جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

معرفی رمان رمان ایمان بیاور

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط Rabi با نام رمان ایمان بیاور ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 272 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع رمان ایمان بیاور
نویسنده موضوع Rabi
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Rabi
موضوع نویسنده

Rabi

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Jun
104
37
مدال‌ها
2
3853a003389d4f79a556bd08f63361c7.jpg

رمان ایمان بیاور
نویسنده:عادله حسینی
انتشارات: شقایق

کد کتاب :62993
شابک :978-6009829316
قطع :رقعی
تعداد صفحه :400
سال انتشار شمسی :1398
نوع جلد :شومیز
سری چاپ :2


معرفی رمان

شخصیت اصلی داستان این کتاب پسری به نام ایمان است. ایمان مدرس پیانو در آموزشگاه موسیقی است و فقط شاگرد خصوصی قبول می کند. او پدر و مادرش را در زلزله از دست داده است و هر از گاهی یاد گذشته و خاطرات آن باعث ناراحتی اش می شود. پسر همیشه نقاب به چهره دارد تا کسی زخم هایش را نبیند، چرا که ناگفته هایی دارد که هرچند وقت یکبار سرباز می کنند. داستان حول محور سه دوست و هم خانه به نام های «ایمان، پاشا و امیران» می چرخد. «یکتا سعید» هنرجوی کم سن و سال و پولداری است که تمام توجه ایمان را به خود جلب کرده است و قصد دارد بر روی ایمان سرمایه گذاری کند…


قسمتی از رمان

هنرجو، وسایلش را جمع می کند و با یک خسته نباشید اتاق را ترک می کند. خیلی از رفتنش نگذشته که در اتاق به صدا در می آید.

-بفرمایید.

حضور آقای کاکاوند شوکه ام می کند. به سرعت از جا بلند می شوم و به سمتش می روم:

-سلام عرض شد. خوش اومدید.

با متانت جوابم را می دهد و دستم را فشار می دهد:

-ممنونم. ببخشید مزاحم وقتت شدم.

به عقب می چرخم و با دست به صندلی اشاره می کنم:

-تمنا می کنم، چه مزاحمتی؟

کاکاوند بی تعارف روی صندلی می نشیند. اینجا چه کار می کند؟

صندلی رو به رویش را اشغال می کنم:

-خیلی خوش اومدین. خونواده ی محترم خوب هستن؟

چهره اش کمی در هم می شود ولی عادی جواب می دهد:

-ممنون همه خوبن. تو چطوری؟ اوضاع خوب پیش میره؟

در حالی که روی صندلی نیم خیز می شوم جواب می دهم:

-به لطف شما همه چی خوبه. با اجازتون بگم یه چایی بیارن خدمتتون.

بلافاصله دستش روی پایم می نشیند:

-بشین ایمان؛ برای چایی خوردن اینجا نیستم.

من دقیقا می دانستم این مرد برای چه اینجاست. من مدت ها بود وسط معرکه های زندگی این مرد بودم. در سکوت سرجایم بر می گردم.

نگاهش جدی به من دوخته می شود:

-پاشا بازم از من فراری شده، گوشیشو جواب نمی ده، هر جایی که احتمال می ده من اونجا باشم پیداش نمیشه.

مکثی می کند و با جدیت ذاتی اش ادامه می دهد:

-حتی دیگه به مادر و خواهرشم سر نمی زنه.

دست هایم را در هم قفل می کنم. حال و روز این روزهای پاشا را من بیشتر از او می دانستم. سعی می کنم لحنم را از هر تعصبی دور کنم:

-چه کاری از من برمیاد جناب کاکاوند؟

کمی خودش را به جلو می کشد. عطرش بیش از پیش در بینی ام می پیچد:

-کمکم کن!

چهره در هم می کشم:

-چه کمکی از من برمیاد؟

با دستش، دکمه ی بالای پیراهن مارکش را باز می کند.
 
بالا پایین