SHAHDOKHT
سطح
10
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
- Jun
- 12,818
- 39,051
- مدالها
- 25
رمان در سایه سار بید
عنوان | رمان در سایه سار بید |
نویسنده | پرن توفیقی ثابت |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی |
تعداد صفحه | 1732 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
آن وقت ها که دخترک سرخوش خانه باغ بودم ،صبح های بهاری برایم رنگ و بوی دیگری داشت، به باغ که میرفتم، از دیدن شکوفه های تازه جوانه زده جیغ شادی سر میدادم، اولین کسی هم که با فریادم خبر می کردم ،آقاجان بود، تا بیاید و به شکوفه ای که تازه از دل شاخه ی خشک دیروز سر برآورده نگاه کند، آقاجان هم هر بار با متانت مخصوص خودش می آمد؛ آسه آسه و عصا زنان، خاطره ی لبخند مهربان و دستی …
خلاصه رمان در سایه سار بید
امروز از آن روزهای بلند شدن از دنده چپ است از آن روزها که بین من و آلان جرو بحث غوغا می کند و هر کداممان به نوعی منتظر اشاره ایم تا دندان تیز کرده نشان آن یکی دهیم از وقتی بلوغ مرا دخترکی زودرنج تر از اطرافیانم کرد، ترکش این فراز و فرودهای هورمونی بیشتر از همه دست و پای نزدیکانم بالاخص آلان را زخمی کرده، البته بحث های دیشب هم مزید بر علت شد تا تمام خواب های پریشانم، لبریز باشد از کابوس های بی در و پیکر نتیجه و از شانه راست به چپ شدن هایی که هیچ سودی نداشت و تلاش نفهمیدم کی صبح آمد و صدای آلان با جمله ی “اگر واسهبیدار کردنت قرار نیس فحش بخورم، پاشو” بیدارم کرد؟ از همین جمله پیدا بود که شمشیرش را حسابی از رو بسته، من هم به تلافی جمله اش، خیلی لفت دادم برای حاضر شدن در پوشیدن مانتو خوش برش طوسی روشنم حسابی دست و دلبازی کردم چون آلان معتقد است استفاده از رنگ روشن برای شرکت مناسب نیست شال طوسی گلبه ای هم کادوی تولد پارسالم، از طرف یکی از شاگردان با محبتم است. خوب که حرصم می خوابد به سمت پله ها روان می شوم. دیدن سه مشین چی در کنار هم لبخند را به لبانم بر می گرداند. آلان با حفظ اخم ابروهایش تلاش دارد عمو
سهراب را متقاعد کند و آراز تکیه داده به در شیشه ای آشپزخانه خیره مانده به حیاط پشتی. نزدیک عمو می شوم و نیمرخ با محبتش را می بوسم صبح بخیرم پشت نگاه خیره آلان و چشمک آراز گم می شود بی توجه برای خودم چای میریزم و جواب سوال های عمو را در مورد اتفاق دیشب و وضیعت پایم می دهم. آراز از منظره دل می کند و روی صندلی های نیمکت مانند آشپزخانه سر می خورد بغل دستم. عمو بعد از سوال ها می رسد به این گله همیشگی اش که موش و گربه بازی های ما او را از مادرش دور کرده وگرنه امروزش در کنار عزیز، وسط بازار تجریش و کوچه
مروی و شلوغی آدم ها می گذشت. آراز طبق معمول همیشه با بدجنسی عمو را دست می اندازد که صدها حوری بهشتی هم اگر کنار عمو صف بکشند باز او عزیز جانش را به همه عالم ترجیح می دهد؛ از بس که بچه ننه بار آمده. صدای شوخی و خنده های عمو و آراز، ذره ای از سنگینی نگاه آلان کم نمی کند دستم سمت ظرف مربا می رود که دقیقا جلوی آلان قرار دارد.با کمال بدجنسی دستش را می گذارد روی ظرف تا بالاخره راه چشمانم به سمت نگاهش باز شود. _حواست هست ما امروز با کی جلسه داریم؟ -به مربا خوردنم ربطی داره؟ عمو با خنده می نوازد پشتم…
دانلود رمان در سایه سار بید از رمان بوک