جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار رضا گرجي

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط ;FOROUGH با نام رضا گرجي ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 854 بازدید, 31 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع رضا گرجي
نویسنده موضوع ;FOROUGH
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ;FOROUGH
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,857
15,697
مدال‌ها
6
مجموعه اشعار رضا گرجی
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,857
15,697
مدال‌ها
6

رفت
رفت تا سوز به این خسته‌ی تنها بزند
دست بر خنده‌ی بی منت فردا بزند

عادتش بود که بر حال جهان پشت کند
رفت تا خاک به زیبایی دنیا بزند

این همه عشق برای دل سردش کم بود
رفت تا تیغِ تبر بر خمِ گل‌ها بزند

چشم بر حالِ بدم بست و برایم گم شد
رفت تا پشتِ سرش خنده به پل‌ها بزند

گفت که نامِ خدا چاره‌ی این رفتن نیست
رفت تا فتنه‌ به این عالم والا بزند

از سرم پر زد و مانده به دلم یاد غمش
رفت تا فاجعه بر این همه سودا بزند

آتشی از عطشش در دل سردم مانده
رفت تا تلخیِ غم بر نم رویا بزند

مسـ*ـت در کنج غمش پر زدم و دود شدم
رفت تا مستی خود بر همه سرها بزند

نام‌ها روی تنم حک شد و یادش به سرم
رفت تا خط عطش بر همه تن‌ها بزند

دست بر قلب من و از همه عشقم دل کند
رفت تا حرف مرا بر سر صحرا بزند

چشم‌ها خیسِ غمش توی سیاهی گم شد
رفت تا درد مرا بر نم دریا بزند

|رضا گرجی|
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,857
15,697
مدال‌ها
6

کنج غم
این بار سکوت از من و لب‌ها از توست

من بچه‌ام و گریه‌ی شب‌ها از توست

من بچه‌ام و بغضِ تو در سر دارم

من در شبِ خود با غمِ تو می‌بارم

در چشمِ تو جامانده تمامِ وطنم

آن گربه‌ی زخمی و پر از غصه منم

یک شاخه‌ی خشکیده که از درد شکست

بعد از تو جهان بر سرِ این مرد شکست

از رفتنِ تو باد به صحرا گله کرد

خورشید به آسمانِ فردا گله کرد

یک جرعه عطش بر تنِ این شهر چکید

این شعرِ پر از داغِ تو را کَس نشِنید

حالا به تو از حالِ خودم می‌گویم

من در خمِ این کوچه تو را می‌جویم

پیدا بشوی یا نشوی باکی نیست

اما تو بگو چاره‌ی این حادثه چیست؟

تو رفته‌ای و شهر به هم می‌ریزد

در کاسه‌ی ما باده‌ی غم می‌ریزد

که مسـ*ـتِ غمم از تنِ خود دور شدم

من بر تبِ چشمان تو مجبور شدم

این خاطره‌ها را به خودم چسباندم

من عشق شدم از نظرت جا ماندم

من عشق شدم تا به جنونم برسم

از هیچ به دنیای کنونم برسم

تا چشم تو یک بار به من خیره شود

تا خنده‌ی تو بر غمِ من چیره شود

اما چه کنم عشق شدن هم کم بود

این قصه تمامش پرِ از ماتم بود

فریاد زدم بغض به پایان نرسید

جز درد نصیبی به خیابان نرسید

دیوانه شدم تا به خودم برگردم

من بچه شدم با همگان بد کردم

حالا غمِ تو ریشه شده در جانم

هر چیز که در جستنِ آنی آنم

من با خودم و با غمِ تو درگیرم

من کنج غمت پیر شده می‌میرم!

|رضا گرجی|
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,857
15,697
مدال‌ها
6
چه کنم؟
اشک بر گونه روان است،خدایا چه کنم؟
این همه تلخی و این حادثه‌ها را چه کنم؟

حرفی از عشق مزن، بر دلِ ما زخم زده
عشق زیباست چو گل، شایعه‌ها را چه‌کنم؟

باز باران با ترانه روی شهرِ ما نشست
آسمان سرد شده، صاعقه‌ها را چه کنم؟

در میان واژه‌هایم رقص و شیدایی بکن
شعرها مالِ تو، من فاصله‌ها را چه کنم؟

می‌شود بی رحم بود و از همه دنیا گذشت
گفت بی‌رحم بمان، عاطفه‌ها را چه‌کنم؟

یا فراموش کن و روی خودت چشم ببند
چشم‌ها بسته ولی حافظه‌ها را چه‌کنم؟

مادرم گفت بخند این غمَت افروختنیست
خنده‌ام روی لب این عارضه‌ها را چه کنم؟

مثل آن جوجه کلاغی که به مقصد نرسید
بعدِ این قصه بگو فاجعه‌ها را چه کنم؟

توی کنجِ غم و تنهاییِ سردت گم شو
می‌روم‌کنج غمم، خاطره‌ها را چه کنم؟
|رضا گرجی|
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,857
15,697
مدال‌ها
6
ای عشق
اگر از عشق بگریزم
سوی نامعلوم
دور از این شهر بی رویا
مثل اشک چشم می‌ریزم
نه!صدایی نیست
نه! نوایی نیست
در لبان سرخ و زیبایت
بوسه‌ی بی انتهایی نیست
مثل شب‌های پر از تکرار
مثل جغدِ خسته از باران
شکل دنیای بدون رنگ
حالتِ دستانِ گرمِ تو
توی دستانم
بوسه‌هایم روی دست تو
آخرین دیدار!
نامه‌های خسته از کاغذ
گریه روی‌غصه‌ی حافظ
عشق، تو در‌جانِ‌من بودی
عشقِ جان فرسا
خداحافظ
ای عشق خداحافظ
از حافظه‌ام بگذر
از سرخیِ دستانم
از دود و سر و دردم
از این همه رسوایی
از حادثه‌ام بگذر
تو درد‌مرا دیدی
از مرگ هراسیدی
در نور تراویدی
بی بال و‌پرم کردی
از سوز نلرزیدی؟
ای عشق خداحافظ
تا حادثه‌ای روشن
تا آن شب رویایی
تا خنده‌ی زیبایت
در شهر
بدونِ‌من!
|رضا گرجی|
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,857
15,697
مدال‌ها
6
گفتند
گفتند که این واقعه خاصیت عشق است
بغضی که پسِ خنده‌ی تلخِ تو نهان بود
عشقی ز بلندای دل و عاطفه افتاد
این سرد‌ترین شادی از آغازِ جهان بود

بنگر تو به این بازیِ پر سوزِ زمانه
از عشقِ تو یک آدم بی‌حوصله مانده
از عشقِ غم انگیز من و وادیِ چشمت
یک جرعه فراموشی و جز شعر نمانده

گفتی که نمی‌خواهی در این قصه بمانی
محزون شدم و مثلِ سکوتِ رَمه خاموش
تا کی غم و اندوه و خزانیِ جوانی
کردیِ و بکردم غمِ این قصه فراموش

ما آن همه عشق و همه‌ی نورِ خدا را
ما از همه‌ی عشق به جز گریه ندیدیم
از بوسه‌ی مخفی و پر از شور گذشتیم
از روی حضور هم و احساس پریدیم

گفتند که مانند همان دلبرِ مَه‌رو
درجاده‌ی عشق و رَهِ تنهایی سفر کن
بگذار که این حالِ تو در وهم بماند
از این همه عشقی که به تو مانده گذر کن

|رضا گرجی|
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,857
15,697
مدال‌ها
6
نبودنت
از سرخیِ خون روی فرش از زوزه‌های باد
از اشک‌های هر شبت در لحظه‌های شاد

از خم‌شدن های سرت با ساقه‌های دشت
از لحظه‌ی درد تنت بعد از هجوم گشت

از بوسه‌های مخفیت در کوچه‌های وهم
از صورتِ سرد و ترت از اشک‌های چشم

از عقده‌ی یک زندگی با چشم‌های پاک
از اشرف این سرزمین از خانه‌های خاک

از خنده‌ی مستانه‌ات در خلوت آغوش
از باطن دیوانه‌ات در کوچه‌ای خاموش

از خیسی شب‌های تو در مرکزِ صحرا
از خشکی لب‌های تو در عمق این دریا

از آدمی که سنگ بود از آدمِ مغلوب
از فکر تو در خواب‌ها از تلخیِ سرکوب

از گریه‌های رد شده در گوشه‌ای خلوت
از دوری دستان تو از لمس این حسرت

از مشت‌های هرشبت در خاطرات یار
از دست‌های پر تبت در این جهانِ زار

از شهر‌های رنگی و از ناله‌های روز
از خون گرمت روی تن قبل از هجومِ سوز

از این همه که شعر شد توی نبودنت
از این جنونِ روحِ من در شهرِ بودنت
|رضا گرجی|
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,857
15,697
مدال‌ها
6
گم شدم
من گم شدم، در کوچه‌های زخمیِ تهران
من گم شدم، در روزهای سرد و یخبندان

آغوش وا کن که پناهم دست‌های توست
من گم شدم، در صفحه‌ای که داستان توست

پرواز کن از کهکشان و دور شو از ما
من گم شدم، در ارتفاعِ سردِ دانشگاه

فریاد کن که گوش من از نام تو خالیست
من گم شدم، در گوشه‌ای که جزوِ دنیا نیست

نزدیک باش، با خنده‌ات بنگر مرا یک بار
من گم شدم، توی نبودن‌های تو انگار

دلخسته‌ام مثل تمامِ سالِ زندانی
من گم شدم، این درد را تو خوب می‌دانی

رد می‌شوم از خاطراتت زیر این باران
من گم شدم، توی ترافیک و غمِ چمران

پل می‌زنم به بوسه‌ای که آخرین غم بود
من گم شدم، این گم شدن آغازِ ماتم بود

تنها و خشکم مثل بیگانه‌ترین شاخه
من گم شدم، بی‌تو درونِ خلوت کافه

دستانِ تو در ذهنِ من آبی ترین رویا
من گم شدم، بین شلوغی‌های این دنیا!

|رضا گرجی|
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,857
15,697
مدال‌ها
6
دستت را می‌گیرم
تو در آسمان پرواز کن

من در شب‌های زمین قدم می‌زنم

تو سفید باش و بدرخش

من سیاه می‌مانم و گم می‌شوم

تو لا به لای درختان تنومند آواز بخوان

من با سکوتِ بیابان سَر می‌کنم

تو با پاک ترین رود‌ها جاری شو

من در مردابِ بی‌نیلوفر خود محو می‌شوم

تو اشک بریز!

من هم اشک می‌ریزم

ملالی نیست

هر‌چقدر غمیگن

هر‌چقدر تنها

هر‌چقدر بی‌رویا

با تمامِ پوچی‌ها سر می‌کنم

کارِ این دنیا با ما تمام می‌شود

پر می‌گشاییم سوی آسمان

و من ایمان دارم

در جهانی دیگر دستِ تو را می‌گیرم!

|رضا گرجی|
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,857
15,697
مدال‌ها
6
شنیدم
شنیدم آخرین شبناله را نشنیدی و رفتی
به دنیای پُر از جادوی من خندیدی و رفتی

پس از تو روشنی در شهرِ غمگینم نخواهد ماند
پس از تو آسمان در گوشِ من شعری نخواهد خواند

هوای زندگی بی عشقِ تو بدجور آلودست
هنوزم چشمِ من در خواب‌های من نیاسودست

بخند و غیرِ من یک شهر را از غُصه خالی کن
بخوان و غیرِ من یک نَسل را از درد عاری کن

برقص و تیغِ غم را از لبانت بر لبم آور
تمام قِصه‌ها را با نگاهت در سرم آور

دوباره خوب شو، با بوسه‌ات حل کن مرا در خواب
دوباره غرق شو توی تنم، اطرافِ انقلاب

زمین از عشقِ ما لرزید،غمی بر جانِ ما افزود
بگو این عشق بُگریزد، زبانش در جهان کم بود

شد آن چیزی که می‌باید، شدم از خنده‌هایم سیر
بگیر باز هم دستم را، بگیر، اطرافِ هفتِ تیر

کنارِ من تمامِ شهر را با خنده روشن کن
همان کاری که دنیا کرد با عشقِ تو با من کن

بیا و ناجیِ من شو، شدم محکومِ به زندان
بخند و عاشقم کن باز، بخند، سمتِ سید خندان

نگاهم کن که چشمانت برایم قِصه‌ها دارد
خیابان رَدّی از آغوش‌ها و عشقِ ما دارد

اگر تو هَمدَمم باشی منم محکومِ به شادی
دوباره پا به پایم باش، دوباره، توی آزادی

|رضا گرجی|
 
بالا پایین