SHAHDOKHT
سطح
10
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
- Jun
- 12,818
- 39,051
- مدالها
- 25

رمان آوای جنون نیلوفر رستمی
عنوان | رمان آوای جنون |
نویسنده | نیلوفر رستمی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 1994 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
سرگرد اهورا پناهی، مأموری بسیار سرسخت و حرفهای از رستهی اطلاعات، به طور اتفاقی توسط پسرخالهاش درگیر پروندهی قتلی میشود. او که در این راه اهداف شخصی و انتقام بیست سالهاش را هم دنبال میکند، به دنبال تحقیقات در رابطه با پرونده، مجبور با شراکت با دختری میشود که در ادامهی این شراکت اتفاقات ریز و درشتی برای هر دو پیش می آید….
خلاصه رمان آوای جنون
دستش را کلافه بین موهایش کشید. دادگاه همیشه خسته اش می کرد اما این بار شاید چون آخرین نفر از آن گروه را پای چوبه دار کشیده بود، عصبانیتش تاحدودی کمتر بود. با سر به سربازی که مسئول محافظت از متهم بود اشاره کرد. سرباز متهم را بعد از دستبند زدن، از جا بلند کرد و به سمت در رفت.پرونده را در دستش فشرد و با اخم غلیظی که بین ابروانش جا خوش کرده بود، از جا بلند شد و از دادگاه بیرون رفت. سوار ماشین شد و رو به راننده گفت:
-برمیگردیم ستاد.
-اطاعت قربان.
با قدم های بلند سمت اتاق رفت و وارد شد. شهرام پشت سیستم نشسته بود که با شنیدن صدای در، لحظه ای چشم از مانیتور گرفت و اهورا سلامش را علیک داد و او دوباره به کارش مشغول شد. با صدای زنگ تلفن، انگشت شست و اشاره اش را روی چشمانش فشار داد و با دیدن اسم سعید آیکون سبز را کشید:
-بهتره کار مهمی داشته باشی!
-اهورا… کجایی؟
لحن سعید آرام نبود و ترس، تا حدودی در آن مشخص بود.
-چی شده ؟
سعید آب دهانش را محکم قورت داد و گفت:
-بیمارستانم؛ تصادف کردم!
لحظه ای مکث کرد و بعد ادامه داد:
-باید بیای اهورا! به کمکت احتیاج دارم.
-خیلی خب، الان راه میفتم.
تماس را قطع کرد و کتش را از روی صندلی چنگ زد. سمت در میرفت که صدای شهرام را شنید:
-کی بود؟ کجا داری میری؟
دانلود رمان آوای جنون از رمان بوک