- Mar
- 10,552
- 27,247
- مدالها
- 9
قسمتی از متن:
زن آنقدر از بخيه زدن ترسيده بود كه بازهم دست مرد راطلب مي كرد و مرد آنقدر دريغ كرد كه من كنارش نشستم و دستش را گرفتم و آرام در گوشش گفتم لياقت دستانت بيشتر از اوست.
اما وقتي آنها رفتند كسي چيزي نگفت!
هيچكس چندشش نشد
و هيچ كس حالش بهم نخورد...
همه چيز عادي بنظر آمد و من فكر كردم
"ما مردمي هستيم كه به نديدن عشق بيشتر عادت داريم تا ديدنش ...
زن آنقدر از بخيه زدن ترسيده بود كه بازهم دست مرد راطلب مي كرد و مرد آنقدر دريغ كرد كه من كنارش نشستم و دستش را گرفتم و آرام در گوشش گفتم لياقت دستانت بيشتر از اوست.
اما وقتي آنها رفتند كسي چيزي نگفت!
هيچكس چندشش نشد
و هيچ كس حالش بهم نخورد...
همه چيز عادي بنظر آمد و من فكر كردم
"ما مردمي هستيم كه به نديدن عشق بيشتر عادت داريم تا ديدنش ...
آخرین ویرایش: