جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی رمان رمان شهرت تلخ

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط Rabi با نام رمان شهرت تلخ ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 129 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع رمان شهرت تلخ
نویسنده موضوع Rabi
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Rabi
موضوع نویسنده

Rabi

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Jun
104
37
مدال‌ها
2
133889.jpg

رمان شهرت تلخ

نویسنده:ساجده سوزنچی

انتشارات : شقایق

قطع:رقعی

وزن:۳۰۰

نوبت چاپ:۱

نوع جلد:شمیز

شابک:۹۷۸۹۶۴۲۱۶۲۲۲۲

سال چاپ:۱۴۰۰



معرفی رمان

ماجرای رمان شهرت تلخ داستان زندگی ۲ هنرپیشه‌ٔ سینما است. مرد سوپراستار است و همسرش نیز به‌واسطه‌ٔ شغل همسرش به شهرت رسیده، اما زندگی آن‌ها درگیر مشکلات زیادی می‌شود. زن زندگی مشترکشان را به خطر انداخته و دلیل مشکلاتشان را می‌داند؛ اما جرئت ندارد اشتباهاتشان را بپذیرد.


قسمتی از رمان

منظورش قرق‌کردن بود که لهراسب به شدت با آن عمل مخالفت می‌کرد. با این‌که راحتی‌اش جز با همان اتفاق میسر نبود، اما لهراسب راحت نبودن را به حضور مردم ترجیح می‌داد. حاضر بود خودش خسته شود، اما آرزوی حتی یک نفر را با دیدن خودش برآورده کند. دوباره به کافهٔ رنگی نگاه کرد، لمس آرامش محیط با تلفیق گلدان‌های کوچک و بزرگ از گیاهان سرحال و سبز نظرش را بیشتر از پست‌های اینستاگرامی کافه جلب کرده بود. لبخند زد، نگاهش را از اطراف کافه گرفت و به مرد دوخت.

- نه اصلا، نیازی نیست جناب.

- پس اگه اجازه بدید مرخص شم؟

- خواهش می‌کنم، بفرمایید.

مرد رفت و لهراسب بلافاصله شمارهٔ بهراد را گرفت، همزمان با این‌که گلدان کوچک سفید کاکتوس را می‌چرخاند صدای بهراد خبر از اتصال تماسش داد.

- سلام لهراسب‌جان.

بدون ذره‌ای ناراحتی، برای دیرکردن بهراد، با انرژی گفت:

- سلام به خوشتیپ‌ترین مدل دنیا.

صدای خندهٔ بهراد در گوشش پیچید.

- زبون نریز استار.

قهقهه زد و دست از چرخاندن گلدان کوچک برداشت.

- اون‌قدر واسه سپیده ریختم که ناخواسته می‌ریزه دیگه، دست من نیست.

به پشتی صندلی‌اش تکیه داد، بهراد خندید و دوستانه نصیحت کرد.

- سعی کن افسار این شیرین‌زبونیا رو هرچه سریع‌تر به دست بگیری تا واسه هرکس و ناکسی ناخواسته نریزه و کار بده دستت. می‌شناسی که سپیده رو؟! حساس، زودرنج و نکته‌بین.

با شنیدن اسم سپیده، در روحش، عشق رقصیدن گرفت. دلش برای فشردن آن دختر حساس، زودرنج و نکته‌بینی که بهراد گفته بود حسابی تنگ شد و در دل به خودش وعدهٔ دیدار داد تا آرام شود.

- آره خب، اون‌که شیش‌دونگ حواسش به من و کارامه، ولی گفته واسه یه هم‌جنس اگه زبون بریزم، می‌تونه تحمل کنه. حقیقتش اینه که مجوز دارم، واسه همینه خیالم راحته.

سپیده این حرف را نگفته بود و لهراسب فقط قصد شوخی داشت وگرنه حقیقت ماجرا این بود که هرچه لهراسب و توجه او را نسبت به سپیده کم می‌کرد خط قرمز زنش بود و هم‌جنس و غیر هم‌جنس هم نداشت، حتی کار هم برای سپیده یک رقیب بود، رقیبی قوی و قدر که از میدان به در نمی‌شد.

- می‌گم این سپیده‌خانوم خبر داره از همجنس‌گرایی و...

عجولانه حرف بهراد را قطع کرد و با خنده گفت:

- خواهش می‌کنم جمله‌ت رو کامل نکن بهراد، اون‌قدر پشت‌مون حرفه که حس می‌کنم الان ما قطع نکردیم خبرش شده سوژهٔ فضای مجازی. همون جنس مخالف رو اگه ادامه بدیم و سپیده باخبر بشه خطرش کمتر از این که بگن لهراسب شکیبا و بهراد کیهان با هم بله! حداقل توی بحث جنس مخالف، خلاف قانون نکردیم و می‌دونم سپیده اون‌قدر خاطرم رو می‌خواد که چشم بپوشه روی اشتباهام.

- داری به ما که دوست‌دختر و خاطرخواه نداریم پز می‌دی الان؟

ساختگی دلخور شد و جواب داد.»
 
بالا پایین