- Jun
- 104
- 37
- مدالها
- 2

رمان اشک لیلی
نویسنده: مریم دالایی
انتشارات : شقایق
کد کتاب :83160
شابک :978-9647928328
قطع :رقعی
تعداد صفحه :352
سال انتشار شمسی :1399
نوع جلد :شومیز
سری چاپ :6
معرفی رمان
لیلی دختری با بیناری کلیوی است که مانی نوه پیزمرد و پیر زنی که او با آنها زندگی میکند عاشقش
میشود،پیمان عشق می بندند و مانی به شیراز برای ادانه تحصیل میرود نوه دیگر پیر مرد از فرانسه
برمیگردد و از لیلی خاستگاری میکند.......
قسمتی از رمان
لیلی که منظور او را نمی فهمید دوباره نگاه خیسش را به چشمان او دوخت اما مثل همیشه که تاب دیدن نگاه خیره او را نداشت سرش را پایین انداخت. مانی چانه او را بلند کرد و با بغض گفت:
-باشه، حرف نزن، مجبورت نمی کنم ولی من دیگه نمی تونم، آخه من صبر تو رو ندارم.
لحظه ای سکوت کرد و بعد از آهی عمیق ادامه داد:
-حالا که قراره برم باید حرف دلم رو بزنم، چند ساله که این حرفا این جا توی این سی*ن*ه ام مونده و داره آزارم می ده.
لیلی که واقعا گیج شده بود و درک حرف های او برایش ناممکن بود با حیرت نگاهش کرد. او چند لحظه سکوت کرد و بعد گفت:
-من… من دوستت دارم.
گویا یک لحظه تمام وجودش مورد تهاجم یک زلزله مهیب قرار گرفت. بدنش می لرزید و اشک ها سریع تر از قبل بیرون می ریختند.
مانی با دیدن حال او هول شد و گفت:
-ببخشید لیلی جان، نمی خواستم ناراحتت کنم.
و با دستپاچگی اشک های او را پاک می کرد اما صورت او بلافاصله دوباره خیس می شد.
-گریه نکن برات خوب نیست. همه اش تقصیر منه، انقدر احمقم که اصلا نمی فهمم با یه مریض که تازه از زیر دستگاه دیالیز بیرون اومده چطور رفتار کنم. تو رو خدا گریه نکن، ببخشید، لیلی تو رو خدا ببخشید.
او نمی دانست اشک لیلی اشک غم نیست بلکه اشک شوقی غیرقابل وصف است. در حالی که واقعا ترسیده بود از ماشین پیاده شد و به سوی بیمارستان دوید. چند لحظه سکوت و تنهایی برای لیلی فرصتی ایجاد کرد تا آن حرف های دور از انتظار را در ذهنش تجزیه و تحلیل کند. او با یک لیوان آب برگشت و با عجله سوار ماشین شد. لیوان را به لب های او نزدیک کرد و گفت:
-بخور!
لیلی چند جرعه نوشید و سپس با همان شرم همیشگی سرش را پایین انداخت و تشکر کرد…