جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی رمان رمان عشق ماندگار

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط Rabi با نام رمان عشق ماندگار ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 103 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع رمان عشق ماندگار
نویسنده موضوع Rabi
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Rabi
موضوع نویسنده

Rabi

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Jun
104
37
مدال‌ها
2
3a53bfc86fcb46e2b8333bcdd8bbf5e0.jpg

رمان عشق ماندگار
نویسنده:فائزه عطاریان
انتشارات: شقایق
کد کتاب :63015
شابک :978-9647928212
قطع :رقعی
تعداد صفحه :463
سال انتشار شمسی :1397
نوع جلد :شومیز
سری چاپ :5

قسمتی از رمان

پس از چند دقیقه با عصبانیت گفت:
- ممکنه چند لحظه از وقتتون رو به من بدید.
تا آمدم از خودم عکس العملی نشان بدهم،سولماز از کنارم برخاست و رفت.
اردلان بلند شد و در جای سولماز نشست و گفت:یه توصیه دوستانه بهت میکنم امیدوارم به حرفم گوش بدی.
نگاهش کردم و سرم را تکان دادم.
- از این پسره دوری کن.
با تعجب گفتم:
- کی؟من اصلا متوجه منظورتون نمی شم؟
- همین که یک ساعته مثل کنه به تو چسبیده،همین که داشتی باهاش صحبت می کردی...و حالام اونطرف ایستاده و داره بهت نگاه می کنه،منظورم کامیاره فهمیدی یا بازم توضیح بدم؟
با عصبانیت گفتم:
- اولا من با اون صحبت نکردم ثانیا خودم بهتر از هر کسی می دونم با چه کسایی نشست و برخاست کنم و احتیاجی به نصیحت شما ندارم.
- اولشم گفتم یه توصیه دوستانه است ولی بهتره بدونی کامیار تا به حال دخترای زیادی رو از راه به درکرده.اگر نمی خوای به لیست دخترایی که توسط اون اغوا شدن اضافه بشی بهتره ازش دوری کنی ببین چطوری زیر نظرت گرفته!
سرم را بلند کردم و کامیار را دیدم که گوشه ای ایستاده بود و به من نگاه میکرد وقتی متوجه نگاهم شد لبخند زد.
- دیدی چطور داره بهت نگاه می کنه،درست مثل یک شکارچی به شکارش.
مکثی کرد و بعد ادامه داد:
- اگر بخوای ازت دورش می کنم.
در حالی که ترسیده بودم گفتم:
- من نمی دونم چکار باید بکنم.
 
بالا پایین