جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ رمان دریای طوفانی اثر کوثر سادات هدایی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط کوثرسادات هدایی با نام رمان دریای طوفانی اثر کوثر سادات هدایی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 733 بازدید, 4 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع رمان دریای طوفانی اثر کوثر سادات هدایی
نویسنده موضوع کوثرسادات هدایی
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آساهیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
3
10
مدال‌ها
1
نام رمان: دریای طوفانی
نام نویسنده: کوثر سادات هدایی
ژانر: امنیتی، احساسی، عاشقانه
ناظر: @NILOFAR
خلاصه: ۲ برادر که نیروی امنیتی هستند و.....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

آریانا

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
3,433
12,583
مدال‌ها
6
پست تایید (1).png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.

پرسش و پاسخ تایپ رمان

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

می‌توانید برای پیشرفت قلم خود بدون محدودیت پارت درخواست منتقد همراه دهید.

درخواست منتقد همراه

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا

و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.

درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.

اعلام پایان رمان

با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت انجمن رمان بوک|
 
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
3
10
مدال‌ها
1
مقدمه
گاهی وقت‌ها درست لحظه‌ای که دارید به آرزوهایتان می‌رسید همه‌چیز تغییر می‌کند.
وقتی دارید به مقصد آرزوهایتان می‌رسید یا دارید نزدیک آرزوهایتان می‌شوید؛
یک‌دفعه... یک اتفاق می‌افتد که باعث می‌شود یا به ارزوهایت نرسی
یا... از هدف داشته‌ات دور بشی.
مثل این‌است که دریایی داری و به سمت ساحل آروز‌هایت در این دریای آرام می‌روی هم از دریا لذت می‌بری
هم از فکر کردن به آن مقصدی که دارید لذت می‌برید.
ولی یک‌دفعه یک طوفان دریای آرام را مواج می کند، حالا دیگر از دریا لذت نمی‌برید و بدتر از همه از دریا می‌ترسید! از آن مسیری که باید برای رسیدن طی کنید می‌ترسید، حالا بیشتر عجله دارید که از این طوفان رد بشوید!
حالا دیگر معلوم نیست به مقصد می‌رسید یا خیر! معلوم نیست بعد طوفان چه اتفاقی می‌افتد؛
گاهی در زندگی هم همین اتفاق می‌افتد! وقتی در دوره‌ای از زندگی به آرزوهایت می‌رسی یک اتفاقی می‌افتد که هدف را از دست می‌دهی یا معلوم نیست به هدف داشته‌ات برسی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
3
10
مدال‌ها
1
🌿بســم الله الرحمن الرحيم🌿
پارت: ۱
دریای طوفانی
خیلی وقت بود هیأت نرفته بودیم شب قرار شد.
بعد از سایت بریم همون هیأت همیشگی ولی آقا‌محمد داود و توبیخ کرده بود برا همین حقه اینکه از سایت بره بیرون رو نداش آقا محمد یه عالمه پرونده داده بود دستش که اصلاح کنه بی چاره تا صبح کار داش برا همین منو آقا محمد و سعید و فرشید و امیر رفتیم.

"رسول"
تو ماشین نشسته بودیم و سعید از وقتی از هیأت دراودیم و با آقا محمد خداحافظی کردیم اصلا حرف نمی زد فقط اون پشت نشسته بود وسرش رو به پنجره تکیه داده بود .
امیر داش با فرشید حرف می زد که فرشید رو صدا زدم .
_فرشید (خیلی آروم )
فرشید:بله چرا اروم حرف می زنی؟
با سر اشاره ای به سعید که عقب نشسته بود کردم.
_می گم این چرا اینقدر تو فکر اصلا صداش در نمی یاد سابقه نداش اینقدر ساکت بشینه.
فرشید: چه بدونم از وقتی از هیأت در اومدیم وبا آقا محمد خداحافظی کردیم از بعد خداحافظی دیگه
هیچی نمی گه .
صداش کنیم؟
فرشید: بزا من صداش کنم. سعید..... سعید
سعید:......
فرشید:سعید با توعم ها. امیر یه تکونی به این بده ببین زندس
امیر: با دستم بازوش و تکون دادم که برگشت سمتم.
سعید:چیه؟
امیر:چرا جواب نمی دی؟
سعید:مگه صدام کردی؟
فرشید:هواست نیستا یک ساعته داریم صدات می‌کنیم
کجایی تو؟
سعید:همینجا
رسول: پس‌چرا جواب نمی دی به خاطر داود ناراحتی؟
سعید:نه بابا
فرشید :پس چی شده از وقتی از آقا محمد خداحافظی کردیم هیچی نمی گی همش تو خودتی
سعید:چیزی نیس فقط حرفی برا گفتن ندارم.
امیر:باشه تو راس می‌گی ولی من تو رو می شناسم تو یه چیزیت هس.
"رسول"
بچه‌ها رو یکی یکی رسوندم خونشون.
خودمم رفتم سمت خونه . تو راه خونه فکرم همش پیش سعید و داود بود بی چاره داود آقا محمد نزدیک ۵۰ تا پرونده داده بود دستش.
سعیدم که معلوم نبود چشه

° فلش بک °
"داود"
با استرس وارد سایت شدم ماشین رو تو پارکینگ پارک کردم و از ماشین پیاده شدم .یه دل هوره عجیبی داشتم . می ترسیدم ، شاید از فرماند (محمد) شاید از عصبانیت فرماندم یا شاید از توبیخ فرماندم.
به هر حال دل و به دریا زدم و وارد آسانسور شدم.
وقتی آسانسور به طبقه دوم رسید از آسانسور پیدا شدم داشتم می رفتم سمت اتاق محمد که سعید از پشت سر صدام زد.
سعید:داودددددددد
_ :بله
سعید:چی کار کردی تو داود محمد خیلی اعصبانیه حواست کجا بود چطور خروج ارشام رو نفهمیدی؟
_ :😓😔
سعید: باشه حالا فعلا برو پیش محمد تا وضع از این بدتر نشده برگشتی بگو بهم فقط خدا بهت رحم کنه.
از سعید خداحافظی کردم رفتم سمت اتاق آقا محمد هر لحظه که از پله بالا می رفتم بیشتر استرس می گرفتم و تپشه قلبم بیشتر می شد.
بالاخره رسیدم جلو اتاقش ، ترس داشتم برا رفتن به اتاقش ولی چشمامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم و در زدم و وارد اتاق شدم .
سرش پایین بود و با هر دو دستش سرش و گرفته بود.
در و که بستم سرش و بلند کرد تا منو دید با اعصبانیت و ناراحتی بهم نگاه کرد منم سرم و تا آخرین حد ممکن پایین انداختم .
یکم که گذشت صدای صندلی که به عقب کشیده شد و صدای پاهاش که هر لحظه بهم نزدیک می شد رو شنیدم وقتی بهم نزدیک شد قشنگ سنگینیه نگاهش روی خودم و حس می کردم .
با شنیدن صداش که گفت سر تو بیار بالا اروم سرمو آوردم بالا نگاهی بهش کردم و بعد با چشمام به زمین شدم .....
که یه هــو با حرفــش دوبـاره سـرمو بالا اوردم این دفعه ناخواسته خندم گرفت.
ولی نذاشتم بفهمه.
محمد: خوب می شنوم.
_ : چــی رو اقـا؟
محمد: واقــعا نمی دونــی یا خودتــ و زدی به نفهمیــدن؟
«همین جور که داشتم می رفتم پشت می زم» گفتم: توضیح داود توضــــــــــیح
داود: با استرس شروع کردم به توضیح دادن.
_ : اقا تو ماشین نشته بودم و منتظر بودم از شرکتش بیاد بیرون که یه هو از اون ور خیابون رو به رو شرکت صدای جیغ اومد وقتی برگشــتم دیدم دو تا پسر جون دارن مزاحم یه دختر می شن مونده بودم که پیاده شم یا نه همین جور که بهشون نگاه می مردم خواستم پیاده شم که.....
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین