Serenya
سطح
3
سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
سرپرست ادبیات
منتقد ادبیات
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
- Sep
- 983
- 7,153
- مدالها
- 5
افسانه های جنوب آمریکا
داستان «رز برای امیلی» (A Rose for Emily)
امیلی گریرسن، زنی از خانوادهای بسیار قدیمی و ثروتمند در شهر کوچکی از جنوب آمریکاست.
پدرش مردی مغرور و سختگیر بوده که اجازه نداده هیچ خواستگاری با دخترش ازدواج کنه؛ چون فکر میکرد هیچک.س در شأن خانوادهی اونها نیست.
وقتی پدرش میمیره، امیلی برای اولین بار تنها میمونه… ولی حاضر نیست مرگ پدرش رو بپذیره — سه روز جنازه رو تحویل نمیده تا بالاخره مردم مجبورش میکنن.
بعد از اون، امیلی منزوی میشه؛ با کسی حرف نمیزنه و در خونهی بزرگ و کهنهاش زندگی میکنه که کمکم بوی پوسیدگی میگیره.
تا اینکه یه کارگر ساختمانی شمالی به شهر میاد، اسمش «هومر بارون»ه — مردی شوخطبع و سرزنده که برای ساخت خیابون کار میکنه.
امیلی باهاش بیرون میره و مردم شهر شروع میکنن به پچپچ:
چطور ممکنه دختر یک اشرافزاده با یه کارگر رابطه داشته باشه؟
اما امیلی براش مهم نیست، چون بعد از عمری تنهایی، برای اولین بار احساس زنده بودن میکنه.
یه روز امیلی از داروخانه سم آرسنیک میخره، ولی نمیگه برای چی.
بعد از مدتی هومر بارون ناپدید میشه…
و امیلی تا آخر عمرش در خونه میمونه، هیچک.س وارد اتاقهای بالا نمیشه.
سالها بعد که میمیره و مردم برای مراسم خاکسپاریش میان، بالاخره درِ اتاق بالایی رو باز میکنن —
اونجا، روی تخت، جسد خشکشدهی هومر بارون خوابیده…
و در کنار اون، روی بالش کناری، یه رشته موی خاکستری از امیلی.
داستان «رز برای امیلی» (A Rose for Emily)
خلاصهٔ کامل و روان داستان
امیلی گریرسن، زنی از خانوادهای بسیار قدیمی و ثروتمند در شهر کوچکی از جنوب آمریکاست.
پدرش مردی مغرور و سختگیر بوده که اجازه نداده هیچ خواستگاری با دخترش ازدواج کنه؛ چون فکر میکرد هیچک.س در شأن خانوادهی اونها نیست.
وقتی پدرش میمیره، امیلی برای اولین بار تنها میمونه… ولی حاضر نیست مرگ پدرش رو بپذیره — سه روز جنازه رو تحویل نمیده تا بالاخره مردم مجبورش میکنن.
بعد از اون، امیلی منزوی میشه؛ با کسی حرف نمیزنه و در خونهی بزرگ و کهنهاش زندگی میکنه که کمکم بوی پوسیدگی میگیره.
تا اینکه یه کارگر ساختمانی شمالی به شهر میاد، اسمش «هومر بارون»ه — مردی شوخطبع و سرزنده که برای ساخت خیابون کار میکنه.
امیلی باهاش بیرون میره و مردم شهر شروع میکنن به پچپچ:
چطور ممکنه دختر یک اشرافزاده با یه کارگر رابطه داشته باشه؟
اما امیلی براش مهم نیست، چون بعد از عمری تنهایی، برای اولین بار احساس زنده بودن میکنه.
یه روز امیلی از داروخانه سم آرسنیک میخره، ولی نمیگه برای چی.
بعد از مدتی هومر بارون ناپدید میشه…
و امیلی تا آخر عمرش در خونه میمونه، هیچک.س وارد اتاقهای بالا نمیشه.
سالها بعد که میمیره و مردم برای مراسم خاکسپاریش میان، بالاخره درِ اتاق بالایی رو باز میکنن —
اونجا، روی تخت، جسد خشکشدهی هومر بارون خوابیده…
و در کنار اون، روی بالش کناری، یه رشته موی خاکستری از امیلی.
آخرین ویرایش: