مریم درسال ۱۳۷۵ در یکی از شهرهای کوچک خوزستان به دنیا اومد. خانواده مریم در یک محلهی فقیر نشین زندگی میکردن مریم بچگی سختی داشت
و یه آرزو که بتونه یه آدم پولدار و معروف بشه. خانواده مریم جزء خانوادههای مذهبی خوزستان بودن مریم وقتی ۵ سالش بود خاله شد. وقتی رفت توی ۹ سال اتفاقهای بدی براش افتاد؛ شوهر خواهر مریم خواهر مریم رو کتک می.زد اما خواهر مریم فاطمه همهش بر میگشت سر زندگیش چون اونا یه بچه ۴ ساله بیگناه داشتن که قاطی بازی دعواهای زناشویی پدر و مادرش شده بود.
۱۲ ژوئیه ساعت ۷ صبح مادر مریم اون رو صدا زد که پاشه بره مدرسه اما بهنظرتون مریم میره مدرسه؟
همانطور که حدس زدید خیر مریم تنبل ما خودش رو به مریض شدن زد و از دست معلم ریاضی در رفت ولی همون روز برای مهسا روز مهمی بود چون مسابقه کشتی رسول خادم بود مریم خانم هم که طرفدار دو آتیشه ساعت ۸ صبح با کلی التماس کنترل رو از باباش گرفت که کشتی رو نگاه کنه مریم طوری استرس داشت که کسی نمیدونست انگار خودش کشتی داره و با نام خدا کشتی شروع شد نیمه اول رفت اما خادم هنوز صفر بود نیمه دم هم گذشت بازم صفر بود قشنگ مریم از زندگی ناامید شده بود خواست تلوزیون رو خاموش کنه که یه دفعه صدای مردم توی سالن رو شنید که میگفتن ایران ایران مریم سریع نشست روی مبل بنظرتون چیشده؟
بله رسول خادم ۳ امتیاز گرفت و حریفش ۷ امتیاز بود و حالا رفتیم برای دور سوم دیگه مریم کمکم پاهاش سرد شده بود و فقط دعا میکرد که رسول خادم ببره و بله مثل همیشه رسول خادم یه حرکت ۴ امتیازی و یه حرکت ۳ امتیازی دیگه هم زد و شده برنده ی مسابقه ۹ صبح برای مریم شده بود بهشت انقدر خوشحال بود که نگو و اما این خوشحالی انگار زیاد دوام نداشت که خواهر مریم فاطمه زنگ زد و اومد خونه اما فاطمه مثل خون گریه میکرد چون شوهرش شب مسـ*ـت کرده بود و تا تونست فاطمه و بچهش رو زده بود و فاطمه دیگه تحمل نداشت مریم برای فاطمه یه لیوان آب آورد که یکم آروم شه ولی یه دفعه برادر ناتنی مریم اومد بالا و کلی فاطمه رو زد و دعوا شروع شد مریم از ترس خواهرزادهاش و برداشت و اورد توی اتاق و بهش یه عروسک داد بازی کنه اما مریم شاد ما که تا الان داشت برای برد خادم شادی میکرد یه دفعه اشک توی چشمهاش اومد و دستاش برد بالا و گفت: خدایا چرا من اینقدر بدبختم که باید این همه درد بکشم خیلی خسته شدم و دلم میخواد بمیرم همینجور داشت گریه میکرد یه دفعه... .