جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

اثر منتشر شده فروشی رمان آخرین سرو از زینب ایلخانی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته آثار منتشر شده فروشی توسط شاهدخت با نام رمان آخرین سرو از زینب ایلخانی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 658 بازدید, 0 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته آثار منتشر شده فروشی
نام موضوع رمان آخرین سرو از زینب ایلخانی
نویسنده موضوع شاهدخت
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهدخت
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,720
40,397
مدال‌ها
25
آخرین-سرو.jpg

رمان آخرین سرو زینب ایلخانی​


عنوانرمان آخرین سرو
نویسندهزینب ایلخانی
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه1656
ملیتایرانی
ویراستارسایت رمان بوک

سر فصل شروع هر دوره از زندگى ام همیشه با پاییز آغاز شده است، این قرارداد طبیعی بین من و پاییز همیشگى است، روزی که به دنیا آمده ام نیز پاییز بود، با پاییز عاشقی کردم، اصلا تمام اتفاقات و رویدادهاى مهم زندگی من نیز در پاییز رقم خورده است! حتى شروع اولین فصل قصه زندگى ام در همین پاییز نگاشته شد، سکانس فصل اول سناریوى من منظره ای از پاییز است، در هاله ای از غم …

خلاصه رمان آخرین سرو​

تصویر زنی به یکباره در ذهن و ضمیر خواننده نشانده مى شود که طفل خردش را چنان در آغوش تنگ می فشارد تا بلکه ذره ای از سوز جانکاه یک غروب پاییزی را از اصابت با طفلش دور کند؛ حال و هواى آن لحظه آنچنان او را بی تاب کرده که بی اختیار و به تلخی فقط می گرید… بغض های کشنده ای که سرانجام بعد از گذشت دور زمانى بس دور، به مرز انفجار رسیدند و پس از آن موجی از سرشک خونبار را به مسند قدرت نشاندند…

آن قدر تلخ گریستم … آن قدر دیوانه وار دست های سرد و بى رمقم را بر روی سنگ سرد گورش ساییدم و با سر انگشتانم خطوطی را که نام او را روی سنگ سخت حک کرده بود نوازش کردم که ندانستم چه شد این چنین نا خودآگاه دلم خواست فریاد بکشم! تا سوز دل آتش زده ام را قدرى التیام بخشم… گریه ام که به هق هق تبدیل شد، طفل کوچکم قدری ترسید.

معصومانه پیکر نحیفش را در آغوشم مچاله کرد و لب هاى کوچک سرخش را بغض آلود جمع کرد. سرش را بوسیدم و براى اینکه آرامش کنم، دست کوچکش را در دست گرفته و روى سنگ سرد گذاشتم. کمی متعجب شد؛ ولى به سرعت آرام گرفت.


خرید و دانلود فوری رمان آخرین سرو از رمان بوک
 
بالا پایین