جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی رمان آتلانتیس از مینو کاوری زاده

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب الکترونیک توسط SHAHDOKHT با نام رمان آتلانتیس از مینو کاوری زاده ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 566 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب الکترونیک
نام موضوع رمان آتلانتیس از مینو کاوری زاده
نویسنده موضوع SHAHDOKHT
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط SHAHDOKHT
موضوع نویسنده

SHAHDOKHT

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,818
39,051
مدال‌ها
25
رمان آتلانتیس 1



رمان آتلانتیس​


عنوانرمان آتلانتیس
نویسندهمینو کاوری زاده
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه1894
ملیتایرانی
ویراستارسایت رمان بوک



آواز دختری که دانشجوی معماری هست و قادر به صحبت کردن نیست، او با مادربزرگش که بیماری ام اس دارد زندگی میکند، بعلت نیاز مالی دنبال کار می گردد که به توصیه استادش در شرکتی ساخت‌ و ساز و طراحی شروع بکار میکند سارد شهریار، رئیس شرکت، پسری که از خانواده پدری و بخصوص پدربزرگش متنفر هست، به دنبال گرفتن انتقامِ کشته شدن مادرش از این خانواده ست، رفتن آواز به شرکت ابتدا با مخالفت سارو همراه است اما بعد از مدتی رفاقت خوبی با آواز و مادربزرگش برقرار میکند، شروع رابطه دوستانه آنها و برملا شدن رازهایی از زندگی گذشته …

خلاصه رمان آتلانتیس​

این رسوب لعنتی هم بیشتر و بیشتر درد می آورد. تنها راه آرام کردنش هم مشت کوبیدن به کیسه بوکس و پیاده روی بود. در این نیمه شب دستش به کیسه بوکس نمی رسید برای همین مجبور بود که اجبارا به همین پیاده روی بسنده کند. شب های استانبول همیشه درد های عمیقی را در خود داشته. گاهی که در این شهر قدم می زد؛حس می کرد شبیه خودش است. شهری پر از ظاهری بی نقص و باور نکردنی که شب ها باطن اصلی اش را نشان می دهد و گرد و غبار غم از روی سنگ فرش هایش بلند می شود
میان دوراهی پیش رویش،کوچه ی سمت چپی را ترجیح داده و گامی دیگر برداشت. نیمه شب بود اما کوچه ها و خیابان ها خلوت نبودند. مردم تازه خوشی های شبانه شان آغاز شده بود. بزن،بکوب و برقص های بی ملاحضه و نوشیدن تا نیمه های شب و بعد از آن هم بی خبر میان مستی و گیجی سر از کاناپه هایشان درآورده و آخر هفته را این گونه شروع می کردند. گاهی زندگی تا همین حد مسخره و بی هدف می شود. انسان تنها همین را چاره ی خالی کردن استرس و فشارش می داند
فشاری که چاچوب ذهنش را بر هم می زند. صدای همانند فریاد کمکی به گوشش رسید اما بی اهمیت به راهش ادامه داد. این کوچه به نسبت تاریک تر از باقی بود. چند مرد جوان به چشمش خورد که پسر جوانی را گوشه ی دیوار خفت کرده بودند و در حال گوشمالی دادن و کتک زدنش بودند. بی آنکه بایستد بی توجه به راه رفتنش ادامه داد. صدای پسر جوان به گوشش رسید که خطاب به او می گفت: – عابی؟ لوطفا بانا یاردمیت! لوطفا! (داداش؟ لطفا کمکم کن! لطفا)! بی اهمیت قدم دیگری برداشت که صدای مشتی که پسر می خورد در گوشش نشست. در سکوت سر جایش ثابت شد. صدای آه و ناله ی پسر بالاتر رفت. کوتاه پلک زد و با خم کردن گردنش به یک سمت،حتی کوتاه تر رگ گردنش را کمی کشید. هر زمان به عصبی شدن نزدیک می شد،این حرکت را می زد تا شاید اندکی از خشمش فروکش کند.
قصد کرد تا قدم دیگری بردارد که پسر دوباره و البته این بار عاجزانه تر تقاضای کمک کرد. صدای کسی که سر دسته شان بود به گوشش رسید که گفت: – بگو چیکارش کردی حرومزاده بی شرف؟ کجا قایمش کردی؟ پسر ناله می کرد و می گفت؛نمی داند و کار او نیست. حوصله ی دردسر نداشت. یعنی سعی می کرد تا حدالامکان فاصله بگیرد. همین طور هم اعصابش خراب بود. – داداش تو رو خدا کمک کن! نفس عمیقی کشید و عقبگرد کرد. دو قدم برداشته را برگشت و رو به زورگیرها به زبان خودشان گفت …


دانلود رمان آتلانتیس از رمان بوک
 
بالا پایین