جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [دلقک‌ها نمی‌خندند] اثر «آوان.م کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط SATIAR با نام [دلقک‌ها نمی‌خندند] اثر «آوان.م کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 266 بازدید, 3 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [دلقک‌ها نمی‌خندند] اثر «آوان.م کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع SATIAR
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

SATIAR

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
1,042
1,584
مدال‌ها
2
نام رمان: دلقک‌ها نمی‌خندند

نویسنده: آوان.م

ژانر: ترسناک، تراژدی

عضو گپ نظارت: (2)S.O.W

خلاصه: در فلک هفتم، ستاره‌ها رنگ و شکل دیگری دارند.
صدای شیون عنکبوت‌های سیمگون، گوش‌ها را به‌لرزه وا می‌دارد.
موجوداتی با نقاب آدمی‌زاد؛ اما در پشت نقاب، خفاش‌ها قهقه سر می‌دهند!
آیا پشت دیواره‌های سکوت، داستان مرموزی پنهان شده است؟ آیا پایان گذرگاه بختک، شید زندگی پنهان شده است؟
نمی‌دانم، شاید بله... شاید فنا... !
 
آخرین ویرایش:

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشد بخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,865
53,078
مدال‌ها
12
1669726655714.png
"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان



با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
  • گل
واکنش‌ها[ی پسندها]: Enisha
موضوع نویسنده

SATIAR

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
1,042
1,584
مدال‌ها
2
مقدمه:
در آستانه شب، دود و تاریکی با هم، نجوای فر را بریدند!
دستان آغشته به خونش، بر پیراهن سپیدش، لکه انداخته بود.
صورت بی‌حسش آرام-آرام، رنگ لبخند به‌خود می‌گیرد؛ افسوس! که قرار بود آخرین دقایق زندگی‌اش با قربانی شدن، هدر برود! قربانی یک دیو! ولی نه یک دیو معمولی؛ بلکه دیوی انسان‌نما!

پارت یک|دلقک‌ها نمی‌خندند

صدای نغمه‌ی عروسک کوکی، فضا را پر کرده بود.
با قطع شدن صدای عروسک؛ دستش را سمت کوک عروسک دراز کرد، با چرخاندن کوک، لالایی عروسک باز هم اتاق را در بر گرفت. با صدای پیامک گوشی‌اش؛ چشم‌های خسته‌اش را چند بار بازوبسته کرد.
از روی صندلی بلند شد و دستش را سمت گوشی دراز کرد.
فشاری به دکمه‌ی گوشی آورد که باعث شد نور صفحه‌اش؛ روی صورتش پخش شود.
پیامک را از بین تبلیغات تمام نشدنی ارسال شده، پیدا کرد. با باز شدن پیامک، چشم‌هایش را به خطوط ارسال شده دوخت.
« اطلاعیه‌های مهم!
باعرض سلام و خسته نباشید خدمت شما!
به عرض می‌رسانیم تمامی بخش‌های آپارتمان به‌دلیل نقص‌های فنی، بسته است خواهشمندیم ضمن... »
ناباور، دوباره متن فرستاده شده را از اول خواند.
فکرش را هم نمی‌کرد، یک آتش‌سوزی کوچک باعث شود؛ به جای دیگری نقل مکان کند.
کلافه «هوفی» کشید و درمانده، سرش را روی میز گذاشت. آن‌قدر درگیر افکارش شده بود که پلک‌هایش طاقت نیاوردند و سیاهی، جهان چشم‌هایش را دربرگرفت.
***
جوراب‌هایش را تا نزدیک زانوهایش، بالا کشید.
کوله‌ی یشمی رنگش را روی دوشش انداخت و با کمری خمیده، سمت درب اتاق رفت.
پله‌ها را طی کرد و از خانه خارج شد. با سوار شدنش درون اتوبوس، هدفون سیاه رنگش را روی گوش‌هایش گذاشت.
سرش را به شیشه‌ی اتوبوس تکیه‌زد و هدفون‌اش را روی گوش‌هایش، محکم کرد.
هیچ نوا یا ترانه‌ای را نمی‌شنید؛ دلیل اصلی‌اش هم همین بود، نشنیدن!
گوش‌هایش را می‌گرفت تا هیچ‌چیز را نشنود!
با ایستادن اتوبوس، کوله‌اش را برداشت و از اتوبوس خارج شد. بعد از گذر از چند کوچه، درست جلوی مقصدش از حرکت ایستاد؛ خانه‌ای قدیمی و بزرگ با نمایی نه‌چندان زیبا. آهسته جلو رفت، بزاق دهانش را بلعید و دستش را سمت زنگ درب دراز کرد.
 

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,571
6,491
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین