جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [دنیای تاریک] اثر «مهسا کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط ask با نام [دنیای تاریک] اثر «مهسا کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 376 بازدید, 7 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [دنیای تاریک] اثر «مهسا کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع ask
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آساهیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

ask

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
7
15
مدال‌ها
1
نام رمان: دنیای تاریک
نویسنده: مهسا
ژانر: عاشقانه - هیجان انگیز
عضو گپ نظارت: s.o.v(7)
خلاصه:
رمان درمورد مریم دختری ساده و فقیر که اهل شهرستان هست و عاشق یه پسر بالا شهری و تاجر به نام رضا می‌شود و حالا می‌بینیم که آیا مریم محدودیت‌های خانواده‌ش رو می‌پذیزه یا زندگی در کنار عشق‌ش؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

سلین

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Aug
3,253
8,649
مدال‌ها
6
پست تایید (1).png نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوشآمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در را*بطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید
پرسش و پاسخ تایپ رمان

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد

میتوانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.
درخواست منتقد همراه

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا

و اگر درخواست تگ داشتید، میتوانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
| کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
موضوع نویسنده

ask

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
7
15
مدال‌ها
1
مریم درسال ۱۳۷۵ در یکی از شهرهای کوچک خوزستان به دنیا اومد. خانواده مریم در یک محله‌ی فقیر نشین زندگی می‌کردن مریم بچگی سختی داشت
و یه آرزو که بتونه یه آدم پولدار و معروف بشه. خانواده مریم جزء خانواده‌های مذهبی خوزستان بودن مریم وقتی ۵ سالش بود خاله شد. وقتی رفت توی ۹ سال اتفاق‌های بدی براش افتاد؛ شوهر خواهر مریم خواهر مریم رو کتک می.زد اما خواهر مریم فاطمه همه‌ش بر می‌گشت سر زندگی‌ش چون اونا یه بچه ۴ ساله بی‌گناه داشتن که قاطی بازی دعواهای زناشویی پدر و مادرش شده بود.
۱۲ ژوئیه ساعت ۷ صبح مادر مریم اون رو صدا زد که پاشه بره مدرسه اما به‌نظرتون مریم میره مدرسه؟
همان‌طور که حدس زدید خیر مریم تنبل ما خودش رو به مریض شدن زد و از دست معلم ریاضی در رفت ولی همون روز برای مهسا روز مهمی بود چون مسابقه کشتی رسول خادم بود مریم خانم هم که طرفدار دو آتیشه ساعت ۸ صبح با کلی التماس کنترل رو از باباش گرفت که کشتی رو نگاه کنه مریم طوری استرس داشت که کسی نمی‌دونست انگار خودش کشتی داره و با نام خدا کشتی شروع شد نیمه اول رفت اما خادم هنوز صفر بود نیمه دم هم گذشت بازم صفر بود قشنگ مریم از زندگی ناامید شده بود خواست تلوزیون رو خاموش کنه که یه دفعه صدای مردم توی سالن رو شنید که می‌گفتن ایران ایران مریم سریع نشست روی مبل بنظرتون چی‌شده؟
بله رسول خادم ۳ امتیاز گرفت و حریفش ۷ امتیاز بود و حالا رفتیم برای دور سوم دیگه مریم کم‌کم پاهاش سرد شده بود و فقط دعا می‌کرد که رسول خادم ببره و بله مثل همیشه رسول خادم یه حرکت ۴ امتیازی و یه حرکت ۳ امتیازی دیگه هم زد و شده برنده ی مسابقه ۹ صبح برای مریم شده بود بهشت انقدر خوشحال بود که نگو و اما این خوشحالی انگار زیاد دوام نداشت که خواهر مریم فاطمه زنگ زد و اومد خونه اما فاطمه مثل خون گریه می‌کرد چون شوهرش شب مسـ*ـت کرده بود و تا تونست فاطمه و بچه‌ش رو زده بود و فاطمه دیگه تحمل نداشت مریم برای فاطمه یه لیوان آب آورد که یکم آروم شه ولی یه دفعه برادر ناتنی مریم اومد بالا و کلی فاطمه رو زد و دعوا شروع شد مریم از ترس خواهرزاده‌اش و برداشت و اورد توی اتاق و بهش یه عروسک داد بازی کنه اما مریم شاد ما که تا الان داشت برای برد خادم شادی می‌کرد یه دفعه اشک توی چشم‌هاش اومد و دستاش برد بالا و گفت: خدایا چرا من این‌قدر بدبختم که باید این همه درد بکشم خیلی خسته شدم و دلم میخواد بمیرم همین‌جور داشت گریه می‌کرد یه دفعه... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ask

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
7
15
مدال‌ها
1
شوهر خواهر مریم میاد داخل و کل خونه ساکت می‌شه بله شوهر فاطمه زن دوم آورده بود و فاطمه تا تونست زد زیر گریه شوهرش گفت:
- این زندگی منه هر کاری دلم خواست می‌تونم کنم و تو باید ۱۱ سال پیش آدم درستی رو انتخاب می‌کردی!
و زد زیر خنده اما فاطمه قلب‌ش خورد شد دنیا روش ویرون شد خنده‌های شوهرش براش جهنم بود تا اینکه دست بچه رو گرفت و با چشم گریون از خونه رفت و و بعدش شوهر فاطمه یه ماشین برای خودش و زن دومش گرفت و رفتن شیراز درد بزرگ این مریم بود که باید کودکی می‌کرد اما غم‌ها رو با چشم‌ش دید ولی خانواده مریم جای این‌که به فکر دخترشون به فکر آبروشون بودن ولی همیشه میگن چوب خدا صدا نداره کاری که پدر مریم ۲۲ سال پیش کرد امروز هم سر دخترشون اومد مریم وقتی این صحنه‌ها رو دید نتونست تحمل کنه و صبح رو با گریه گذراند. تو این دو هفته مریم روحش مرده بود و فقط جسم‌ش زنده. مریم ساعت ۲ ظهر رسید خونه و نشست غذا بخوره که یه دفعه تلفن خونه‌شون زنگ خورد به‌نظرتون کی بود؟
ولی اتفاقی که انتظارش رو نداشتیم سرمون اومد پشت تلفن پلیس بود که با صدای غمگین گفت متاسفانه دخترتون و نوه‌تون تصادف کردن مادرم انگار دنیا رو سرش خراب شده و با گریه گفت آخ دختر نگون‌بختم کاش به دنیات نمیاوردم که این‌همه بدبختی بکشی و مادر مریم کل قضیه رو گفته و با گریه و زاری سوار ماشین شدن. مریم خواهر و خواهر زاده‌ش رو تو اون وضع دید بیهوش شد و فاطمه و بچه‌ش توی اتاق عمل بودن کل فامیل دست‌هاشون رو به خدا بود اما اون شوهر بی‌غیرت فاطمه نیومد که نیومد. دکتر بعد از چند ساعت از اتاق عمل اومد بیرون و گفت که حال فاطمه خوبه و خداروشکر عمل بچه‌ش هم داره خوب پیش میره همون موقع مریم به هوش اومد و خانواده بهش همه‌چیز رو گفتن. مریم این‌قدر خوش‌حال بود که نگو مثل روزی که رسول خادم بود اما یه دفعه دکتر گفت که بچه‌ی فاطمه زیر عمل دوام نیاورد و همین الان فوت کرد اون روز بدترین روز زندگی مریم بود بچه‌ی فاطمه رو به سردخانه بردن وقتی فاطمه به هوش اومد همه چیز رو دکتر به فاطمه گفت آخ آخ که داغ فرزند خیلی بده فاطمه هم مثل خواهرش مریم بدشگون بود برای شوهر فاطمه زنگ و بهش گفتن بیا که بچه‌ت مرده. محمدعلی با گریه و زاری اومد نگو تو شیراز زن دومش و طلاق داده بوده ولی... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ask

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
7
15
مدال‌ها
1
وقتی اومد با صورتی پشیمان و چشمان گریان افتاد روی زمین و زیر لب میگفت: من پشیمونم از کار هایی که کردم واقعا پشیمونم من رو ببخشید اما مریم که دیگه ازش متنفرم شده بود یه سیلی بهش زده و گفت اگر تو نبودی زندگی ما هم انقدر جهنم نمیشد که یه دفعه صدای پاهای فاطمه کل بیمارستان رو برداشت و دوون دوون پرید تو بغل شوهرش و میشه گفت فاطمه نرم شده بود بعد از دوروز وقت دفن کردن بچه ی فاطمه شد و محمد علی اون و آورد سر قبر و فاطمه میگفت: آروم بخواب دخترم آروم بخواب که چه بهتر مردی از این دنیای بد شگون نجات پیدا کردی فاطمه با دستاش خاک و می ریخت رو سر جنازه دخترش مثلا اون روزی که پتو کشید روی بچش این روزا هم گذشت ولی با مرگ بچه ی فاطمه محمد علی هم آدم شد تونست با تلاشش بره توی شرکت نفت زبان های آلمانی انگلیسی فرانسوی و ایتالیایی یاد گرفت فاطمه هم برگشت روی زندگیشون و شد یه معلم مهد کودک اما مریم مظلوم رمان ما تو بچگیش سوخت و آتیش گرفت اما هنوز هم امید داشت ولی تنفرش از زندگی امیدش و از بین میبرد ۳ ماه از این بدبختی گذشت و آرزو کرد که بتونه یه بوکسور معروف شه ۳ سال بعد:
مریم ۹ ساله ی ما شده بود مریم ۱۲ ساله به طور حرفه ای بوکس کار میکرد حتا توی خوزستان رشته بوکس مقام اول استانی رو بدست آورد زندگی مریم ما همینجوری می گذشت می گذشت.....
تا رسید ۱۶ سالگی مریم خانم الان مریم یه بوکسور زن معروف توی خوزستان شده بوده و یه آدم فهمیده ۱۴ مه سال ۱۳۹۱ روز مسابقات بوکس مریم با بوکسور آمریکایی بود همه ی فامیل استرس داشتن فاطمه و محمد علی کم مونده بود از استرس بمیرن خوب خوب...
مریم و صدا زدن مریم با یه ابهت خاصی وارد شد اما نمیدونست این بوکس آخرین مسابقه اش و شروع زندگی سختش شروع شده مریم اومد اون روز مردم خوزستان همه استرس داشتن اما مریم استرس نداشت چون با این بوکس داشت بدبختی های بچه گیش و میکشت داور مسابقه رو شروع کرد
اوه اوه اوه بنظرتون چی شد؟؟؟؟؟
اتفاقی که هیچ وقت هیچ ک.س انتظارش و نداشت آخه مریم بوکسور حرفه ای ایرانی که تو این ۷ سال کسی نتونست ناک اوت اش کنه تو راند اول با یه مشت حریف از پا در اومد مگه میشه؟؟؟؟
دوباره راند دو شد و مریم ما با آرزو های بزرگش ناک اوت شد کل فامیل توی سالن داد میزدن مریم پاشو مریم پاشو کل ایران و استرس برداشته بود چون مسابقه مهمی بود اما بعد......
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ask

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
7
15
مدال‌ها
1
مریمی که دماغش شکسته بود و حال خوبی نداشت به یه چیز فکر کرد خوشحالی اون روزش که خادم برد با لب خندون و سختی پا شد سختی هایی که کشید مرگ خواهرزاده اش کتک زدنای برادر ناتنیش حرف هایی که مردم بهش زدن همه محدودیت ها همه ی اینا رو فکر میکرد و هر کدوم از اینا یه مشت میزد به حریفش بله بله....
مریم رفت راند سه اما تو این راند با صدای بلند گفت من قهرمان میشم و جلوی این دنیا کم نمیارم انقدر انگیزه گرفت که نگو آفرین مریم ما با خاطرات بدش پا شد و ناک اوت کرد و مثل همیشه خاطرات خوب پیروز شدن کل مردم سالن خوشحال شدن چرا؟؟؟
چون مریم دوباره نشون داد هر دختری میتونه تو زندگیش پیروز شه پنج روز بعد مریم از آمریکا اومد ایران کل فامیل خوشحال بودن و همینطور فاطمه مریم نشست روی مبل که محمد علی با صدای بلند گفت: تو این روز مبارک و خوش ما با برد مریم میخوایم به شما یه چیز و اعلام کنیم مریم دل تو دلش نبود که میخوان چی بگن فاطمه شروع کرد به گفتن من ۷ سال پیش دخترم و جیگر گوشم و خاک کردم و امید به زندگیم و از دست دادم اما همون جور که میدونین خورشید هیچ وقت پشت ابر نمیونه چند روز پیش تست بارداری دادم و مثبت شد مریم و نگو که چقدر خوشحال شد با دو پرید تو بغل فاطمه و با صدای بلند گفت خدا شکرت خدا شکرت دوباره من خاله میشم ولی بعدش فاطمه گفت با اومدن بچمون میخوایم از ایران برای همیشه بریم و پناهنده آلمان شیم اما قول میدم همیشه بهتون سر بزنیم مریم با یه لبخند ملیح از خونه بیرون اومد و گفت میخوام برم یکم هوا بخورم از محله دور شد و رفت توی بازار شروع به قدم زدن کرد از یه جا برای بردش و خاله بودنش خوشحال شد و از یه جا هم رفتن خواهرش به آلمان ناراحت بود تا اینکه....
 
موضوع نویسنده

ask

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
7
15
مدال‌ها
1
یه آقایی به تلفن مریم زنگ زد و گفت: من از فدراسیون بوکس تماس میگیرم اگر میشه زودتر خودتون و به باشگاه برسونید مریم هم سریع سوار تاکسی شد اما همون که از تاکسی در اومد یه ماشینی با سرعت زیاد به مریم زد بعدا با گوشی مریم برای خانواده اش زدن الان وقت عمل مریم بود دل تو دل خانواده نبود و همه ترس داشتن مریم خدایی نکرده بلایی سرش بیاد دکور گفت عمل مریم ۵ ساعت طول میکشه این ۵ ساعت برای خانواده مثل ۵ سال طول کشید چشای فاطمه از ساعت برداشته نمیشد دستای مادر پایین نمیومد و گریه فامیل هم بند نیومد
۵ ساعت بعد...
دکتر از اتاق عمل در اومد همه با استرس رفتن جلوی دکتر فاطمه شروع کرد گریه کردن جلوی دکتر که تو رو خدا خواهرم و نجات بدین دکتر به همه گفت که خداروشکر مریم عملش به خوبی تمام شد اما دیگه نمیتونه بوکس کار کنه چون دیسک کمر گرفته کل فامیل و خانواده ناراحت چرا؟؟؟
چون این آخرین شادی مریم بود آخرین مقام ایران بود آخه چطور مریمی که یه روز بدون بوکس آرامش نداشت الان چطور تا ابد بوکس کار نکنه؟
مریم به هوش اومد همه لبخند رو صورتشون بود اما از ته دل غم بزرگی داشتن دکتر اومد مریم و چک کنه مریم با خوشحالی گفت حالم خیلی خوبه فقط لحظه شماری میکنم که برم براب مسابقات تمرین کنم وقتی مریم این و گفت دکتر چشاش خیس شده بود از اشک با تاسف گفت: متاسفم تو دیسک کمر گرفتی و دیگه نمیتونی بوکس کار کنی آخ آخ مریم بیچاره هر وقت احساس خوشی میکرد یه چیزی پیش میومد که از زندگی ناراحت شه مریم و با ماشین اوردن خونه سریع رفت توی اتاقش و یه برگه و خودکار برداشت و دردهایی که تا الان کشیده بوده و نوشت زندگی مریم همینجوری گذشت اما خوشحال بود چون خواهرش رفته بود آلمان و فقط یه امید به زندگی داشت که شاید نتونست بوکس و ادامه بده اما میتونه مربی بشه روز ها شب ها هفته ها ماه ها و سال همینجوری با رمان نوشتن و فکر کردن به مربی بودن گذشت تا اینکه.....
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین