جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی رمان رمان سرافینا و عصای مارپیچ

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط .Belinay. با نام رمان سرافینا و عصای مارپیچ ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 125 بازدید, 0 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع رمان سرافینا و عصای مارپیچ
نویسنده موضوع .Belinay.
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط .Belinay.
موضوع نویسنده

.Belinay.

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Aug
499
5,085
مدال‌ها
2
نام اثر: سرافینا و عصای مارپیچ
نویسنده: رابرت بیتی
مترجم: شبنم حیدری‌پور
انتشارات: انتشارات پرتقال
دسته‌بندی: داستان کودک و نوجوانان

درباره کتاب سرافینا و عصای مارپیچ ۲​

سرافینا هر شب برای دیدن مادرش به جنگل می‌رود و با شوروشوق سعی می‌کند زندگی به سبک شیرهای کوهی را یاد بگیرد. شکست ‌دادن مرد شنل‌پوش به او فرصت داد از سایه‌های تاریک بیرون بیاید و به روشنایی خانه‌ پا بگذارد.

سرافینا در جنگل متوجه می‌شود که جان همه‌ٔ حیوانات و انسان‌های کوهستان بلوریج در خطر است. او باید قدرت‌هایش را خوب بشناسد و از خانه‌ٔ محبوبش در برابر شیطان نوظهور محافظت کند.

کتاب سرافینا و عصای مارپیچ ۲ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم​

این کتاب مناسب گروه سنی بالای ۱۲ سال است.

بخشی از کتاب سرافینا و عصای مارپیچ ۲​

سرافینا لابه‌لای بوته‌های جنگل مهتابی کمین کرده بود و بی‌آنکه چشم از شکارش بردارد، نزدیک سطح زمین، دزدکی جلو می‌رفت. تنها چند قدم جلوتر از او، موش جنگلی بزرگی داشت سوسکی را که از زمین بیرون کشیده بود می‌جوید. قلبش محکم و یکنواخت توی سی*ن*ه‌اش می‌تپید و با هر تپش، یواش و بی‌صدا به موش نزدیک‌تر می‌شد. ماهیچه‌های بدنش، آمادهٔ جهش، از هیجان می‌لرزیدند، اما او عجله نکرد. شانه‌هایش را به عقب و جلو چرخاند تا زاویهٔ حمله‌اش را تنظیم کند و منتظر لحظهٔ مناسب ماند. وقتی موش دولا شد تا سوسک دیگری بردارد، سرافینا پرید.

درست همان لحظه که جست زد، موش از گوشهٔ چشمش او را دید. سرافینا اصلاً سر درنمی‌آورد چرا وقتی حمله می‌کند، همهٔ حیوانات جنگل از ترس خشکشان می‌زند. اگر مرگ از دل تاریکی، با چنگ‌ودندان روی او می‌پرید، او می‌جنگید یا پا به فرار می‌گذاشت یا بالاخره کاری می‌کرد. کسی از حیوانات کوچک جنگلی مثل موش و خرگوش و سنجاب توقع ندارد شجاع باشند، ولی آخر از وحشت میخکوب شدن چه فایده‌ای دارد؟

تا روی موش افتاد، به یک چشم به هم زدن آن را در چنگش گرفت و بلند کرد. حالا که دیگر حسابی کار از کار گذشته بود، موش بنا کرد به وول خوردن و گاز گرفتن و چنگ انداختن. بدن کوچک پشمالویش مثل مار می‌لولید و قلب ریزه‌میزه‌اش با سرعت وحشتناکی تاپ‌تاپ می‌کرد.

سرافینا، که تاپ‌تاپ قلب موش را توی دست برهنه‌اش حس می‌کرد، با خودش گفت: حالا شد. حالا جنگی شدی. ضربان قلب سرافینا بالا رفت و تمام حواسش تیزتر شدند. یک‌دفعه توانست هرچه را در جنگلِ اطرافش بود حس کند؛ صدای قورباغهٔ درختی که بیست سی قدم پشت‌سرش روی شاخه‌ای حرکت می‌کرد، صدای جیغ پرندهٔ تنهایی در دوردست، یک لحظه هم خفاشی را دید که بالای سایبان درهم‌وبرهم درخت‌ها در آسمان پرستاره، عین تیر پرواز می‌کرد.

البته تمام این‌ها محض تمرین بود؛ گشتن و تعقیب کردن و یورش بردن و به چنگ آوردن شکار. سرافینا موجودات وحشی‌ای را که شکار می‌کرد نمی‌کشت. نیازی به این کار نداشت، اما حیف که آن‌ها این را نمی‌دانستند! او خودِ وحشت بود! خودِ مرگ بود! پس چرا آخرین لحظهٔ حمله‌اش همه در جا خشکشان می‌زد؟ چرا فرار نمی‌کردند؟...
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: .Ana.
بالا پایین