جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک آهو

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط Puyannnn با نام دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک آهو ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 162 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک آهو
نویسنده موضوع Puyannnn
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Puyannnn
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,532
22,013
مدال‌ها
3
بند مقدمه (زمینه سازی)
نسیم خنکی می‌وزید و من شادمانه در میان سبزه‌ها پیش می‌رفتم. شقایق‌ها امروز سرباز کرده و عطرشان سراسر دشت را پر کرده بود. زنبوری گوشم را قلقلک می‌داد، با این همه نمی‌خواستم از من دور شود. پرتو باریکی از نور خورشید به سمت من می‌تابید و از گرمای آن، لذت مطبوعی احساس می‌کردم. ناگهان در سمت راست خودم، جنبشی احساس کردم. انسانی پوشیده در یک لباس خاکی رنگ که سلاحی سیاه و سرد در دست داشته و آن را به سمت من نشانه رفته بود.

بندهای بدنه (متن نوشته)
تفنگی که مرد خاکی رنگ به سمت من گرفته بود، لوله بلندی داشت و من می‌توانستم از این فاصله داخل حفره لوله‌هایش را ببینم که گویی تا ناکجا آباد ادامه داشت. گوش‌هایم تیز و تمامی حواسم جمع شد. می‌توانستم آن قدر بدوم که او به گرد پایم نرسد. اما می‌ترسیدم که با نخستین جست، دستش روی ماشه اسلحه رفته و گلوله‌ای به من وارد کند. فاصله او به قدری با من کم بود که توانایی شلیک در یک حرکت را داشته باشد.

با خود فکر کردم که برای گریختن از دست انسان خاکی رنگ که سلاح سیاهش را به سمتم نشانه رفته است، باید چه کنم؟ او دو پای خود را طوری از هم باز کرده بود که گویی از این ژست، قدرت بیشتری می‌گرفت. با اضطرابی خاص که شاید توأم با آرامشی عجیب نیز بود، به من می‌نگریست و منتظر بود که با یک حرکت، کارم را تمام کند.

من به اطراف نگاهی کردم و سعی کردم موقعیت خودم را نسبت به او به خوبی بسنجم. به اندازه ۱۰ آهو بین ما فاصله بود و او باید ۱۰ آهوی خیالی را رد می‌کرد تا به من برسد. با خود فکر کردم که اگر همان جا بایستم، شکارچی حتما مرا شکار کرده و از پای درخواهد آورد. بنابراین راهی جز ریسک کردن نداشتم. تنها کاری که از من برمی‌آمد، همان دویدن و فرار کردن از صحنه رویارویی با شکارچی خاکی رنگ بود.

بند نتیجه (جمع بندی)
در دل از یک تا ده شمردم تا تمام قدرت خود را جمع کنم. شکارچی جای پاهای خود را به آرامی عوض کرد تا مرا تحریک به فرار نکرده باشد. اما او خبر نداشت که من پیش‌تر قصد فرار کرده‌ام. یک، دو و سه… شروع به دویدن کردم در حالی که صدای تیرها پی در پی از پشت سرم می‌آمد. جایی دیگر نتوانستم بدوم، گویی به محلی امن رسیده بودم… آیا گلوله شکارچی به من اصابت کرده بود؟ پس چرا خبری از درد نبود؟
من نجات پیدا کرده بودم.
 
بالا پایین