگی‌ام را در سکوتم
حرف‌های ناگفته را در لبخندم
سردم ولی گرم لبخند می‌زنم.
هانیه نیک سیرت
 
بالا پایین