جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

اثر منتشر شده فروشی رمان طیلا از زهرا بیگدلی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته آثار منتشر شده فروشی توسط شاهدخت با نام رمان طیلا از زهرا بیگدلی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 273 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته آثار منتشر شده فروشی
نام موضوع رمان طیلا از زهرا بیگدلی
نویسنده موضوع شاهدخت
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهدخت
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
ناظر کیفی کتاب
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,720
40,397
مدال‌ها
25

رمان طیلا زهرا بیگدلی​


عنوانرمان طیلا
نویسندهزهرا بیگدلی
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه943
ملیتایرانی
ویراستارسایت رمان بوک

رمان طیلا

بعد از رسوایی به بار آمده و خودکشی طلا، خانواده برای فرار از خاطرات با دل خون و چشمان گریان، به کانادا مهاجرت می کنند، حال بعد از پنج سال با فوت مادربزرگ به ایران بازگشته اند، طیلا خواهر طلا، از طرف اعلا تهرانی خواننده معروف، دعوت به همخوانی در بعضی از آهنگ هایش و همکاری با تیمش می شود، علاقه ای به میان می آید ولی با فهمیدن راز خانوادگی طیلا …

خلاصه رمان طیلا​

بعد از پنج سال برگشتن به کشوری که با چشم گریان و دل خون از آن فرار کردیم، کمی وهم داشت. وهم زنده شدن خاطرات… نه اینکه در این پنج سال یادش آزارمان نداده باشد نه، ولی فرق میکرد دیگر، نمی کرد؟ برگردی جایی که هوایش هم بوی خاطرات می دهند. جای جایش یادآور خیلی اتفاق هاست… می دانستم وهم دارد. نفسم را با آه بیرون فرستادم. موهایم را پشت گوشم مهار کردم. ساعت گوشی ام را چک کردم، یازده شب بود.
بی اراده کمی در صندلی جابجا شدم و سر چرخاندم و به ساختمان بلند و عریض هتل پشت سرم نگاه کردم. میان آن همه پنجره دنبال اتاق مامان و بابا گشتن مسخره بود. صاف نشستم. با آن قرص هایی که به خورد مامان داده بودم، بی شک خواب بود. خوابی که هفت پادشاه در آن نبود و فقط حسرت بود و دل تنگ… خودش بارها گفته بود که قرص ها را بی خودی به خوردش می دهم. او در خواب هم هشیار خیلی روزهاست، روزهایی که ظاهرا گذشته بودند و باطنا… آه!
مطمئن بودم تا روزها خواب به چشمم نمی آید. زخم هایی که کهنه شده بودند، باز داشت سرباز میکرد و شروع دردهایش را حس می کردم. رمز گوشی را زدم و صفحه ی اینستاگرام را باز کردم. خیلی وقت بود گوشه ی گوشی ام بی استفاده مانده بود. چقدر پیام تلنبار شده در دایرکت داشتم! کامنت ها که دیگر هیچ.


خرید و دانلود فوری رمان طیلا از رمان بوک
 
بالا پایین