- Jun
- 104
- 37
- مدالها
- 2

رمان آبنوس
نویسنده:بهاره غفرانی
انتشارات:شقایق
قطع:رقعی
وزن:۵۲۶
نوبت چاپ:۱
نوع جلد:شومیز
شابک:۹۷۸۹۶۴۲۱۶۱۵۵۳
سال انتشار: ۱۳۹۸
معرفی رمان
رمان آبنوس موضوعات اجتماعی گوناگونب را در بر میگیرد. این کتاب روایتگر قصهٔ دختران فراری، زنانی که مجبور به تن فروشی میشوند، بچههای سرطانی و مشکلاتی که با آنها دست به گریبانند و همین طور موضوع پرچالش که هنوز به اندازهٔ کافی در کشور ما دربارهاش فرهنگسازی نشده است و نویسنده خیلی خوب توانسته در کنار عاشقانهای دلچسب و داغ به این دغدغهها نیز بپردازد.
قسمتی از رمان
به در تکیه داده و قلبم قرار میگیرد و به آرامی، روی زمین فرود میآیم. به پاکت توی دستم نگاهی کرده و اشکهایم را پاک مینمایم. پاکت را پاره میکنم و داخل آن، یک نامه مییابم و بیمعطلی، تای نامه را باز کرده و شروع به خواندن میکنم. یک تیتر خیلی بزرگ که نوشته شده است:
«آبنوس!»
هنوز هم تن و بدنم از صداهای عجیبی که چندی پیش شنیده بودم، میلرزد و دست خودم نیست که منِ همیشه شجاع و یتیمِ مادر و پدر، و بار آمده در خانهٔ عمو، اینگونه رنگ باختهام در برابر آواهای درونیام که مرا میخوانند و نمیدانم چرا! به خودم که میآیم، خویشتنم را سر سجادهام میبینم و باز هم خوابهای آشفتهٔ من، روحم را سلاخی کرده و دلم را شرحه شرحه میکند.
سجادهام را جمع کرده و نگاهی به دور و اطرافم میاندازم. خواب به قدری واقعی بود که هنوز هم انگار آن زمزمهها را میشنوم. کمی به رعشه افتادم و اما میدانم همه چیز فقط یک خواب بوده است. چادرم را به همراه سجاده در کمد گذاشته و بعد، سریع به تختخواب رفته و چشمانم را میبندم که تمام شود هرچه حس میکنم.
به خواب میروم و خواب میبینم و میدانم که بیدار نیستم. کابوس نامفهوم و پوچ تمام شبم را جهنم میکند و ذهن و فکرم را تا مرز تباهی میکشاند. چرا تمام نمیشوند این کابوسهای سیاه و خونخوار؟! دلم کمی هوای تازه میخواهد. هوایی که در این تخت و این اتاق و این خانه نباشد. بشود دور شد از کابوسهای شیطانی و آزار دهندهای که تمام تنم را به رعشه میاندازد.
هنوز چشم باز نکردهام اما بیدارم. مغزم فرمان نمیدهد و حسابی شوکه شدهام. به یکباره چشمانم را باز کرده و به ساعت دیواری اتاق نگاه میکنم. ساعت شش و ده دقیقه است و من باید دور شوم از این تخت! تنم خیس عرق است و موهایم، رشته رشته، به صورتم چسبیده و دهانم خشک شده است و میفهمم که این خواب، چه انرژی عظیمی از من ناتوان میگیرد.