جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

ادبیات فارسی دست بالای دست بسیار است

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات کهن توسط STARLET با نام دست بالای دست بسیار است ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 323 بازدید, 11 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات کهن
نام موضوع دست بالای دست بسیار است
نویسنده موضوع STARLET
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط STARLET
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,539
15,486
مدال‌ها
10
داستان اول اصطلاح دست بالای دست بسیار است
این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که او مثل بازرگان ثروتمند باشد. در یک لحظه، به فرمان خدا او تبدیل به بازرگانی با بسیار ثروتمند شد، تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمندتر است. تا روزی که حاکم شهر را در حال عبور از آنجا دید، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,539
15,486
مدال‌ها
10

مرد با خودش فکر کرد: کاش من یک حاکم میشدم، آن وقت از همه قوی تر بودم! در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او احترام میگذاشتند. روزی این مرد حس کرد نور خورشید او را آزار میدهد و با خودش فکر کرد که خورشید خیلی قدرتمند است.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,539
15,486
مدال‌ها
10
آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو بر زمین تایید و آن را گرم کرد. در این زمان احساس قدرت بسیار میکرد تا اینکه ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود گفت که نیروی ابر از خورشید بیشتر است و آرزو کرد که تبدیل به ابری بزرگ شود و آن چنان شد. کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,539
15,486
مدال‌ها
10
باز هم بعد از مدتی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد. همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خـُرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگ تراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است! این بود که ضرب المثل دست بالای دست به وجود آمد.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,539
15,486
مدال‌ها
10
داستان دوم اصطلاح دست بالای دست بسیار است
در شهر خوی زن ثروتمند و تیزفکری به نام «شوکت» در زمان کریم خان زند زندگی می کرد. انگشتر الماس بسیار گران قیمتی ارث پدر داشت، که نیاز به فروش آن پیدا کرد. در شهر جار زدند ولی کسی را سرمایه خرید آن نبود….
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,539
15,486
مدال‌ها
10

در شهر خوی زن ثروتمند و تیزفکری به نام «شوکت» در زمان کریم خان زند زندگی می کرد. انگشتر الماس بسیار گران قیمتی ارث پدر داشت، که نیاز به فروش آن پیدا کرد. در شهر جار زدند ولی کسی را سرمایه خرید آن نبود.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,539
15,486
مدال‌ها
10
بعد از مدتی داستان به گوش خدادادخان حاکم و نماینده کریم خان در تبریز رسید. آن زن را خدادادخان احضار کرد و الماس را دید و گفت: من قیمت این الماس را نمی دانم، چون حلال و حرام برای من مهم است، رخصت بفرما، الماس نزد من بماند، فردا قیمت کنم و مبلغ آن را نقد به تو بپردازم. شوکت خوشحال شد و از دربار برگشت.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,539
15,486
مدال‌ها
10

خدادادخان، که مرد شیاد و روباه صفتی بود، شبانه دستور داد نگین انگشتر الماس را با شیشه بدلی، ماهرانه تراشیده و جای کرده و عوض نمودند. شوکت چون صبح به دربار استاندار رسید. خدادادخان، انگشتر را داد و گفت: بیا خواهر انگشتر الماس خود را بردار به دیگری بفروش ، مرا کار نمی آید.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,539
15,486
مدال‌ها
10

شوکت، وقتی انگشتر الماس خود را دید، فهمید که نگین آن عوض شده است. چون می دانست که از والی نمی تواند حق خود بستاند، سکوت کرد. به شیراز نزد، کریم خان آمده و داستان و شکایت خود تسلیم کرد. کریم خان گفت: ای شوکت، خواهرم، مدتی در شیراز بمان مهمان من هستی، خداداد خان، آن انگشتر الماس را نزد من به عنوان مالیات آذربایجان خواهد فرستاد، من مال تو را مسترد می کنم.
 
موضوع نویسنده

STARLET

سطح
4
 
⁦⁦୧⁠(⁠ارشد بخش ادبیات)⁠୨⁩
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
شاعر آزمایشی
کپیست انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Feb
3,539
15,486
مدال‌ها
10

بعد از مدتی چنین شد، کریم خان وقتی انگشتر، نگین الماس را دید، نگین شیشه را از شوکت گرفته و در آن جای کرد و نگین الماس را دوباره در جای خود قرار داد، انگشتر الماس را به شوکت برگرداند و دستور داد ، انگشتر نگین شیشه ای را، به خدادادخان برگردانند و بگویند، کریم خان مالیات نقد می خواهد نه جواهر!
 
بالا پایین