جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [دوچهره] اثر «نرگس کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Narges_attorney با نام [دوچهره] اثر «نرگس کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 164 بازدید, 3 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [دوچهره] اثر «نرگس کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع Narges_attorney
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط -pariya-
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Narges_attorney

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
9
13
مدال‌ها
1
نام رمان: دو چهره
نام نویسنده: narges
ژانر: معمایی،عاشقانه،پلیسی
عضو گپ نظارت S.O.W(۷)
خلاصه : وکیلی مطیع قانون ،بی حاشیه و آروم .این ها خصوصیاتی بودند که او به آنها معروف بود ولی آیا کسی چهره دیگر اورا دیده؟ یا کسی که واقعا هست . زندگی او وقتی دگرگون می‌شود که مجبور به فاش کردن راز هایش می‌شود تا بتواند از احساساتش محافظت کند



مقدمه


من می‌توانم بگویم تو چه می‌خواهی زیرا خواسته و افکار هر فرد درچهره او نهفته است .تو چه ؟ تو هم می‌توانی من را از چهره ام تشخیص بدهی؟ خیر زیرا خواسته های من در قلبم نشسته ومنتظر پنجره‌ای هستند به سمت بیرون ولی عقلم هرگز اجازه خروج به آنها نمی‌دهد.
وکالت شغلی مناسب برای مخفی شدن . ولی امان از دل غافل همین شغل ساده مرا مجبور به کار هایی کرد که در تصورم هم نمی‌گنجید. این شغل توانست راهی برای باز کردن یک پنجره در قلبم باشد....
 
آخرین ویرایش:

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,765
32,207
مدال‌ها
10
negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۲۰۴۳۴_ogx (4) (2).png
"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.

درخواست نقد شورا

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان



با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

Narges_attorney

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
9
13
مدال‌ها
1
فصل اول

پارت اول


با چشمان تیز ودر ظاهر بی تفاوتش متهم و وکیلش که از دور مضطرب به نظر نمی‌آیند. ولی مطمئنا عرق سردی به پیشانی شان نشسته بود را از نظر گذراند. بله آنها استرس زیادی داشتند ولی برای چه آنقدر مضطرب بودند؟ آنها که اگر اراده می‌کردند می‌توانستند حتی دادستان کل را هم با پول هایشان بخرند. ولی خب جواب سوال اینجاست وکیل شاکی کسی بود که در تبحر و عدالت اسمش زبان زد کل دادگستری بود و هیچ کدام از دادستان ها وقتی او در دادگاه حضور داشت. نمی‌توانستند از قانون سر پیچی کنند. ولی چرا آنها باید از دختری که می‌خورد ۳۸سال داشته باشد اینقدر بترسند؟خب هیچکس جواب را نمی‌داند.


●●●

بعداز اتمام سوالات شاکی ،وکیل متهم دید که دیگر نمی‌تواند دادگاه را کنترل کند خواست جلسه را بهم بزند ولی نفس سریع شروع به صحبت کرد:

- از قاضی اجازه ورود یک شاهد رو میخوام.

- بله شاهد وارد است.

شاهد از میان حضار بلند شد و به سمت جایگاه شاهد رفت . تمام این هم یک دادگاه دیگر به نفع او .نفس همیشه یک یا چند نقشه جایگزین دارد که در همه شرایت می‌توان از آنها استفاده کرد.
او امروز کار خواصی جز جلسه دادگاه نداشت پس سوار ماشین شد و مستقیم به سمت خانه حرکت کرد . وقتی به دمِ در رسید خواست کلید را از کیفش در بیاورد ولی بعد پشیمان شد و زنگ را به صدا در آورد.
چند ثانیه بعد دختری هم سن خودش که پیشبند آشپزی به تن داشت در را باز کرد و با عصبانیت گفت:

- چرا از اون کلید بی صاحاب استفاده نمی‌کنی؟ اون رو نگهداشتی بیاری سر قبر من؟

نفس با حالت جدی پاسخ داد:
- بله.
و سریع به داخل خانه فرار کرد . زهرا که می‌توانست با جوابی که نفس داد آن را به دو قاچ تبدیل کند نفسی را با عصبانیت بیرون داد و به داخل خانه رفت . زهرا دوست صمیمی و مثل خواهر نفس بود . درست است که برعکس نفس زهرا فعال ، پر انرژی مثبت و شوخ بود ولی این دلیل نمی‌شد که آنها باهم دوست نباشند . خب زهرا تازه از کانادا که برای گرفتن تخصص پزشکی رفته بود برگشته و امروز هم طبق روال هر روز یک نفر مسئول خانه است .زهرا مسئول خانه بود .

نفس بالباس راحتی و حوله ای که دور سرش بسته بود از اتاق بیرون آمد. او معتقد بود که سشوار عمر مو هایش را کم می‌کند. پس هرگز از سشوار استفاده نمی‌کرد.
به سمت آشپزخونه رفت و مشغول چیدن میز شد. وقتی هر دو در حال خوردن بودند . زهرا پرسید:

- فردا بیکاری؟

- اگر منظورت رفتن به بیمارستانی که قراره توش استخدام بشی بله فردا بیکارم.

-صبرکن ببینم تو از کجا میدونی؟

نفس قیافه‌ی حق به جانبی به خود گرفت. که زهرا به حرف آمد و گفت:

-خیله خب خیله خب فهمیدم تو خیلی میدونی . حالا پاشو برو بخواب فردا باید زود بیدار شیم ولی وای به حالت اگه فردا ببینم مثل هفته پیش زدی خونه رو منفجر کردی مجبور میشم ازت جریمه بگیرم.

زهرا تنها کسی بود که از اکثر راز های نفس خبر داشت . نفس هم فقط کنار او احساس آرامش و راحتی می‌کرد. بعد از جمع کردن و شستن ظرف ها هر دو به سمت اتاق هایشان راهی شدند . زهرا همان لحظه خوابش برد ولی نفس پشت میز مطالعه‌اش مشغول مطالعه بود که پیامی دريافت کرد . بعد از خواندن پیام لباس هایش که شامل یک دست کت و شلوار مشکی میشد را پوشید و وقتی مطمئن شد زهرا خواب هست از خانه بیرون زد و بعد سوار ماشینش شد.


ادامه دارد....
 
آخرین ویرایش:

-pariya-

سطح
6
 
[ مدیر ارشدبخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
25,401
51,444
مدال‌ها
12
نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین